ترجمه الجغرافية

مشخصات كتاب

سرشناسه : زهری، محمدبن ابی بکر، قرن ق 6

عنوان و نام پديدآور : کتاب الجغرافیه =Book of geography/ ابو عبدالله محمدبن ابی بکر الزهری؛ به کوشش و تحقیق محمد حاج صادق؛ ترجمه و تحقیق حسین قره چانلو

مشخصات نشر : تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، سازمان چاپ و انتشارات، 1382.

مشخصات ظاهری : ص 300

فروست : (تاریخ =History)

شابک : 964-422-615-125000ریال ؛ 964-422-615-125000ریال

وضعیت فهرست نویسی : فهرستنویسی قبلی

يادداشت : عنوان اصلی: جغرافیه.

یادداشت : کتابنامه: ص. 268 - 266؛ همچنین به صورت زیرنویس

موضوع : کشورهای اسلامی -- سیر و سیاحت -- متون قدیمی تا 1800

موضوع : آسیا -- سیر و سیاحت -- متون قدیمی تا 1800

شناسه افزوده : حاج صادق، محمد، گردآورنده

شناسه افزوده : قره چانلو، حسین، 1319 - ، مترجم

شناسه افزوده : ایران. وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی. سازمان چاپ و انتشارات

رده بندی کنگره : DS36/6/ز9ج 7 1382

رده بندی دیویی : 917671/910

شماره کتابشناسی ملی : م 81-49122

فهرست

مقدمه مترجم 13

پيشگفتار مصحح 21

مقدمه مؤلّف 27

كمربند آبى 28

كمربند سبز 30

درياهاى چهارگانه 31

زمين كروى است يا گسترده 32

مساحت زمين 33

اجزاى زمين 34

جنوب زمين خالى است 35

شكار زمرّده 36

شكار رخّ 37

بيان علت خالى (يا بيابانى) بودن نيمه جنوبى (زمين) 38

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 6

كوه قمر (يا قمر) 39

نيل بزرگ و نيل كوچك 39

سمت شرقى (بيابان خالى) ناشناخته است 41

[پ r 7] بخش شمالى (زمين) و اقاليم هفت گانه 42

تقسيم منجّمين (فلكيّون) از منطقه آباد زمين 43

جزء اوّل از (قسمت) آباد زمين 44

ناحيه اوّل: سرزمين چين- جزيره وقواق 44

جزيره سكاكين 45

جزيره شادى 46

پريان دريايى 47

جزيره برهمان 47

جزيره زياحة 49

روغن بلسان 49

جزيره موفّق 50

جزيره قيصران 51

شكار گوهر 52

عنبر 53

ببغاء (طوطى) 54

بت جيدقه 55

خواص چين 56

ناحيه دوم: سرزمين هند- جزيره كولم 57

جزيره قمراء 59

جزيره أرين

59

جزيره زنجر و جزيره نهروان 62

جبل القردة (كوه ميمون ها) 65

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 7

جزيره بروج 71

سرزمين هاى متصل به خشكى هند- سرنديب 72

چهارپايان داراى مشك خوشبو 73

شگفتى هاى كوه سرنديب 74

بتى كه مردم هند آن را مى پرستند 75

سرزمين كابل 77

سكندرين 78

اخلاق و مذاهب مردم هندوستان 79

ناحيه سوم: جزاير سند 80

اخلاق و اديان مردم سند 82

مساحت جزء اوّل و ارتباطهاى آن 83

جزء دوم- ناحيه اوّل 84

خانه شريف مكّه 84

امور اقتصادى ناحيه مكّه 86

ناحيه دوم: يثرب 87

تيماء- خيبر- جدّه- عيذاب- قلزم 89

ناحيه سوم: مصر 91

چاه خراب و از كارافتاده و كاخ برافراشته 93

أخميم 95

قوس 98

نيل 99

تمساح و گاوميش 101

إسكندريّه 103

مناره اسكندريّه 105

تنيس- فيّوم- دمياط 108

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 8

جزء سوم- ناحيه اول: غزنه 109

سمندل 111

خورنق- تستر- سدير 112

ناحيه دوم: بصره- كوفه- بغداد 113

جنگ قسطنطنيه 115

موصل و حلوان 117

ناحيه سوم: خراسان 119

هاروت و ماروت 120

سرزمين بابل 122

وادى سبت 123

چاه اسكندر 124

امور اقتصادى خراسان- اخلاق مردم آن 125

غزها (غزّان) 127

جزء (قسمت) چهارم- مرزهاى آن 129

ناحيه اوّل: بلخشان 129

سجستان- طبريّه- درياچه منتنه (مرده) 131

ناحيه دوم: سرزمين ترك و تبّت 133

تركى صاحب دو پستان 134

اخلاق ترك ها 135

[پ v 30] ناحيه سوم: سرزمين كرد و ديلم و أنبار 136

سرزمين ديلميان و درياى ايشان 137

نسل يافث و سام و حام 139

جزء (قسمت) پنجم- (تقسيمات زمين) مرزهاى آن 141

ناحيه اوّل: عموّريه- انطاكيه- قدس 141

صخره بيت المقدس 143

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 9

بصرى- طرسوس- حمص 145

دمشق 146

حلب- عسقلان- سرزمين مدين 147

ملطيّه- قيصره- اللّاذقيّه- بعلبك 149

ناحيه دوم: قسطنطنيه 150

بندقيّه- رومه 152

جايگاه گردهمآيى 153

زيتون رومه 154

أرمينيه بزرگ 155

فلنده 156

برشلونه- أربونه- أقلوبه- جنوه 157

بيجه 158

جلّيقيّه 160

ناحيه سوم: اندلس 161

كوه أطريجرش 162

بركت اندلس 163

سرقسطه 165

تطيله- مكناسه- لارده-

وشقه- طرطوشه 166

طليطله 167

أشبونه- طلبيره 170

مارده 171

قرطبه 172

الزّهراء 173

اشبيليّه- بطليوس 175

قادس و مناره آن، و قراقير مجوس 177

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 10

خرابى قادس 182

مالقه- كوه شلير 183

غرناطه- كهف و رقيم- لوشه 185

زيتون عجيب 190

وادى يانه 191

وادى الكبير 191

مرسيه 196

المريه 197

بلنسيّه 200

طرطوشه 201

بلاد روم- قشتاله- غليسيّه- نبارّه 203

كنيسه شنت ياقه 206

جزء ششم- سرزمين مغرب 207

ناحيه اوّل: افريقيه 208

بنزرت و درياچه آن- قرطجنّه 209

تونس و معلّقه 211

قيروان و علت ويرانى آن 212

ناحيه دوم: مغرب اقصى 218

تلمسان 220

فاس- وجده- مكناسه- سلا 221

مرّاكش و كوه درن 224

سرزمين مصامدة 225

ناحيه سوم: سوس أقصى 227

سپر لمطى (درق اللّمط) 228

روغن أرجان 229

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 11

جزء هفتم- مرزهاى (مغرب الاقصى) 230

ناحيه اوّل: نوبه- تنّ- 231

كوه هاى أردكان- بهت 234

كوه هاى توتا 235

زنگيان 236

زرّافه و فيل ها 236

ناحيه دوم: حبشه 238

ناحيه سوم: جناوه 240

صادرات برده از بربره و أميمه 241

مرابطون 242

درياهاى جدا شده از درياى بزرگ «اقيانوس اطلس» درياى رومى 244

يابسه- ميورقه- منورقه 246

سردانيه- برغمانه- مشيله صقلّيه 248

إقريطش- سيدس 250

درياى صقالبه 251

درياى ديلم 253

مساحت اجزاى زمين 254

فاصله ميان دو ناحيه، دو جزء و دو شهر 254

رودهاى زمين و درازاى آن ها 258

خاتمه 262

اوزان و مقياس هايى كه در كتاب به كار رفته است 264

منابع مورد استفاده در پاورقى ها 266

فهرست آيات 269

نمايه 271

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 13

مقدمه مترجم

كتابى كه از نظر خوانندگان دانشمند و متفكر مى گذرد، نوشته يكى از جغرافيادانان قرون وسطاى اسلامى است كه نامش چندان بر زبان اهل علم به ويژه نزد جغرافيادانان آشنا نيست. اين كتاب كه عنوان كتاب الجعرافية را دارد، طبق نظر مصحح كتاب بيش از نه نسخه خطى در كتابخانه هاى معتبر اروپا و افريقا دارد. معذلك با

وجود نسخ متعدد، در نزد مستشرقين اروپايى، گمنام بوده است. مؤلف كتاب ابو عبد اللّه محمد بن ابى بكر زهرى (متوفا، اواسط قرن ششم هجرى)، نيز چندان اشتهارى در ميان اروپاييان نداشته است. كتاب الجعرافية نه بر روش مكتب عراقى و نه بر روش مكتب بلخى نگاشته شده است. زهرى از روش هفت اقليم ايرانى استفاده كرده ولى ارائه اقاليم وى مخالف روش اقليم هاى ايرانى است. روش اقليم هاى ايرانى چنين است كه اقليم چهارم مركز اقاليم ديگر است كه سه اقليم در جنوب و سه اقليم در شمال آن است و اقليم مركزى از نظر تعادلى آب و هوا و شهرها بهترين اقليم هاست، در حالى كه زهرى اقليم برتر و مركز اقاليم را اقليم اول مى داند و

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 14

مى نويسد؛ اين اقليم وسط قسمت آباد زمين است و شامل يمن و مكه و طائف و قلزم و مصر و اطراف آن است و آن را در مركز اقاليم هفتگانه قرار داده است.

اين نظريه كاملا مخالف با اقاليم ايرانى است كه مركز اقليم ها را اقليم چهارم، شامل خراسان، جبال، عراق، شام، و روم و ... مى داند. مى دانيم كه اقليم اول طبق نظر ابن رسته، از درياى هند عبور كرده ... و آن دريا را قطع كرده و به سوى جزيرة العرب و سرزمين يمن كه در آن شهرهاى ظفار، عمان، حضرموت، عدن، صنعا ... جرش، مهره و سبا است، عبور مى نمايد. مى بينيم كه تا اندازه اى هم با آن چه زهرى در اقليم اول كتابش آورده، اختلاف دارد.

همچنين مابقى اقاليم ديگرى كه او در كتابش (صفحه 10) داده با آن چه كه ديگر جغرافيادانان داده اند،

اختلاف دارد. معلوم نيست كه الگوى زهرى در ارائه چنين تقسيمى براى اقاليم از چه كتابى بوده است. ديگر آن كه زهرى بر روش مكتب بلخى كه سرزمين هاى اسلامى را به بيست ناحيه يا (اقليم) تقسيم كرده اند كه در كتاب اصطخرى مسالك و ممالك و در كتاب اين حوقل صورة الارض مشاهده مى شود، نيست، و كتاب وى هيچ شباهتى با كتب جغرافيايى اين مكتب ندارد. زهرى در اين كتاب بيش تر توجه بر كتب عجايب دارد و در تمام كتاب از آثار شخصى به نام ابن جزّار كه مؤلف كتابى به نام عجايب البلدان بوده، تكيه دارد و حتى كتاب او را گه گاه با نام أعاجيب الارض و المدائن نام برده است.

زهرى گه گاه نيز بعضى مطالب كتابش را به مسعودى مورخ معروف

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 15

ارجاع مى دهد، و ظاهرا آن طور كه در كتاب وى مشاهده مى شود، از دو اثر وى به نام هاى مروج الذهب و معادن الجوهر و التنبيه و الاشراف استفاده كرده است، ولى جاى بسى تعجب است كه چرا تقسيمات زمين و اقاليم هفتگانه را از دو اثر معتبر مسعودى استفاده نكرده است. حتى نظرى را هم كه درباره تقسيم اقاليم داده، مى گويد آن ها را در صورة المأمونيه ديده، ولى آن تقسيمات را مخالف آن چه مسعودى داده آورده است، كه به اين مورد كراچكوفسكى اشاره كرده مى نويسد: «... گفته زهرى خبر واحد است و نمى توانيم آن را بر اجماع آراى جغرافيادانانى كه گفته آن ها مخالف گفته زهرى است مرجّع شماريم به همين لحاظ موافق نظر زهرى در آثار ديگر جغرافيادانان اسلامى چيزى ديده نمى شود، و نمى دانيم الگوى زهرى براى تقسيمات

كتابش چه اثرى بوده است.

وى (زهرى) بعد از مقدمه اى راجع به زمين و وصف كمربند آبى (يعنى اقيانوس هاى بزرگ)، قسمت آباد زمين را به عنوان كمربند سبز و درياهاى داخل در خشكى ها و اجزاى زمين و قسمت بيابانى آن را كه بسيار مختصر ولى بسيار ارزنده است، ارائه مى دهد. مؤلف پس از وصف زمين و اجزاى آن به وصف شكار و بعضى از حيوانات كشنده مانند زمرّده (ميمون) سپس به شكار رخ مى پردازد كه كم تر كتابى است كه چنين اطلاعاتى را داراست، و بعد از آن به تعاريف جغرافيايى پرداخته و از قسمت خشك و بيابانى زمين و كوه قمر و رودخانه نيل سخن مى گويد كه گرچه مختصر است ولى حاوى اطلاعات گرانبهايى از سرزمين مصر و رود نيل و كوه قمر (كوه كليمانجارو افريقاى مركزى) است. اطلاعات زهرى درباره جغرافياى سرزمين هاى اسلامى احتمالا برداشتى از آثار جاحظ و جغرافيادانان لغوى بوده است. كه مطالب بسيار ارزنده اى را در قالب جملات كوتاه بيان مى كنند. محتملا

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 16

اطلاعات افسانه اى كه در كتابش آمده، همان هايى است كه در كتاب عجائب البلدان كلبى و كتاب عجائب البلدان ابن جزّار آمده است و گاهى اين انگيزه را در انسان تقويت مى كند، شايد زهرى مطالب كتاب آن ها را عينا نقل كرده است. در اين جا بايد گفت كه اطلاعات درباره خود زهرى كم است و نمى دانيم كه وى رحاله يا جهانگرد بوده يا خير، چون از بعضى اماكن چنان وصف مى كند كه گويى خود او در آن جا حاضر و ناظر بوده است و گاهى از بعضى محل ها چنان اطلاعات دقيق مى دهد كه به نظر مى رسد آن ها را

ديده است. به هر صورت كتاب او شامل دو دسته مطالب كاملا جدا از هم مى باشد.

دسته اول مطالبى است كه زهرى درباره تقسيمات سرزمين هاى اسلامى و شهرها و اماكن مشرق زمين داده، كه در لابه لاى آن ها مطالب بكر و دست اولى ديده مى شود كه احتمالا زهرى آن ها را از جغرافيادانانى چون جاحظ، ابو عبد اللّه جيهانى، ابن فقيه، ابن رسته گرفته است. آن چه كه در اين قسمت از كتاب، مهم است اطلاعاتى درباره داد و ستد و بازرگانى و اجناس ممالك شرقى يعنى دست بافت ها، پارچه ها و بعضى محصولات كشاورزى است كه در دنياى قديم معروفيت داشته و به نام اماكن محل توليد آن ها مشهور بوده است. روى هم رفته آن چه در كتاب زهرى گرد آمده محصول دورانى است كه علوم عقلى و بيگانه در حال انقراض بوده و اين برهه از زمان را كه زهرى در آن زندگى كرده، دوران انحطاط علوم عقلى يا بيگانه نام گذارى كرده اند. جاى بسى خوشحالى است كه به اين دوران كه نشانه اى از درخشش علوم عقلى نيست و آن چه هم كه باقى مانده؛ در حال كهنگى و نابودى بوده است، در آن طرف دنياى اسلام (يعنى در مغرب و اندلس) جغرافيادانى گمنام سعى در زنده نگه داشتن ميراث جغرافيايى اسلام داشته است. اگر گاهى هم نقص يا نارسايى در بعضى مطالب و تقسيمات كتاب وى ديده مى شود، معلول دست نداشتن به كتب جغرافيا و اسناد مهم جغرافيايى در آن سوى دنياى اسلام بوده است. به هرحال اين جغرافيادان سخت كوش تا جايى كه توان دسترسى به

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 17

كتب و اسناد را داشته استفاده كرده و كتابى را

كه فراهم كرده در واقع برخلاف آثار قرن هاى پنجم و ششم و گاهى هفتم ق در زمينه جغرافياى وصفى است نه كيهان نگارى، كه در آثار ادريسى و ابن سعيد مغربى و قزوينى مى بينيم و اين خود دليلى است بر آن كه سنت نوشتن جغرافياى وصفى كه در قرن هاى سوم و چهارم هجرى رايج بوده، هنوز منسوخ و از بين نرفته است.

قبلا اشاره كرديم كه مطالب كتاب زهرى شامل دو دسته اطلاعات درباره مشرق جهان اسلام و مغرب جهان اسلام است. اطلاعات او درباره مغرب جهان اسلام به لحاظ نزديكى اين مناطق به زادگاه و محل توطن او دقيق و درست تر به نظر مى رسد و احتمالا امكان مسافرت هايى به اين مناطق براى مؤلف بوده، چون در اين قسمت از كتاب گاهى به اين كه اين محل را ديده ام و از كسى شنيده ام اشاره مى كند. مى توان حدس زد او مسافرت هايى به شهرهاى مغرب و شهرهاى اندلس داشته است، زهرى در اين قسمت از كتاب نيز اطلاعات فراوانى درباره عجايب و شگفتى هاى شهرهاى مغرب و اندلس آورده است. گاهى از آثار و ابنيه اى نام مى برد كه در دوران روميان ساخته شده و به زمان او جز آثار اندكى از آن ها باقى نبوده است و گاهى نيز به آثارى اشاره دارد كه تا زمان وى هنوز پابرجا و قابل استفاده بوده است. در اين بخش از كتاب از موجودات افسانه اى به نام قطرب نام مى برد كه در يمن فراوان بوده است. وى مى گويد، اين موجود همان جنّ است كه در بيابان ها به انسان حمله مى كند و سبب مرگ او مى شود. به نظر مى رسد كه اطلاعات درباره اين موجود موهومى را

از مسعودى گرفته است. از اين ها كه بگذريم در كتاب بعضى واژه هاى گياهى كه احتمالا گياهان دارويى اند برمى خوريم؛ مانند: الكثرونه، الشّنون، هلّلت كه در هيچ كتاب لغت و قاموس هاى گياهى دارويى ديده نمى شود، به نظر مى رسد كه گياهان بومى و محلى منطقه مغرب و اندلس بوده است كه در زبان مردم آن مناطق رايج بوده و مؤلف عينا نام محلى آن ها را در كتاب آورده است.

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 18

اما نظريات زهرى درباره مشرق جهان اسلام بر پايه اطلاعاتى است كه از متون جغرافيايى قبل از خود؛ مانند آثار، جاحظ، ابن كلبى، ابن فقيه، ابن رسته و جغرافيادانان لغوى قرن سوم ق مانند اصمعى و ابو عبيده و ديگران گرفته است، به ويژه گاهى درهمى و به هم ريختگى بعضى از مطالب كه در كتاب زهرى ديده مى شود معلول استفاده از كتب انواع جغرافيادانان لغوى بوده است، زهرى گه گاهى نيز به آثار مسعودى مراجعه و از آن ها در كتابش استفاده كرده است. بنابراين آن چه را زهرى در بيان جغرافياى مشرق جهان اسلام ارائه داده، بر اساس كتب فوق بوده و زهرى سعى بر گلچين نمودن مطالب كتب اين جغرافيادانان داشته است. به همين دليل اطلاعاتى را گرفته و در كتاب خود آورده كه منحصر به فرد و در ديگر منابع نيامده است. به همين جهت مى بينيم كه كراچكوفسكى جغرافيادان روسى و منتقد آثار جغرافيايى، مطالب كتاب زهرى را به خبر واحدى تعبير كرده كه در آراى جغرافيادانان ديگر اسلامى ديده نمى شود و نمى توان آن ها را قابل قبول دانست. ولى با بررسى مطالب كتاب و اطلاعات دست اولى كه زهرى در جاى جاى

كتاب درباره عناوينى كه انتخاب كرده، داده است، مى توان به عمق هوشمندى وى پى برد كه چه مطالب سودمندى درباره سرزمين هاى مشرق و مغرب و نژادها و زبان ها و بعضى از شهرها كه در آثار ديگر جغرافى دانان اسلامى ديده نمى شود، گردآورى كرده تا خواننده را به بعضى از اطلاعاتى كه تا آن زمان بوده ولى فراموش يا از ياد رفته آگاه گرداند.

در اين جا لازم مى دانم كه يادآورى كنم هر اثر تاريخى يا جغرافيايى كاملا بدون نقص نيست. زهرى اگر اطلاعات ارزشمندى در كتاب خود داده ولى مصون از خطا نبوده است. گه گاهى در جغرافياى مشرق اسلام دچار اشتباهات و لغزش هايى شده ولى به دليل اطلاعات ارزشمند و سودمندى كه در كتاب وى آمده اشتباهات و لغزش هاى وى را به ديده اغماض نگاه مى كنيم.

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 19

در پايان ياد آورى مى شود كه كتاب الجعرافية همان طور كه اشاره شد از نوشته هاى نيمه اول قرن ششم هجرى اندلس است كه در دوران انحطاط علوم عقلى نوشته شده است. با وجود اين، مأخذ معتبرى براى اين دوره از عمر جغرافياى اسلامى است كه به دوران انحطاط فرهنگ و تمدن اسلامى معروف است، دورانى كه علوم عقلى به دليل مخالفت هاى اهل دين (فقها و محدثين) رو به انحطاط مى رفت و جغرافيا هم كه رشته اى از علوم عقلى بود اين انحطاط شامل آن نيز مى گرديد. بنابراين زهرى و جغرافيادانان بعد از او مواجه با يكدوره كمون و بى توجهى بوده اند. تلاش اينان براى زنده نگه داشتن اين ميراث رو به زوال، شايان تقدير و توجه است.

دكتر حسين قرچانلو

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 21

پيشگفتار مصحح

كتاب الجعرافية- به

عين مهمله- از جمله ميراث گذشته اسلامى اندلس است.

اين كتاب در عين حال كه شناخته شده است همچنان در مورد آن ابهام وجود دارد. نويسندگان پيشين عرب از وجود اين كتاب آگاهى كامل داشته اند تكه ها و صفحات بلندى از اين كتاب را بدون بيان نام مؤلف آن، آورده اند.

نسخه برداران، به ويژه در مغرب عربى، از اين كتاب نقل كرده اند، امّا از بيان نام نويسنده آن خوددارى نموده اند.

نسخه هاى متعددى را در اختيار داشتم اما در تحقيق خود تنها 9 نسخه را به ترتيب قدمت زمانى مورد استفاده قرار دادم:

1) پ BNP كتابخانه ملى پاريس شماره 2120 و شماره پيشين 596.

2) رBGR كتابخانه عمومى رباط شماره 945.

3) ل BML موزه بريتانيا، لندن شماره 35143.

4) ج ج BUA كتابخانه دانشگاه الجزاير شماره 2016.

5) ج BNA كتابخانه ملى الجزاير شماره 1552.

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 22

6) ع ش BAC نسخه خطى خانواده ابن على الشريف كه در امانت كتابخانه ملى الجزاير است.

7) ت BZT كتابخانه دانشگاه زيتونه تونس شماره 2920.

8) م BNM كتابخانه ملى مادريد شماره 4999.

9) رBGR كتابخانه عمومى رباط شماره 779.

همه اين نسخه ها و نوشته هاى خطى متعلق به زمان بعد از عصر نويسنده است و بين آن ها لفظ «ام» و يا «بنت» وجود ندارد كه از آن ها نقل كرده باشند.

مشخصه همه اين نسخه ها اين است كه داراى انبوهى از لغزش هاى لغوى و غير لغوى است، كه در هر نسخه به شكل متفاوتى از ديگر نسخه ها وارد شده است. قديم ترين اين نسخه ها، نسخه پاريس است كه حدود دويست سال بعد از مؤلف نوشته شده است. من (مصحح) اين نسخه را نسخه اصل براى كار مقابله با نسخه ها و يا قطعاتى كه نويسندگان نقل

كرده اند، قرار دادم. چون بسيارى از پيشينيان مانند ابن سعيد مغربى (685 ق/ 1286 م) در كتاب البدء و تاريخ آدم از او نقل كرده است، و مانند احمد بن على المحلّى معروف به ابن زنبيل كه در قرن دهم هجرى برابر شانزدهم ميلادى مى زيست در كتاب تحفة الملوك و الرغائب بما فى البرّ و البحر من العجائب و الغرائب خود از او نقل كرده است. از جمله آن ها بايد از، مقّرى (1041 ق/ 1632 م) نام برد كه در كتاب نفح الطيب از او «زهرى» نقل كرده است. اين كتاب الجعرافية در قرن سيزدهم هجرى وارد اسپانيا شده است، نسخه اى از اين ترجمه كه در كتابخانه مخصوص سلطنتى اسپانيا است، به دست ما رسيد كه چند فصل از آن حدود يك قرن پيش منتشر شده است. تعداد زيادى از مستشرقين از حدود 80 سال پيش تاكنون از وجود آن آگاهى پيدا كرده اند و ترجمه قطعاتى از آن كه مربوط به مغرب عربى است همراه با بخش هاى ترجمه شده را منتشر ساختند. اما عنوان كتاب به زبان معمول عربى مغربى جعرافية به عين مهمله است و به همين شكل كه در اين نسخه آمده است در همه نسخه ها بيان شده است. كلمه

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 23

جغرافيه در اصل به معناى نقشه است. نقشه شاخص همان نقشه معروف مأمون خليفه عباسى است كه ساير نقشه ها از روى آن ترسيم شده است.

مترادف اين كلمه به مفهوم خاص نقشه، كلمه سفره و كلمه مفرده است. اين دو كلمه در متن كتاب بارها بيان شده است. كاربرد لفظ «صوّرنا ... رسمنا ...» توسط او «زهرى» اين معنى

را تأكيد مى كند. پيش از اين بيان كرديم كه نويسنده كتاب نزد قدما كه از او نقل كرده اند، ناشناخته بوده است، و نيز همه نسخه برداران از نام مؤلف كتاب بى اطلاع بوده اند. تنها نسخه پاريس نام او را در آغاز كتابش آورده است: ابن «و درست آن، ابو» عبد اللّه محمد بن ابى بكر الزّهرى، منسوب به قبيله بنى زهرة بن كلاب، كه در اطراف مكّه مكرّمه محل خيمه گاه آنان بوده است. تعداد زيادى از صحابه و تابعين و محدثين و فقها و قضات در شرق و غرب جهان اسلام از اين قبيله بوده اند.

نظر غالب اين است كه زهرى از خانواده اى اندلسى است، و اگرچه اين مطلب در منابع بيان نشده است. آن چه كه از كتاب او به دست مى آوريم، اين است كه اندلسى بودن او به لحاظ اين كه از اكثر شهرها ديدار كرده و از جزئيات اين شهرها با صيغه متكلم ياد كرده است، و آن ها را با الفاظ: ديدم و مشاهده كردم و زيارت كردم و جست وجو كردم و يافتم و به من گفته شد، و به من خبر داده شد و سؤال كردم، آورده است. بارى او بدون ترديد در سراسر اين سرزمين به جست وجو پرداخته است و در آن جا رشد و نمو كرده و در همان جا از دنيا رفته است. ترجيحا او از شهر المريه بوده است، چون بيش تر از اين شهر با ما سخن مى گويد و عنايت خاصى به آن شهر دارد، و براى اين شهر اهميت خاصى قائل شده است. اين پاره اى از مطالبى بود كه در مورد محل زندگى او بيان كرديم.

امّا در مورد زمان حيات او بادقت

در تاريخ هايى كه در متن كتاب خود به كار برده است، مى توان آن را «زمان حيات او را» تعيين كرد، از بين تواريخى كه او آورده است، با عنايت به دو تاريخ مى توانيم، محدوده زمانى فعاليت ها و

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 24

دوران زندگى او را مشخص كنيم. او گزارش مى دهد كه در سال (532 ق/ 1138 م)، اصحاب كهف را در نزديكى لوشه در ناحيه غرناطه زيارت كرده است، و در سال (541 ق/ 1147 م) در شقوره با بعضى از ساكنان شهر كه از قدس بازگشته بودند، ملاقات كرده است. او در تاريخ اوّل به مفهوم گذشت ايام اشاره دارد و به شگفتى عمر اصحاب كهف توجه كرده است كه در بردارنده پند و عبرت معنوى است. او در تاريخ دوم اشاره مى كند كه هنوز نوشتن آن را به پايان نبرده است و همچنان در پى جمع آورى اطلاعات و موادّ لازم براى نگارش آن است، تاريخ سومى نيز وجود دارد كه او در آن از ستمگرى و حيله گرى يكى از معاصرين خود در ايام فتنه ياد مى كند. در اين زمان ابراهيم بن همشك بر اندلس حكومت مى كرد. اما او تنها از يك حادثه در مورد او ياد مى كند كه در سال (556 ق/ 1161 م) بر پايتخت غرناطه دست پيدا كرده است. وقتى اين سه تاريخ را با هم مقايسه كنيم بر ما آشكار مى شود كه زهرى بعد از سال (541 ق/ 1147 م) وفات كرده است، او معاصر ادريسى و ابو حامد غرناطى بوده است. اما صاحب الخريطه يعنى (مؤلف) جغرافيا كه وى كتاب خود را از روى نسخه او نوشته

است، و همه نسخه برداران نام او را بيان كرده اند، تنها دو نفر از بيان نام او خوددارى كرده اند. آن ها او را فزارى منسوب به قبيله مشهور فزاره دانسته اند كه بزرگانى از صحابه در حجاز و شام و عراق و مصر و فارس و افريقيه و اندلس، از محدث و منجّم، فرمانده ناوگان و نحوى و لغوى و مورّخ و زاهد و ديگران را تحويل داده است، اما منابعى كه به اين امر پرداخته اند، در بين آنان نامى از جغرافيادانى نبرده اند. چون اين لفظ «جغرافيا» جزء لغات بيگانه است و هنوز تا قرن ها بعد، وارد زبان عربى نشده بود، اما منابع، در ميان ايشان از منجمين نام برده اند. منجم در آن روزگار حامل علم هيئت يا نجوم و رياضى و مسّاحى زمين كه همان جغرافيا به معناى عام آن است، بوده است. دو فزارى منجم، ابو اسحق ابراهيم بن حبيب و پسرش ابو عبد اللّه محمد بن ابراهيم، دو منجمى هستند كه در منابع از آن ها نام برده اند.

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 25

منابع به تعداد فراوانى از آثار در زمينه زيج و نجوم و اسطرلاب و تسطيح كره به آن دو منسوب داشته اند، كه همه آن ها به كلى از بين رفته و به ما نرسيده است، و تنها پاره هايى از اين كتب در ميان آثار افرادى چون ابن قتيبه، مسعودى، ياقوت، ابن نديم، ابن قفطى، صفدى و سيوطى آمده است.

بررسى اين منابع و ساير منابع در نهايت به ما آگاهى مى دهد نسبت به ابو عبد اللّه محمد بن ابراهيم فزارى كه از شاگردان اصمعى در بغداد در اواخر قرن دوم هجرى و اواسط قرن

سوم هجرى يعنى در سال هاى پايان حكومت مأمون بن هارون الرشيد بوده است.

او (فزارى) صاحب اين تأليفات است:

1- كتاب زيج بر حسب سنوات عرب؛ ترجمه از زبان پهلوى كه به كلى از بين رفته است.

2- قصيده اى در بيان شكل ستارگان كه به گفته بعضى، ارجوزه اى بلند در 10 جلد بوده است كه جز چند بيت آن از طريق مسعودى به دست ما نرسيده است.

3- كتاب تسطيح كره كه ساير نويسندگان آن را به عنوان نمونه و الگويى براى خود انتخاب كرده بودند، و گويا همين كتاب، نقشه اى را كه زهرى، نقشه جغرافيايى خود را از روى آن نوشته بود، در خود داشته است. و اين نسخه نيز از روى جغرافياى مأمون نوشته شده بود. زهرى با تكيه بر مشاهدات شخصى خود به ويژه در شهرهاى اندلس و نيز بنا به منقولاتى كه از افراد معاصر خود شنيده بود كه نام بسيارى از آن ها را بدون شناسايى آن ها براى ما بيان كرده است، و نيز بر اساس گفته هاى آدم هاى ناشناس و مجهولى كه آن ها را با لفظ فلاسفه و حكما و اطبا و اهل نظر و دانشمندان مساحت زمين و فلكى ها و منجّمين و مورّخينى كه نام آن ها را بيان نكرده است، و در مرتبه چهارم بر اساس بزرگان و چهره هاى مشهور از جمله، ارسطو و فزارى و مسعودى و ابو بكر رازى و ابن جزّار و ابو حيّان و العذرى و نه جز اين ها،

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 26

آورده است، و از نوشته ها و تأليفات آن ها با بيان عناوين آن ها آورده است. اما او در اقتباس تنها به بيان معنا بسنده كرده است و

به مبانى لفظى آن ها توجه ندارد. گويا او همه چيز را از حافظه خود نقل مى كند تا آن كه از روى نوشته اى در مقابلش باشد، بخواند او (زهرى) با داشتن اين مواد، كتاب خود را از شگفتى ها و اطلاعات جغرافيايى و تاريخى بى اهميت پر كرده است، به طورى كه خواننده مى تواند با مطالعه كتاب جعرافية بر آن اطلاعات دسترسى يابد.

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 27

مقدمه مؤلّف

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم و صلى اللّه على سيّدنا محمّد و على آله و سلّم تسليما

1- [پ lv ] [مؤلّف، ابو عبد اللّه محمّد بن ابى بكر زهرى (ره) گويد:]

«بهترين چيزى كه سخن با آن آغاز مى شود، ستايش خداوند يكتا و داناست؛ سپس درود بر بهترين مردمان، محمّد (ص) كه بر او درود باد، و بر خاندان و يارانش كه پاكان و بزرگواران هستند، و سلام فراوان بر او و آنان باد.» مؤلّف اين كتاب شگفت و حكايت غريب گويد: بعد از ستايش خداوند متعال، من اين كتاب را از روى نسخه اى كه از روى جغرافياى فزارى رونويسى شده، نوشته ام و خود جغرافياى فزارى از روى جغرافياى مأمون بن هارون الرشيد رونويسى شده است. براى تهيه جغرافياى مأمون هفتاد تن از فلاسفه عراق فراهم شدند و آن را بر طبق صفت زمين نوشتند، اگرچه حقيقتا همانند زمين نيست، چون زمين كروى است و جغرافيا گسترده است، ليكن ايشان جغرافيا

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 28

را همانند اسطرلاب و هيئت هاى كسوفى در دفاترشان گستردند به اين منظور كه بيننده بتواند در آن، همه اجزاى زمين و نواحى و مرزها و سرزمين ها و درياها و رودها و كوه ها و مناطق آباد و خالى

زمين را ببيند و محل هر شهر در مشرق و مغرب زمين را بداند و به محل شگفتى هاى زمين و عجايب مشهور در هر جزء آن و ساختمان هاى باستانى موجود در اقطار آن بنگرد.

2- [پ r 2] اين جغرافيا مشتمل بر همه اقطار زمين و مخلوقات آن با صفات و شكل ها و رنگ ها و اخلاق آن هاست و آن چه مخلوقات از ميوه ها و دانه ها مى خورند و مى آشامند و آن چه اختصاص به برخى نواحى دارد، و همچنين اختلاف روز آن ها و هر آن چه به هر ناحيه به عنوان ره آورد و چيز نو و تازه و بوى خوش و كالا آورده مى شود و نيز محل هاى تجارت در دريا و خشكى، و حيواناتى كه در همه اقطار زمين به واسطه خواص و زهرهاى كشنده و سودمنديشان مشهورند، در اين كتاب آورده شده اند.

و آن چه در همه خشكى ها و درياهاى زمين وجود دارد بر طبق آن چه حكما و فلاسفه متقدم از حيث طول و عرض آن وصف كرده اند، و آن چه فلاسفه درباره مساحت زمين و تعداد فرسخ ها و ميل هاى آن گفته اند و آن چه در مورد هر جزء آن ذكر كرده اند، در اين كتاب آورده شده است. و خداوند به حقايق همه امور آگاه تر است. غير از او پروردگار و معبودى وجود ندارد و همو براى رسيدن به حقيقت و درستى با منّ و كرمش يار و همراه است.

كمربند آبى

3- حلقه كبودى كه گرد نقشه است همان دريايى است كه به درياى تاريكى ها معروف است، ازاين روى آن را بدين نام خوانده اند كه دريايى ساكن است و امواج در آن حركت نمى كنند و بادها بر آن نمى وزند و خورشيد در آن ديده نمى شود. علت

آن، اين است كه فلاسفه گفته اند: اين دريا عمق ندارد و نيز بيان

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 29

كرده اند كه آن همان گواراى شيرين است كه خداوند سبحان در كتاب خود يادآورى كرده است، آن جا كه مى فرمايد: «اين يكى گوارا و شيرين و نوشيدنش خوشگوار است و اين يكى شور و تلخ است ...» .

و اما دليل سخن آنان كه گفته اند عمق ندارد، سخن خداوند متعال است كه مى فرمايد: «و عرش او بر آب بود ...» و پيامبر (ص) نيز مى فرمايد: «آسمان ها و زمين از كف روى آن آب آفريده شده اند» پس به سبب اين سخن لازم آمد كه اين آب [پ v 2] بر زمينى نباشد چرا كه پيش از زمين و خاك، وجود داشته است، و خداوند داناتر است.

اما دليل سخن آنانى كه گفته اند كمربند آبى همان آب گوارا و شيرين است سخن خداوند عزّ و جلّ است كه مى فرمايد: «و از هر كدام گوشت تر و تازه مى خوريد و از آن زيورهايى را بيرون مى آوريد كه آن ها را مى پوشيد ...» مفسّران در اين باره گفته اند: «كه درياى شيرين در درياى شور مى ريزد به لحاظ اتصالى كه بين آن دو وجود دارد و اين سخن خداوند متعال است كه: «دو دريا را در حالى كه به يكديگر متصلند به هم مى آميزد و ميان آن دو برزخى است كه از آن گذر نمى كنند ...» و اين برزخ همانند برزخ هاى ميان دو چيز نيست، بلكه اين برزخى است كه جز خداوند كسى آن را نمى شناسد و اين برزخ مانند چيزى است كه بين روغن و آب و بين آفتاب و سايه است. براى اين دريا كسى

جز خداوند هدفى نمى شناسد و جز خداوند كسى پايانش را نمى داند.

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 30

ما از اين دريا آن اندازه سخن گفتيم كه بينندگان را راهنما و عبرت آموزان را كفايت كند.

كمربند سبز

4- كمربند سبزى كه به كمربند آبى متصل است، صفت دريايى است كه به زمين و اجزاى آن احاطه دارد و به خاك گرداگرد زمين چسبيده است، و همه درياها از اين دريا منشعب مى شوند. و آن دريايى است سبز رنگ كه آب آن موج مى زند و بادها بر آن مى وزند، و مدّ و جزر در آن است و همه درياها و رودخانه ها به هنگام جزر و مد از آن سرچشمه مى گيرند و كشتى ها در محدوده جزر و مدّ آن با سرعت و كندى جزر و مدّ حركت مى كنند.

درياشناسان متفقند كه پهناى اين دريا، از زمين (كه آن را احاطه كرده) تا درياى تاريكى ها كه پيش از اين ياد شد، هشتصد فرسخ است كه برابر با دو هزار و چهار صد ميل است. و اگر باد خوب بوزد برابر با 420 گره دريايى است.

در اين دريا كشتى هاى مسافرى و بارى (در نقاط مختلف) در شرق و غرب زمين حركت مى كنند، حركت در اين دريا مقصود كسانى است كه خود را در اين دريا به زحمت انداخته اند. كسى كه در درياى تاريكى ها كه پيش از اين ياد شده، وارد شود [پ r 3] هرگز به قسمت آباد زمين بر نمى گردد، و در آن دريا سير مى كند تا هلاك شود.

در اين درياى سبز چسبيده به خاك، دريانوردان فقط در كناره سواحل حركت مى كنند و هر كس وارد آن (دريا) شود خود را به

هلاكت انداخته

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 31

است. و پهناى آن دريا را كسى جز گناهكار يا نابود كننده خويش در نمى نوردد، چون چيزى در آن براى كسى وجود ندارد و بيم آن مى رود كه به اسباب هلاك خويش برسد. و در اين درياى سبز هيچ نوع جزيره آباد يا خالى يافت نمى شود.

درياهاى چهارگانه

از اين درياى محيط چهار دريا منشعب مى شود:

5- 1) بزرگ ترين آن ها كه بر روى خط استوا از وسط مشرق تا سمت مغرب منشعب مى شود همان دريايى است كه جزيره هاى چين و هند و سند در آن هستند و به زودى در جاى خود ان شاء اللّه تعالى بيان خواهد شد.

6- 2) امّا درياى شامى در درازا و پهنا از اين (درياى قبلى) كوچك تر است، آغاز اين دريا در اقليم چهارم از ناحيه مغرب در تنگه جبل الطارق و پايان آن سرزمين شام است و به زودى در جاى خود ان شاء اللّه تعالى بيان خواهد شد.

7- 3) اما درياى سوم در درازا و پهنا از درياى دوم كوچك تر است، اين دريا از ناحيه شمال از پشت اقليم هفتم آغاز مى شود، از جايى كه كسى در آن وارد نمى شود و خورشيد در آن ديده نمى شود و اين جا پايين قطب شمال

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 32

است و بر فراز آن بنات النّعش در دايره خارج از مركز (فلك) مى چرخد، اين دريا از بالاترين نقطه شمال به سمت ناحيه جنوب مى ريزد تا اين كه در مقابل قسطنطنيه به درياى روم مى افتد [پ v 3]، و اين جايگاه تنگ ترين جا در اين درياست و اين محل كه باعث قطع ارتباط بين سرزمين هاى شام و قسطنطنيه و

ارمنستان شده است خليج ناميده مى شود، و به زودى در جاى خود ان شاء اللّه بيان خواهد شد.

8- 4) و امّا درياى چهارم از شمال آغاز و به سمت سرزمين اسلاوها كشيده مى شود و به درياى ديلم معروف است و به زودى در جاى خود ان شاء اللّه بيان خواهد شد. تا اين جا برخى از اخبار درياها را بيان كرديم، اكنون در باب زمين و صفات و حدود و مناطق آن و آن چه حكما در اين باره گفته اند به يارى خدا بيان مى كنيم به حول اللّه و قوته.

زمين كروى است يا گسترده

9- گذشتگان درباره كروى بودن زمين اختلاف كرده اند و برخى از آنان قائل به گسترده (مسطح) بودن زمين شده اند.

امّا كسى كه معتقد به گستردگى زمين شده است دليلى در دست ندارد جز اين كه به اين سخن خداوند متعال متمسّك شده است كه: «زمين را بعد از آن گسترد ...» ولى تأويل اين آيه را كسى جز اهل علم نمى فهمد. چنان چه

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 33

خداوند زمين را گسترده مى كرد، كسى بر روى آن قرار نمى گرفت و مقصود از آيه قبل، اين سخن خداوند متعال است «تا بپيماييد از زمين راه هاى گسترده را ...» . و اما معتقد به كروى بودن زمين براى سخن خويش برهان هاى واضح و دلايل روشنى دارد، از جمله: جريان آب بر روى زمين، اختلاف نگاه در فلك، كوتاه شدن سايه، كوتاهى شب و بلندى روز و درهم رفتن اين دو در يكديگر، و اختلاف درجه طلوع ها. چنان چه زمين گسترده بود هيچ كدام از اين ها در فلك نبود و روز و شب در تمامى اوقات يكسان بودند. و ما كلام را مختصر كرديم

[پ r 4] چه اين جا محل آن نيست.

مساحت زمين

10- همگى فلاسفه اتفاق دارند كه مساحت زمين بيست و چهار هزار فرسخ برابر با هفتاد و دو هزار ميل است. اما مساحت كره زمين را از مساحت كره فلك گرفته اند چون كره فلك بر گرد كره زمين مى چرخد. در فلك سيصد و شصت درجه هست و هر درجه هفتاد و پنج ميل است، و اين مقدارى است كه پياده در يك شبانه روز مى رود. همچنان كه خورشيد درجه اش را در يك شبانه روز مى پيمايد. محيط زمين با اين حساب بيست و هفت هزار ميل است و اين به نزديك ترين تقريب 8/ 3 مساحت زمين است و چون مساحت زمين بيست و چهار هزار فرسخ است و محيط آن بيست و هفت هزار ميل است لازم مى آيد كه قطر زمين نه هزار ميل باشد و آن يك سوم محيط است به نزديك ترين تقريب و خداوند آگاه تر است.

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 34

اجزاى زمين

11- آگاه باش- و خدا تو را راهنمايى كناد- كه زمين به هفت جزء تقسيم مى شود:

جزء يكم: سرزمين چين و هند و سند.

جزء دوم: سرزمين يمن و درياى سرخ (قلزم) و مصر تا آغاز سرزمين شام و مناطق آن.

جزء سوم: سرزمين عراق.

جزء چهارم: فلسطين و نواحى آن.

جزء پنجم: شام و مناطق آن.

جزء ششم: سرزمين مغرب و مناطق آن.

جزء هفتم: سرزمين سياهان و مناطق آن.

12- از آن جا كه مساحت زمين بيست و چهار هزار فرسخ و محيط آن بيست و هفت هزار ميل است، لازم مى آيد كه قطر دايره به نزديك ترين تقريب سه هزار فرسخ باشد. اين قطر وسيع ترين جاى زمين و همان خط استواست كه از وسط مشرق تا وسط مغرب

مى گذرد، يعنى از محل طلوع ستاره نطح كه ابتداى برج حمل است تا ابتداى ستارگان غفر كه ابتداى برج

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 35

ميزان است [پ v 4].

با خط استوا كره زمين به دو نيمه مساوى تقسيم مى شود، نيمه نخست جنوب است به هنگامى كه محل طلوع ستاره نطح روبه روى شما باشد، (يعنى) در سمت راست شما قرار دارد، و نيمه دوم شمال ناميده مى شود، هنگامى كه محل غروب، غفر پشت سر شما باشد، يعنى در سمت چپ شما قرار گيرد.

جنوب زمين خالى است

13- امّا جنوب زمين بيابان است و هيچ آبادانى در آن نيست و فقط كسانى كه در نزديكى آن يعنى روى خط استوا سكونت دارند مانند اهالى حبشه و نوبه به جنوب مى روند و حدود بيست فرسخ نه بيش تر در آن بيابان ره مى پيمايند. و چه بسا به درياچه هايى كه آب نيل از آن ها بيرون مى آيد، كه آب هايى از كوه قمر به آن ها مى ريزد، مى رسند. اينان براى شكار زمرّده تا آن جا پيش مى روند.

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 36

شكار زمرّده

14- زمرّده حيوانى زهردار شبيه به ميمون است كه روى زمين حيوانى زهردارتر و برنده تر از آن نيست و زهر آن گرم و خشك است و بى درنگ مى سوزاند. در اين بيابان درختان بزرگ و بلندى هست. هرگاه يك نفر از نوبه يا حبشه بخواهد از اين سمّ به دست آورد ظرفى و جارويى از سنگ فراهم مى كند، البته اين ها بايد از سنگ كوه هاى معروف به اردكان كه دور سرزمين زنگيان است باشد. بعد در اين صحرا ميان درختان آن جا وارد مى شود تا يكى از آن ميمون ها را ببيند، چنان چه شخص، ميمون را پيش از آن كه او را ببيند، ديد، فرار مى كند. و از يكى از آن درختان بالا مى رود آن ميمون همچنان [ب 5] او را دنبال مى كند. اگر ميمون پيش از بالا رفتن وى از درخت به او برسد از سمّ خود بر وى مى دمد و شخص بى درنگ مى ميرد. و چنان چه پس از بالا رفتن از درخت به او برسد با خشم به او نگاه مى كند، سپس به سوى او مى پرد و از سمّ خود بر او مى پاشد، اگر سمّ به آن شخص برسد همان

دم بر بالاى درخت مى ميرد و تكه تكه مى شود و اگر آن سمّ به وى نرسد شكارچى به رهايى خود يقين پيدا مى كند و ميمون روى زمين مى افتد. آن گاه ميمون براى بار دوم مى پرد ولى به اندازه نصف دفعه اول نمى رسد و بر زمين مى افتد.

سپس براى بار سوم مى پرد و به اندازه بار دوم نمى رسد آن گاه روى زمين مى افتد و سپس فريادى بر مى آورد و زهره اش (كيسه صفرايش) شكافته مى شود و كفى همچون شير از دهانش خارج مى شود. در اين هنگام شكارچى از بالاى درخت پايين مى آيد و جاروب و ظرف همراه خود را بيرون مى آورد و با جاروب آن كف را جمع آورى مى كند و در ظرف مى ريزد.

چنان چه جاروب و ظرف، غير از سنگى كه ياد كرديم باشد، شخص همان

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 37

دم مى ميرد. و چنان چه آن مرد كف جمع آورى شده را نزد پادشاهان ببرد به گران ترين قيمت آن را مى فروشد زيرا مقدار (كمى) از اين سمّ همه (بسيارى از) حيوانات را بى درنگ مى كشد.

شكار رخّ

15- همچنين اهالى نوبه و حبشه در اين صحرا رخّ شكار مى كنند. رخّ حيوانى بزرگ به اندازه گاو نر تناور است كه چهارپا همچون پاهاى شتر و دو سر همانند سر گرگ دارد، به جلو و عقب راه مى رود ولى كج نمى رود زيرا ساق هايش تكه استخوانى هستند، فقط سر خود را به جلو و پشت و راست و چپ مى گرداند، و با دو دهان مى خورد و از طريق يك سوراخ در وسط شكمش كثافت مى كند. در پهلوهايش چيزى مانند بال دارد كه در موقع زانو زدن آن ها را بالا نگه مى دارد و به هنگام راه رفتن آن ها را مى آويزد.

اهالى

سرزمين نوبه و حبشه رخّ را شكار مى كنند و مى خورند. اين حيوان فقط با نى لبك (نوعى نى) شكار مى شود، به اين ترتيب كه شكارچيان گودالى مى كنند [پ v 5] و مردى داخل آن مى شود كه در نى لبكى مى نوازد. چون رخّ صداى نى لبك را بشنود به سمت آن مى آيد تا بالاى گودال مى ايستد، چون شكارچى آن (رخّ) را ببيند بيش تر در نى مى نوازد و رخّ پيوسته نزديك تر مى شود تا اين كه در گودال مى افتد آن گاه شكارچى حيوان را در گودال مى كشد و سپس آن را بيرون مى آورد.

عذرى در تاريخ خود منافع اين حيوان و خواص استخوان هايش را ذكر كرده است، هر كس خواهان (دانستن) آن است بايد در تاريخ عذرى آن را

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 38

بجويد. ما رخ و شكاركردنش و زمّرده و كيفيت شكاركردنش را در كتاب جغرافيا به تصوير كشيديم. دانشمندان در مورد حيوانات شگفت اين سرزمين چيزهايى گفته اند كه خرد آدمى آن ها را نمى پذيرد و به خاطر دور بودن آن گفته ها از حقيقت بيان آن ها را مختصر كرديم و خداوند به آن آگاه تر است.

بيان علت خالى (يا بيابانى) بودن نيمه جنوبى (زمين)

16- فلاسفه گمان كرده اند، علت اين كه كسى به اين بخش از زمين وارد نمى شود شدت تابش خورشيد و شدت گرماى زياد آن است. و اين به سبب حركت (و نزديكى) خورشيد بر اين بخش از زمين است. ليكن چنين نيست و اگر خورشيد بر اين قسمت زمين مى تابد، هنگامى است كه در برج هاى جنوبى است. و هنگامى كه خورشيد در برج هاى شمالى است در جهت هند و سند و چين و يمن گذر مى كند و به رأس السّرطان خاتمه مى يابد و آن بالاترين ارتفاع خورشيد است و خورشيد از

سمت عراق و مكّه و طائف نيز مى گذرد و با اين حال اين ها مناطق و شهرهاى مسكون و آباد هستند.

امّا علت خالى بودن نيمه جنوبى، آن است كه اين نيمه در زير خط استوا قرار دارد، و اين نخستين نيمه پايينى كره زمين است. پس كسانى كه در نيمه شمالى زمين و زير برج هاى شمالى آفريده و بزرگ شده اند، نمى توانند وارد نيمه جنوبى (زمين) شوند، چون هوا بر آن ها دگرگون مى شود و سرشان به سمت برج هاى جنوبى و پاهايشان به سمت برج هاى شمالى برمى گردد و اين ضد آن چيزى است كه در آن آفريده شده اند. فقط اهالى نوبه و حبشه وارد اين مكان مى شوند زيرا همان طور كه قبلا گفته شد روى خط استوا هستند [پ r 6] چون آنان ميان ناحيه شمال و جنوب بزرگ شده اند، پس هواى آن ها با يكديگر ممزوج شده است. بنابراين حدود بيست فرسخ وارد اين زمين

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 39

مى شوند در آن جا هوا براى آنان دگرگون مى شود و نمى توانند راه بروند و در زمين واژگون مى شوند و فقط تا نزديكى نيل كه از كوه قمر بيرون مى آيد مى توانند راه بروند و چنان چه محل نشود و نماى آن ها خط استوا نباشد قادر به راه رفتن در آن منطقه نيستند. ما اين نيمه خالى و علت تهى بودنش و برخى از شگفتى هايش را روشن كرديم، اينك به بيان كوهى كه در آن است و كوه قمر ناميده شده است، مى پردازيم.

كوه قمر (قمر)

17- علّت نام گذارى اين است كه اين كوه با برآمدن ماه رنگ مى پذيرد، چنان كه در شب دوم سفيدى كوه بيش تر مى شود و در شب سوم زردى بر آن غالب مى گردد

و نور درخشنده اى همچون شعاع خورشيد، كوه را مى پوشاند. در شب چهارم بر شعاع نور افزوده مى شود و سرخ مى گردد و نورى همچون آتش آن را مى پوشاند و در شب ششم و هفتم سبز مى شود و نورى آن را مى پوشاند. پيوسته در هر شب بر نور (كوه) افزوده مى شود تا اين كه در شب بدر (كه قرص ماه) كامل مى گردد، در اين هنگام (رنگ ماه) همچون دم طاووس مى شود و به خاطر نور شديدى كه دارد تمام اهالى نوبه و حبشه آن را مى بينند. از اين كوه نهرهايى (رودهاى) با آب فراوان خارج مى شود و در درياچه هاى ميان بيابان كه قبلا گفته شد، جمع مى گردد.

نيل بزرگ و نيل كوچك

18- از درياچه هاى ياد شده در بند قبل «17» نيل بزرگ خارج مى شود كه به

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 40

سمت خط استوا سرازير مى گردد و به كوه هايى وارد مى شود كه به كوه هاى طلا نامگذارى شده اند و بر سرزمين حبشه در شمال و به سوى كوكو تا شهر اسوان و سرزمين قوس و شهر أخميم و سرزمين مصر تا شهر اسكندريه و دمياط و تنّيس جارى مى شود و با سه شاخه وارد دريا مى شود، يك شاخه در تنيس و يك شاخه در دمياط و هنگام خروجش از دمياط چون لبريز مى شود شاخه اى از آن به زمين اسكندريه مى رسد. در ازاى اين نيل از سرچشمه اش در كوه قمر تا ورودش به درياى روم هزار و چهل و پنج فرسخ است و خداوند داناتر است. مسعودى در كتاب مروج الذهب و معادن الجوهر و در كتاب عنوان المعارف [پ v 6] از اين كوه و رنگ پذيرى آن و بيرون آمدن نيل از آن ياد

كرده است. چنان كه كسى خواهان مطالعه آن باشد بايد به نسخه كتاب بزرگ مروج الذهب مراجعه كند.

19- همچنين از اين كوه، نيل كوچك كه بر پشت خط استوا سرچشمه گرفته و به رشته كوه هاى طلا كه به كوه هاى توتا معروف است وارد مى شود و در سرزمين نوبه جارى مى شود و از (داخل) رشته كوه هاى أردكان وارد كشور زنگيان مى شود تا اين كه در سمت غرب به درياى محيطى بزرگ كه

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 41

خاك (كره زمين) را احاطه كرده است مى ريزد. اين كوه (اردكان) در سمت غرب بيابان (هاى) خالى قرار دارد. از اين بيابان ها باد سياهى مى وزد كه خشك و گرم است و آب ها را در نهرها خشك مى كند و در آن بيابان هاى خالى به هر كس بوزد، هلاكش مى كند، و به خدا پناه مى بريم.

سمت شرقى (بيابان خالى) ناشناخته است

20- از آن چه در سمت شرقى اين بيابان وجود دارد كسى جز خدا آگاهى ندارد. چون كسى به آن نمى رسد، زيرا در (ابتداى) شمال به درياى تاريكى هاى بى حركت، متصل است كه كسى وارد آن نمى شود و خود درياى تاريكى ها به درياى سبز كه از درياى بزرگ در مشرق از روى خط استوا بيرون مى آيد، متصل است. و اين درياى بزرگ همان است كه جزاير هند و سند در آن قرار دارد. و به زودى بيان آن ها خواهد آمد. ان شاء اللّه تعالى. برخى در جغرافيا، سمت شرقى و نيمه جنوبى درياى تاريكى ها را به تصوير كشيده اند، در حالى كه اين اشتباه است. زيرا اين جا محلى است كه نه در درياى آن و نه در خشكى آن (جا) كسى وارد نمى شود و كشتى ها فقط تا محدوده آباد درياى چين

و هند حركت مى كنند و آن آخر خط استوا- در سمت برج حمل- است. و كسى كه بخواهد از اين حد درگذرد، در درياى تاريك ژرفى مى افتد

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 42

و هرگز به منطقه معمور (آباد) برنمى گردد. علّت آن اختلاف هواى بين برج هاى شمالى و جنوبى است و ما قبلا آن را وصف كرده ايم.

ما برخى از اطلاعات مربوط به نيمه جنوبى زمين را به اندازه اى كه براى خواننده آگاهى بخش و مايه عبرت باشد، بيان كرديم. اينك بايد نيمه شمالى زمين يعنى منطقه آباد و حدود و اقاليم آن را بيان كنيم. ما نظريه حكما را در اين باب و اختلافات منجمين با فلاسفه را درباره حدود اقاليم هفت گانه بيان مى كنيم. ان شاء اللّه.

[پ v 7] بخش شمالى (زمين) و اقاليم هفت گانه

21- صاحب نظران و آگاهان به مساحت زمين، درباره حدود اقاليم هفت گانه دچار اختلاف شده اند، برخى گفته اند: اقاليم، اجزاى زمين هستند. اقليم اوّل را ميان بخش آبادان زمين قرار داده اند كه شامل يمن و مكّه و طائف و قلزم و مصر و مناطق آن هاست.

اقليم دوم شامل، چين و هند و سند است.

اقليم سوم، فارس و عراق و مناطق آن.

اقليم چهارم، فلسطين و ترك و يأجوج و مأجوج و اسلاوها.

اقليم پنجم، شام و روم و اندلس.

اقليم ششم، افريقيه و مغرب و سرزمين سوس و مناطق آن ها.

اقليم هفتم، شامل سرزمين بيابانى جناوه و حبشه و نوبه و زنگ است.

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 43

پس اقليم اول، كه مركز آبادانى زمين است، در ميان اقاليم است، و شش اقليم ديگر، اطراف آن هستند.

تقسيم منجمين (فلكيّون) از منطقه آباد زمين

اشاره

22- منجمين گفته اند كه اقاليم هفت گانه، ابتداى هر اقليم از مشرق تا مغرب در عرض فلك است و دليل آورده اند كه: اقليم اوّل روزهايش درازتر و ساعاتش معتدل تر از اقليم دوم است و ساعات اقليم دوم از اقليم سوم معتدل تر است، و سوم از چهارم و چهارم از پنجم و پنجم از ششم و ششم از هفتم معتدل ترند.

آن چه بعد از اقليم هفتم است مسكونى نيست و جانورى در آن زندگى نمى كند و هيچ انسان يا حيوان ديگرى به آن وارد نمى شود زيرا خورشيد در انتهاى برج هاى شمالى در مدار رأس السرطان يا نزديك به آن قرار دارد، و به اين لحاظ فلكيّون از ابتداى (برج) حمل تا ابتداى (برج) ميزان و بالارفتن خورشيد از مدار رأس الجدى تا رأس السّرطان را به فلك استدلال كرده اند.

آنان اتفاق نظر دارند كه اقاليم هفت گانه از مشرق تا

مغرب است، هر جزء از زمين را- هر اقليمى كه امكانش باشد دربر مى گيرد، و خداوند آگاه تر است.

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 44

جزء اوّل از (قسمت) آباد زمين

اشاره

23- جزء اوّل آباد زمين درياى سبز است [پ v 7] كه از مشرق به سوى خط استوا خارج مى شود و جزاير چين و هند و سند در آن قرار دارد و در خشكى اين جزء دريايى نيست، شهرهاى چين در آن قرار دارند كه به سرزمين فارس پيوسته اند. همچنين در اين جزء شهرهايى از هند از جمله سرزمين سرنديب و كابل قرار دارند. اين جزء خود به سه ناحيه تقسيم مى شود.

ناحيه اوّل: سرزمين چين - جزيره وقواق

اشاره

24- ناحيه اوّل شهرهاى چين است كه تعداد آن ها فراوان است. برخى از آن ها در خشكى و برخى در دريا هستند. آن تعداد شهرهايى كه در جزاير درياى چين اند زياد و مشهورند و بيان شده كه آن ها هشت عددند كه بزرگ ترين آن ها جزيره وقواق است. اين جزيره به اين خاطر وقواق نام گذارى شده است كه درختان بلند و بزرگى دارد كه برگ هاى آن شبيه به برگ انجير است. با اين تفاوت كه برگ هاى اين درختان بزرگ است. اين درخت در ماه آذار كه برابر ماه مارس است با خوشه هايى همچون خوشه هاى درخت خرما ثمر مى دهد، سپس خوشه شكافته مى شود و دو پاى دخترى از آن آشكار مى شود، و در روز دوم ساق ها بيرون مى آيند و در روز سوم زانوها و ران ها خارج مى شوند، و پيوسته در هر روز عضوى از آن بيرون مى آيد تا اين كه در يكى از روزهاى نيسان برابر آوريل خروج آن كامل مى گردد. سپس سر آن در ماه مه بيرون الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 45

مى آيد و آفرينش آن تمام مى گردد و از موهايش (به درخت) آويزان مى شود و آن دختر داراى آفرينشى زيبا و در جمال و تركيب، بى نظير

است. آن گاه تا ماه ژوئيه از موها آويزان مى ماند. در ماه ژوئيه شروع مى كند به افتادن تا اين كه در اواسط ماه چيزى بر درخت باقى نمى ماند. هنگام افتادن، در هوا دو بار فرياد مى زند: واق واق. و مى گويند: «سه بار فرياد مى زند. چون روى زمين افتد مشاهده مى شود كه گوشت بدون استخوان است در حالى كه نيكوترين وصف را دارد جز آن كه مرده است و روح ندارد. لذا در زمين دفن مى شود و چنان چه دفن نشود و روى زمين بماند به خاطر بوى تعفّن شديدى كه دارد كسى نمى تواند به آن نزديك شود» و اين بزرگ ترين شگفتى سرزمين چين است و اين جزيره در انتهاى بخش آبادان چين و در شرق اين ناحيه واقع است.

جزيره سكاكين

25- جزيره سكاكين در انتهاى منطقه آباد (زمين) و در كنار جزيره وقواق قرار دارد و در اين جزيره كرگدن وجود دارد. كرگدن حيوانى بزرگ به شكل شتر است ولى از حيث بزرگى دو برابر آن است و داراى گردن درازى است كه به سمت زمين فرود مى آيد و چانه اش روى زمين كشيده مى شود. اين حيوان سرى بزرگ و دهانى بسيار گشاد دارد و در سرش شاخ بزرگ سياهى است كه تا شانه هايش مى رسد و سرش را از زمين بلند نمى كند.

عذرى در كتاب تاريخ خويش گمان كرده است كه اين حيوان هنگامى كه در شكم مادرش است سرش را از فرج مادر بيرون مى آورد و از علف زمين چرا مى كند و سپس به شكم مادر برمى گردد و بر اين گونه است تا مادرش او را

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 46

بزايد. مسعودى در كتاب خود آورده است كه اين حيوان در

انتهاى قسمت آباد زمين وجود دارد.

جزيره شادى

26- در غرب جزيره سكاكين جزيره طرب واقع است كه محيط آن يكصد فرسخ است و تمام اطراف آن همچون ستون از دريا سربرآورده است به طورى كه هيچ كس نمى تواند به آن بالا رود، زيرا ارتفاع آن از سطح دريا بيش از يكصد ذراع است، و ميوه ها و درختان آن بر اطرافش آويزانند و برخى در برخى فرو رفته اند، هركس از كنار آن جزيره عبور كند آواز انواع آلات موسيقى مانند، نى ها و گيتارها و عودها و نوعى آلت موسيقى را به صورت هاى مختلف شادى آفرين مى شنود، ازاين رو هركس اين آوازها را بشنود از شدت شادى و خوشى قادر به ترك پيرامون جزيره نيست. همچنين در زمان هايى با فاصله زياد صداى بزرگى همانند صداى رعد غرّنده از جزيره شنيده مى شود كه دل ها از آن به لرزه مى افتد و هوش ها از سر به در مى رود.

هنگامى كه مردم چين آن صداى بلند را بشنوند به مرگ پادشاه خود يا يكى از دانشمندان شان يقين مى كنند و خداوند به همه آن چه گفته شد آگاه تر است.

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 47

آن چه كه از اين جزيره آورده مى شود، بسيارى از انواع كبّابه و عود چينى و ادويه جات فراوانى است.

پريان دريايى

27- در اطراف جزيره شادى پريان دريايى وجود دارند كه همان ماهيان دريايند [پ v 8] آن ها داراى گوش و بال هايى شبيه به بال پرندگان و سر و گردنى شبيه آدميان، دارند، جز آن كه داراى صفت ماهيانند و موهايى دارند كه روى آب باز مى كنند. اين ها فقط در شب ديده مى شوند و آشكار مى گردند. آنان خداوند را با صداهاى مختلفى به عربى و غير عربى تسبيح مى گويند چندان كه شنونده از تسبيح آن ها كرنش

مى كند تا اين كه از ترس خداى عزّ و جلّ مى گريد.

جزيره برهمان

28- در پيش جزيره شادى و در شمال آن جزيره بزرگ برهمان قرار دارد و در آن كوهى است كه ياقوت برهمانى از آن آورده مى شود. از جمله خواص اين ياقوت آن است كه چون در آتش اندازند سرد بيرون آيد و اگر در كوره

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 48

آهنگران به آن دميده شود تغيير نمى كند بلكه بر خوبى و زيبايى و رونق آن افزوده مى شود. از ديگر خواص آن اين كه هركس آن را بپوشد يا انگشترى آن را به دست كند حشرات زمين و پشه ها او را نيش نمى زنند. اين ياقوت را پرندگان از آن بخش از كوه كه نزديك ساحل جزيره است بيرون مى آورند.

محل بيرون آوردن ياقوت در وسط تنگه كوه است كه همچون خندق بزرگى است كه وسعت آن حدود يك ميل و عمق آن بيش از يك صد ذراع است. و در سمت جنوب كوه غار بزرگى است كه آبى فراوان و با فشار از آن خارج مى شود و بر كوهى كه در پهناى تنگه است جريان مى يابد و بعد از آن در غار دومى كه در سمت شمال است فرومى رود. و كسى نمى داند اين آب از كجا مى آيد و به كجا مى رود. و به هنگام فشار اين آب و بيرون آمدنش از دهانه سوراخ اوّل و فشار آن براى داخل شدن به سوراخ دوم سنگ هايى از آب به بيرون پرتاب مى شود و در عمق آن تنگه مى افتد و به لحاظ اين كه محلى سخت و ناهموار است هيچ كس نمى تواند از آن پايين برود لذا مردم پوست ها و گوشت حيوانات را

در عمق آن تنگه مى اندازند و يك يا دو يا سه روز مواظبت مى كنند تا اين كه آن پوست ها و گوشت ها از آن سنگ ها پر شوند، سپس آن ها را رها مى كنند و پرندگان روى آن ها نمى نشينند و با پرواز خود آن سنگ ها را به فراز كوه مى برند، سپس مردم سنگ هايى را كه پرندگان بالا آورده اند، برمى گيرند.

مسعودى اين مطلب را در نسخه بزرگ مروج الذهب بيان كرده است [پ r 9] برخى از اين ياقوت ها به رنگ سرخ و كبود هستند. مورّخان گفته اند كه در هند در كوهى معروف به كوه قرود [ميمون ها] دهليزى وجود دارد كه چهارصد ذراع عمق دارد و مردم با شمع و چراغ از آن پايين مى روند. در عمق

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 49

آن دهليز رودى بسيار بزرگ و گوارا جارى است و سنگ هايى از ياقوت همانند آن چه بيان شد در آن وجود دارد و خداوند به آن آگاه تر است.

جزيره زياحة

29- در مشرق جزيره برهمان جزيره زياحه قرار دارد و از آن كافور و زر چينى و بسيارى موادّ خوشبو آورده مى شود. ميوه (درخت) بان در آن جا يافت مى شود و نى هاى خيزران عالى از آن جا جمع آورى مى شود.

روغن بلسان

30- از جمله جزايرى كه نزديك جزيره سكاكين است، جزيره اى است كه درخت بلسان در آن وجود دارد و از آن روغنى گرفته مى شود كه از شگفتى هاى دنياست چون همه روغن هاى موجود در روى زمين هرگاه با آب آميخته شوند روى آب جمع مى شوند و ليكن اين روغن هرگاه با آب آميخته شود به پايين آب مى رود. و از جمله شگفتى هاى اين روغن آن كه هرگاه قطعه

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 50

آهنى گداخته شود و در ظرفى كه روغن در آن است گذاشته شود روغن به آن مى چسبد و از ظرف بيرون مى آيد. لذا هرگاه روغن با آب آميخته شده باشد براى جدا كردن آن همين عمل را انجام مى دهند.

از شگفتى هاى ديگر اين روغن آن كه هرگاه با آن چراغى افروخته شود و داخل آب گردد چراغ خاموش نمى شود بلكه زبانه آتش روى آب قرار مى گيرد و با استفاده از اين روغن فلاسفه نفت را، كه معروف به آتش راستين است كه در آب افروخته مى شود، درست كرده اند.

پزشكان منافع اين روغن و تأثيرات آن را براى بدن بشر بيان كرده اند و گفته اند كه اين روغن فقط در اين جزيره يافت مى شود.

گفته اند كه يك اصله از اين درخت را از اين جزيره براى پادشاه مصر بردند تا به خاطر داشتن اين روغن بر ديگر پادشاهان زمين فخر نمايد. ولى اين امكان ندارد زيرا اين درخت فقط در آن جزيره مى رويد

(يعنى مخصوص آن جزيره است) [پ v 9] از اين جزيره دارچين و كبّابه و كافور صادر مى شود. درخت كافور بزرگ است، شاخه هاى آن را در ماه كانون اوّل كه برابر با ماه دسامبر است مى برند و به هر شاخه اى ظرفى آويزان مى كنند، از شاخه قطره هايى در ظرف چكه مى كند كه از آن كافور به عمل مى آيد.

جزيره موفّق

31- همچنين جزيره موفّق در كنار جزيره سكاكين قرار دارد و آن جزيره اى

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 51

حاصل خيز است كه در آن جوز الطيب و انواع ياقوت و سنگ هاى قيمتى يافت مى شود و در آن انواع سنگ هاى طلسم ساخته مى شود. اهالى اين جزيره به طلسم ها و كاربرد آن از ديگران آگاه ترند و اين علم از اين جا به ساير نقاط دنيا منتشر شده است. در اين جزيره بسيارى از بوهاى خوش و صندل خوشبو و ديگر علف هاى چينى پيدا مى شود و آن جزيره اى نيكو است.

جزيره قيصران

32- پس از جزيره موفق جزيره ديگرى به نام قيصران است كه هوايى نيكو دارد و نزديك ترين جزيره به چين است و درخت بان به وفور در آن يافت مى شود كه از بان هندى بهتر است. در اين جزيره عودتر پيدا مى شود ولى در خوشبويى به عود هندى نمى رسد. در اطراف اين جزيره مقدار زيادى عنبر و در داخل آن مقدار كمى گوهر يافت مى شود. در درياى (اطراف) اين جزيره انواع ياقوت وجود دارد و اين جزيره به چين چين معروف است. دليل اين نامگذارى آن است كه در انتهاى جنوبى چين واقع شده است. در ساحل آن

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 52

شهرهايى از جمله شيران و روفان و سنجار قرار دارد.

شكار گوهر

33- در همه جزيره هايى كه پيش تر گفته شد، به صورتى كه نحوه شكار آن را وصف خواهيم كرد، ان شاء اللّه تعالى، گوهر شكار مى شود. گوهر از صدفى كه در اين دريا پديد مى آيد استخراج مى شود. در ماه نيسان كه برابر با آوريل است صدف ها روى آب مى آيند و باز مى شوند و در تمام طول ماه در همين وضعيت هستند. چنان چه در آن ماه از آسمان باران ببارد و در هر صدف يك قطره يا دو قطره يا كم تر يا بيش تر باران وارد شود آن صدف بسته مى شود و به ژرفاى دريا فرو مى رود و چنان چه بارانى در آن نيفتد تا آخر ماه روى آب بازمى ماند [پ r 10] و چون اوّل ماه مه درآمد همه صدف ها بسته مى شوند و به عمق دريا فرومى روند. اگر باران باريده باشد در آن سال گوهر فراوان خواهد بود. در هر صدفى كه آب باران باشد، از هر قطره

يك دانه گوهر درست مى شود، آن دانه ها پيوسته در درون صدف ها بزرگ مى شوند، پس هر كدام از صدف ها زودتر شكار شود دانه اش كوچك و هركدام ديرتر آشكار شود [يا شكار شود] دانه اش بزرگ خواهد بود، و گفته شده است كه بزرگى دانه از باران است و آن چه از رطوبت و شبنم پديد مى آيد كوچك مى باشد و گفته اند كه دانه بزرگ مرواريد از باران و دانه كوچك از شبنم است. و هم گفته شده است كه بزرگى و كوچكى دانه بستگى به خود قطره باران دارد و خداوند

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 53

داناتر است.

امّا شيوه شكار گوهر، براى كسى كه مى خواهد بايد براى شكار به ژرفاى دريا برود صندوقى چوبى شبيه به تابوت ساخته مى شود كه قاعده آن پهن و بالاى آن به اندازه نشستن يك مرد، تنگ است و در قسمت پايين آن اشياى سنگين قرار مى دهند. اين صندوق دو آستين از پوست در دو طرفش دارد كه به هر آستين يك ظرف پشمى آويزان است. مرد در حالى كه خود را با قير و پيه اندود كرده است در آن صندوق وارد مى شود. در بالاى صندوق ريسمانى است كه پس از آن كه مرد داخل صندوق شد و دست هايش را از آستين ها بيرون آورد و آن ها را به داخل صندوق پيوند زد [متصل كرد] به كمك آن در آب انداخته مى شود. چون صندوق به واسطه سنگينى اش به كف دريا رسيد مرد دستش را دراز مى كند و آن چه از صدف مى يابد در ظرف (پشمى) قرار مى دهد تا آن دو ظرف پر شوند، سپس صندوق را حركت مى دهد و ريسمان در سطح آب حركت مى كند و

رفقايش او را بالا مى كشند، صدف ها را گرفته و پانزده روز در اطاقى قرار مى دهند تا آبشان بخشكد و جانورشان بميرد. آن گاه صدف باز مى شود و گوهر از درون آن مى افتد و صدف پيوسته پوسته مى شود تا اين كه از آن چيزى باقى نمى ماند. از آن صدف ها چيزى درست مى كنند كه در زبان چينى به آن بيدوق مى گويند و آن گوهر نيست، زيرا گوهر سخت است و اين بيدوق نرم است و با دست تكه تكه مى شود و خداوند تعالى داناتر است. ما گوهر و پيدايش آن را بيان كرديم و در كتاب جغرافيا آن را به تصوير كشيده ايم.

عنبر

34- همچنين از سواحل اين جزيره [پ v 10] چهارپايان عنبر بيرون مى آيند كه به صفت ماهيان بزرگ اند. طول اين جاندار چهل ذراع و بيش تر و عرض

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 54

آن بيست ذراع و در اين حد است و ارتفاع آن نيز به همين اندازه است. چون يكى از آن ها (از آب) بيرون آيد دريا آن را به سوى خشكى مى اندازد. در نتيجه گرفتار مى شود و شكم آن را بازمى كنند و توده هاى عنبر را از آن بيرون مى آورند. گويند اين توده ها سنگ دان هاى اين چهارپا است و اين عنبر كه از شكم حيوان استخراج مى شود، خوشبوتر و بوى آن پايدارتر از عنبرى است كه در دريا جمع آورى مى گردد، چه عنبر دريا سرگين اين جانور مى باشد و خداوند سبحان و بزرگ بدان آگاه تر است.

ببغاء (طوطى)

35- همچنين در چين شهرهايى است از جمله آن ها شهر سكب و شهر بيلقان است، ميان اين شهر (بيلقان) و شهرى كه قبل از آن است (سكب) طوطى يافت مى شود. آن ها پرندگانى كوچك تر از كبوتر و سياه رنگند و داراى پاها و منقارهايى سرخند و نور سبزى آن ها را مى پوشاند. با سخن رسا و زبانى بديع به عربى و زبان هاى غير عربى سخن مى گويند. چون با يكى از آن ها سخن گفته شود پاسخى مناسب مى دهد. اين پرنده هرگاه نزد مرد عجمى باشد زبان او را در كم تر از دو روز ياد مى گيرد و همچنين نزد مرد عربى باشد زبان عربى را در كم تر از دو روز ياد مى گيرد. امّا زبان طبيعى اين پرندگان سريانى است كه زبان اهل چين مى باشد.

36- شهر بيلقان شگفتى هاى فراوان و ساختمان هاى بزرگ دارد، در وسط شهر رودخانه معروف

به رود طبقات جارى است. در اين رودخانه

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 55

سنگ هاى فراوانى از زبر جد عتيق يافت مى شود، و در كناره هاى آن (شهر) مقدار زيادى صندل رنگين وجود دارد.

بت جيدقه

37- همچنين در چين مدينة الصّنم (يا شهر بت قرار دارد) كه به جيدقه معروف است. در اين شهر بتى است كه اسكندر پسر فيليپ وقتى وارد سرزمين چين شد بخشى از آن را ويران كرد. مردم چين به جاى خداوند اين بت را پرستش مى كردند. و از همه شهرها به سوى آن روى مى آوردند. اين بت از مرمر رنگين ساخته شده است و ارتفاع آن يكصد و بيست ذراع است.

ربع پايين آن چهارگوش (مربّع) است و ربع دوم آن هشت گوش [پ r 11] و ربع سوم آن شش گوش و ربع چهارم آن سه گوش، و همه گوشه هاى آن با سرب گداخته قالب بندى شده است. به لحاظ سبك بنا و استحكام شگفتى كه دارد بيننده گمان مى برد كه آن بنا سنگ يكپارچه اى است. در اطراف اين بت صورت همه حيوانات زمينى از آدمى و درندگان و ديگر جانوران ترسيم شده است.

ابن جزّار در كتاب خود به نام عجائب البلدان آورده است كه در ماه نيسان همه درندگان و پرندگان و ميمون ها به سوى اين بت روى مى آورند. اسكندر چون به اين شهر رسيد قسمت بالاى آن را منهدم كرد ولى اين كار برايش اسباب زحمت و رنجى شد، لذا آن را رها كرد و آن بت تا امروز باقى است.

ما شگفتى هاى چين را وصف كرديم. اينك بايد اوصاف ساكنان اين سرزمين و اخلاق و خوراك و نوشيدنى ها و ميوه هايى را كه دارند و ديگر

الجغرافية/ ترجمه حسين

قره چانلو، ص: 56

چيزهاى مربوط به آن ها را بيان كنيم، ان شاء اللّه.

خواصّ چين

38- بدان كه چينيان مردمانى ستاره شناسند و داراى معرفت و زيركى مى باشند و به طلسمات و جادوگرى آگاهند و با آن تفأل مى زنند. خوارزمى علم طلسمات را از چين به عراق آورد، همان طور كه آينه را از چين آورد. چينيان به گونه اى بر صنعت آينه بينى مسلّط هستند كه كوچك و بزرگ آن ها نمى ميرد مگر اين كه از اين صنعت چيزى ياد بگيرد.

39- مردم چين بر دين مجوس هستند ولى ساكنان جزاير دريا و اطراف آن خورشيد را مى پرستند و گوشت نمى خورند و فقط شير مى نوشند و برنج مى خورند و از گندم و جو و روغن زيتون و روغن كنجد بى خبرند و از انجير و انگور و خرما جز آن چه از سرزمين هاى ايران و أرنه و سرزمين عراق و جيدقه به آن جا صادر مى شود آگاهى ندارند ولى بسيارى از حبوبات را دارند. امّا آنان كه در خشكى جنوبى چينند، در بين آنان پارسايى و خويشتن دارى و زيبايى صورت و عدالت وجود دارد. اينان آتش را مى پرستند. و مردم فارس اين دين را از آنان گرفته اند. گروهى از آنان گوشت مى خورند و گروهى ديگر نمى خورند، آنان كه گوشت نمى خورند بيالق هستند كه منسوب به شهر بيلقانند، همچنين مردم سجستان و شيران و ديگر

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 57

شهرها گوشت نمى خورند. آنان گندم دارند ولى حبوبات را نمى شناسند و از ميوه ها هلو دارند و بيش ترين ميوه هايشان موز و پسته است.

بين شهر بيلقان و شهر روفلان بيابانى است كه فيل ها در آن زندگى مى كنند. اخبار چين را به آن اندازه كه بسنده باشد بيان كرديم اينك

به بركت خداوند به بيان ناحيه دوم از اين جزء اوّل مى پردازيم.

ناحيه دوم: سرزمين هند- جزيره كولم

اشاره

40- بدان- خداوند ما و تو را راهنمايى كناد- ناحيه دوم كه سرزمين هند باشد بخشى از آن در خشكى و بخشى از آن در درياست. آن چه در درياست جزيره هاى فراوانى است كه هفت تاى آن را بيان مى كنيم:

41- بزرگ ترين و مهم ترين آن ها جزيره كولم است، كه جزيره بسيار بزرگى است و محيط آن پانصد فرسخ است و در آن پنج شهر وجود دارد. اين جزيره حاصلخيزترين و سودمندترين و خوشبوترين منطقه سرزمين هند است.

42- از اين جزيره مشك افشان صادر مى شود، اين مشك از حيوانى كه مانند بز است گرفته مى شود. اين حيوان گردنى دراز و شاخ هايى دارد. در گردنش كيسه ها يا نافه هايى است به اندازه تخم مرغ هاى بزرگ، كه چون پر شوند مى افتند و مردم آن ها را برمى دارند و بازمى كنند، وقتى خشك شوند از آن ها مشك افشان به دست مى آيد. بعد دوباره در گردن اين حيوان همانند آن گره هايى مى رويد و اين عمل در هر سه ماه صورت مى گيرد. غذاى اين حيوان

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 58

سنبل است. از اين جزيره فلفل و سنبل صادر مى شود. از شگفتى هاى اين جزيره درخت سيرج است كه درخت بزرگى است و هر سال در ماه نيسان ميوه هايى مى دهد كه همانند گردوى بزرگى است، و چون ماه حريران كه برابر ژوئيه است فرا مى رسد آن ميوه ها (تكيده) جمع مى شوند و از آن ها پرندگانى شبيه به سار بيرون مى آيد كه مردم آن ها را مى پزند و مى خورند و گوشت غير آن ها را نمى خورند. آن چه از (اين) ميوه هاى «مانند گردو» تا ماه اوت روى درخت باقى مى ماند، و جمع آورى نمى شود، خود

به خود بازمى شوند و از آن ها پرندگانى كه پر در آورده اند، خارج مى شوند و بال مى زنند و در اطراف آن ميوه ها پرواز مى كنند و فرياد مى كشند. پس چون هشت روز از خروج آن ها گذشت در دريا فرو مى روند و بعد از آن هرگز ديده نمى شوند. همچنين در اين جزيره نى زبرة و مقدار زيادى از گياهان علفى ويژه هند وجود دارد.

43- همچنين در پهلوى اين جزيره (كولم) در ناحيه مشرق جزيره قرنفل قرار دارد كه در انتهاى بخش آباد واقع است و از آن جا گل ميخك و

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 59

(جوزه الطيب) گردوى خوشبو و دارسوس و ديگر عطريات صادر مى شود.

جزيره قمراء

44- جزيره قمراء در سمت غربى جزيره كولم قرار دارد، هر يك از طول و عرض آن در دريا پنجاه فرسخ است. از اين جزيره صندل تازه كه همان عود قمارى است صادر مى شود و اين چوب (عود) به اين جزيره نسبت داده شده است. هرگاه به اين چوب انگشتر نقش دار زده شود آن نقش در آن چوب باقى مى ماند. اين چوب از حيث استشمام و پخش بو در هوا بهترين عودهاست.

چون در شراب كهنه گذاشته شود بوى آن از بوى مشك بيش تر مى شود. خود اين چوب اگر طبق دستور پزشكان خورده شود منافعى در بردارد. اين چوب از همه چوب هايى كه از چين و سند آورده مى شوند خوشبوتر است، همچنين در اين جزيره قاطلا (قاتله) و زنجبيل فراوان يافت مى شود.

جزيره أرين

45- در سمت غربى جزيره كولم، نزديك منطقه آباد، جزيره ارين قرار دارد.

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 60

فلاسفه و اطبّا، و حكما و منجمين و ديگر اهل علم بر اين متفّقند كه اين جزيره نقطه مركزى تمامى زمين اعم از (قسمت) خالى و آباد است. چون خورشيد به وسط برج حمل برسد هيچ چيز در جزيره، سايه نخواهد داشت. آب و هواى اين جزيره از همه جاى زمين معتدل تر است، زيرا كه (خورشيد) در وسط برج حمل و برج ميزان قرار دارد و به همين دليل شب و روز اين جزيره هميشه مساويند و كم و زياد نمى شوند. و به همين دليل در اين جزيره برگى از درخت نمى افتد و مرگ انسان فرا نمى رسد مگر اين كه عمرش به يكصد رسيده باشد. اين جزيره عرض جغرافيايى ندارد. و صرفا برحسب حركت خورشيد، برج هاى جنوبى

و شمالى داراى ارتفاع است. اين جزيره خود مبناى اندازه گيرى عرض تمامى شهرهاى شرق و غرب زمين است. لذا وقتى فيلسوفان مى گويند؛ قبه أرين، يعنى بلندى يا ارتفاع خورشيد را در وسط آسمان اراده كرده اند. و ما سخن را كوتاه كرديم زيرا جايش اين جا نيست.

46- از جمله امور شگفت انگيز مشهور در جزيره ارين مناره اى است كه مسعودى آن را در كتاب مروج الذهب وصف كرده است. و آن مناره بسيار بزرگى است كه ارتفاع آن به اندازه ارتفاع مناره اسكندريه است . در وسط

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 61

مناره طلسمى طلايى است كه رو به شمال و پشت به جنوب دارد، و دست چپ آن مجاور ميانه مشرق و دست راست آن مجاور ميانه مغرب است و انگشتان دست خود را بسته است و ليكن با انگشت سبابه (خود) به سوى محل طلوع خورشيد اشاره كرده است. چون خورشيد طلوع كند انگشتش در گستره افق مشرق همراه خورشيد است. پس انگشت او همراه با بالا آمدن خورشيد بالا مى آيد و وقتى خورشيد به بالاى سرش مى رسد، انگشت هم همراه خورشيد است و چون خورشيد به سمت مغرب كج مى شود، انگشت نيز با آن به سمت مغرب كج مى شود. پيوسته اين گونه است، تا خورشيد در سمت مغرب ناپديد شود. پس آن گاه انگشت نيز در پايين ترين نقطه گستره افق مغرب مى باشد. پس چون شب شود با انگشت به زمين اشاره مى كند چنان كه گويى از زيرزمين به خورشيد اشاره مى كند و چون نصف شب شود انگشتش در نيمه زمين است بقيه شب پيوسته بر همين منوال است تا اين كه خورشيد از مشرق خارج شود، در حالى كه

انگشتش در پايين افق مشرق به سوى خورشيد است. و اين شيوه آن طلسم در طول روزگار است. و اين شگفت ترين ساخته دست بشر در سرزمين هند است. ليكن در منطقه اندلس چيزى از اين شگفت تر هست كه به زودى ان شاء اللّه از آن ياد خواهد شد.

از اين جزيره ساج و شيطرج هندى و بسيارى از گياهان هند همچون

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 62

صندل و مقل كبود و غيره صادر مى شود.

جزيره زنجر و جزيره نهروان

47- در مغرب جزيره ارين، جزيره زنجر قرار دارد و آن نزديك ترين جزيره به عراق است كه از آن جا عود بقم (چوبى است سرخ كه بدان رنگ كنند) صادر مى شود و اين چوب در هيچ جا غير از آن جا يافت نمى شود. در اين جزيره همچون جزيره كولم كه پيش تر گفته شد چهارپايان كه مشك شير دارند فراوان است و كندر رومى و فلفل و قاقلى و سيلخا و زيره سياه و

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 63

دارچين چينى مى آورند و به ندرت آن ها را به سرزمينى مى شناسند. در اين جزيره عطر فراوان است كه به سبب شهرت آن از يادش بى نيازيم (از آوردنش خوددارى مى كنيم).

48- بعد از آن جزيره نهروان است، و عامّه بدان نهر والة گويند كه نزديك ترين مكان به سرزمين عراق است و آخرين جزيره از جزاير هند است. اين جزيره بزرگ و حاصلخيز است. در آن درخت فوفن وجود دارد كه در هيچ جاى ديگر يافت نمى شود. درختى است كه اگر مردى برگ يا چوب آن را به مقدار 8/ 1 وزن درهم به دهان بگذارد، از دهانش بوى مشك الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو ؛ ص63

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو،

ص: 64

خالص و خوشبو خارج مى شود و لبهايش سرخ مى گردد. و فصاحتش زياد و شادمان مى گردد و غم و غصه اش از بين مى رود و سبكبال مى شود و قوه باه (نيروى جنسى) او افزايش مى يابد، اين درخت نشاط زنان و مردان را مى افزايد. اين درخت در فضيلت و امتياز مانند ندارد و پادشاهان هند و سند به آن رشك مى ورزند و آن را به يكديگر هديه مى دهند و نمى گذارند كسى از آن استفاده كند يا آن را بفروشد. پادشاهان هند در قديم آن را به سلاطين چين به عنوان هديه و تعارف مى دادند، همان گونه كه پادشاهان چين روغن بلسان- كه ذكرش گذشت- را به پادشاهان هند هديه مى دادند، همچنين سلاطين هند آن را به پادشاهان فارس و يمن اعم از طايفه حمير و غير آن به تعارف مى دادند و آن ها (هم) در برابر آن بهترين هديه را به پادشاهان هند هديه مى دادند.

49- همچنين از عجايب اين جزيره درخت سيدخ است و آن درخت تنومندى است كه برگ هايش شبيه برگ هاى درخت نشم است. اين درخت هر سال در ماه آذار برابر ماه مارس ميوه مى دهد. ميوه اش گردوى بزرگى است كه چهار نفر و حتى بيش تر را سير مى كند. در آغاز ماه مه در پايين هر گردو سوراخى ايجاد مى كنند و در زير آن ظرفى آويزان مى كنند. به اين ظروف كارى ندارند تا اين كه هنگام روز از شيرى كه از شير گوسفند سفيدتر و شيرين تر و چرب تر است پر مى شود آن گاه آن را مى خورند و مى آشامند و طبخ مى كنند و در غذا از آن استفاده مى كنند. هرچه از آن شير تا روز دوم باقى بماند تبديل به شرابى

رقيق و زرد رنگ و مست كننده مى شود، به طورى كه اگر

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 65

كسى بيش تر از دو رطل از آن را بنوشد كاملا مست شده و از شدت شادابى و سرحالى در پوست خود نمى گنجد و طبعش حريص و راغب به خوردن مى شود. آن چه از اين شراب تا روز سوم باقى بماند تبديل به سركه كهنه اى مى شود كه با آن خورشت مى سازند و هم آن را بر سر سفره خود مى خورند و هرچه كه از آن سركه اضافه بيايد ديگر هرگز دگرگون نمى شود. و امّا آن چه از اين ميوه «گردو» در پوست خود باقى بماند ديگر سوراخ نمى شود و تا ماه آگوست (بر درخت) باقى مى ماند، سپس بر زمين مى افتد، آن گاه آن را جمع آورى مى كنند و آن را سوراخ مى كنند و از آن آرد نرم سفيد رنگى بيرون مى آوردند، سپس آب داغ روى آن مى ريزند به قدرت خداوند تبديل به روغن مى شود و آن را مى خورند و مى آشامند.

و از اين جزيره نيز لك و نيل مى آورند. نيل «گياه» معطرى كه روى آب بالا مى آيد و آن خوشبوترين نيل در روى زمين است. و در مقابل اين جزيره كوهى است كه در آن عقيق و نگين هاى (يا مهره هاى) سنگى را جمع مى كنند، و در اين جزيره نيز كمى كندر رومى يافت مى شود.

جبل القردة (كوه ميمون ها)

50- در نزديكى اين جزيره كوهى است معروف به جبل القرده كه در آن ميمون

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 66

فراوان است و عود اين كوه برخلاف عود چين و هند مى باشد زيرا هر عود ترو تازه، ريشه اى در زمين است ولى اين عود به شكل ميوه هايى بزرگ در روى زمين قراردارد

و داراى صمغ فراوانى است كه منافع و فوايد زيادى دارد. مردم به آن كوه دسترسى ندارند، زيرا آن كوهى منفرد و بلند است كه كسى نمى تواند بر آن بالا رود. با اين وجود شخصى چاره اى انديشيد و از آن بالا رفت و از آن عود و صمغ جمع آورى كرد. اين شخص همان كسى بود كه در آن دهليز فرورفت تا به وادى ياقوت كه ذكرش در كشور چين گذشت، رسيد. سپس خداوند او را از آن جا نجات داد، بنا به شرح و وصفى كه مؤلّف كتاب الفرج بعد الشّدة در ضمن حكايتى طولانى ايراد كرده است. ما آن را خلاصه كرده ايم و قسمت هايى از آن را به خواست خداوند بيان مى كنيم.

و آن حكايت چنين است كه مردى از مردم عراق به جزيره كولم كه يكى از جزاير هند است، رفت. آن گاه مرد ديگرى كه اهل هند بود او را فريب داد، بدين صورت كه به او ثروت زيادى داد تا با او به بعضى از جزاير هند برود.

پس هر دو به راه افتادند و داخل كشتى شدند، مرد هندى با خود ده تن از بندگانش را برداشته و راهى دريا شدند، هشت روز در دريا برفتند تا به اين كوه رسيدند و مرد هندى با مرد عراقى مهربانى و مدارا مى كرد. زمانى كه مرد عراقى بلندى و جدايى (منفردبودن) اين كوه را ديد، گفت: «اى ارباب اين چه كوه (بلندى) است؟» مرد هندى گفت: «حاجت ما در اين كوه است». سپس مرد هندى از كشتى صندوق يا (تابوت) چوبى بزرگ و گوسفند كشته اى كه خوشبو شده بود بيرون آورد و به مرد عراقى گفت:

«يا مرگ زودرس را

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 67

انتخاب كن يا زندگى با مال و ثروت و منفعت را». مرد عراقى گفت: «قضيه چيست؟» مرد هندى گفت: «داخل اين صندوق (يا تابوت) مى شوى، آن گاه در آن به روى تو بسته مى شود و اين گوسفند را محكم به آن صندوق مى بنديم و سپس تو را به دريا مى اندازيم. آن گاه از اين كوه پرنده تنومندى فرودمى آيد و تو را به قلّه اين كوه بالامى برد پس وقتى فهميدى و متوجه شدى كه پرنده گوشت گوسفند را مى خورد، فريادى بزن و سروصدايى در صندوق راه بينداز تا پرنده فرار كند. سپس در صندوق را باز كن و خارج شو. وقتى خارج شدى انبوهى از درختان ميوه دار را مى بينى كه ميمون ها روى آن ها هستند، از اين منظره نترس، به كنار كوه بيا تا من با تو حرف بزنم و به آن چه كه به نفع ما و تو است خبر دهم. اگر از اين دستور من سرپيچى كنى، سرت را بريده و در اين دريا مى اندازم». مرد عراقى با خودش گفت: «در هر دو صورت مرگ متوجه من است. ولى چه بسا داخل شدن در صندوق، همراه با نجات باشد». سپس مرد عراقى گوش به دستورات مرد هندى داد و داخل تابوت شد. پس مرد هندى او را به دريا انداخت. آن گاه آن پرنده فرود آمد و او را به هوا برد تا به قلّه كوه رسيد. پس مرد عراقى آن چه را كه مرد هندى توصيه كرده بود، انجام داد.

چون از تابوت خارج شد، خدا را شكر كرد و حركت كرد تا اين كه در كناره كوه ايستاد، در اين موقع

مرد هندى را ديد كه با غلامانش در كشتى بودند. پس مرد هندى به او گفت: «سالم رسيدى؟» گفت: «بله» مرد هندى گفت: «سمت راستت چه مى بينى؟» مرد عراقى گفت: «در فاصله يك ميل چيزى شبيه ساختمان مى بينم.» هندى گفت: «درست گفتى، پس به سوى آن برو. آن جا دهليزى را مى يابى كه تعداد صد پلّه دارد. ظرفى را كه در صندوق يا (تابوت) است با خود ببر، وقتى كه به آخرين پله رسيدى به يك نهر جارى مى رسى، نترس و پايين برو (و داخل نهر شو) آبش تا زانوهايت مى رسد، سپس مقدارى از سنگ هاى آن نهر بردار و داخل ظرف بريز، به قدرى كه بتوانى روى سرت حمل كنى. آن گاه آن را به اين مكان بياور تا براى پايين آمدنت

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 68

چاره اى بينديشم. اگر اين كار را نكنى تو را اين جا تنها مى گذاريم تا از گرسنگى و تشنگى بميرى!». پس مرد عراقى به دستورات مرد هندى عمل كرد و ظرف را برداشت و از دهانه دهليز بالا آمد، پس حمد و ثناى خدا را بجا آورد و به سوى مرد هندى به راه افتاد. چون قسمتى از راه را طى كرد، با خودش گفت: «وارد اين دهليز شدم و از آن جا اين ظرف را خارج كردم در حالى كه نمى دانم در آن چيست.» پس ظرف را پايين آورد و در آن را باز كرد و داخل آن سنگ هايى از ياقوت سرخ و كبود رنگ يافت. هر يك از آن سنگ ها با خانه اى پر از پول برابرى مى كرد. آن گاه مرد عراقى شش عدد از آن ها را انتخاب كرد و محكم به كمربندش بست

و گفت: «خودم را فداى اين سنگ ها مى كنم». سپس به پهلوى كوه رفت، در حالى كه مرد هندى با نوكرانش داخل كشتى بودند مرد هندى به او گفت: «چه كار كردى؟» او گفت: «اين ظرف پر از سنگ هاى قيمتى است.» مرد هندى گفت: «آن را به سوى ما بينداز تا چاره اى براى پايين آمدنت بينديشم». پس عراقى ظرف را به سوى آنان انداخت. هنگامى كه مرد هندى ظرف را باز كرد و به داخل آن نگريست گفت:

«اى مرد همانا نهايت سعى و تلاشت را در انجام نصيحتم به كار بردى. اگر ما مى توانستيم تو را پايين بياوريم، اين كار را مى كرديم، ولى نمى توانيم.

هيچكس داخل اين مكان نشد مگر اين كه هلاك شد. هر چاره اى براى نجات تو به كار ببريم ما و همراهانمان نيز مثل تو از بين مى رويم. نابودى يك تن از نابودى گروهى بهتر است. پس تو را به خدا سپرديم و سلام و درود بر تو باد».

آن گاه آن جماعت با كشتى رفتند و مرد عراقى سرگردان در كوه باقى ماند. او دو روز كنار «لبه كوه» نشست و از آن ميوه ها امرار معاش مى كرد و ميمون ها از چپ و راست او فرار مى كردند، در حالى كه پرنده اى كه شرحش گذشت كوشش مى كرد تا مرد را بربايد، ولى او دور كوه مى گشت به اين اميد كه منفذ و راه نجاتى به دريا پيدا كند. هنگامى كه روى لبه هاى كوه مى گشت ناگهان در يك سمت آبى را ديد كه به سختى (از كوه) بيرون مى آمد، جز آن كه بين او و

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 69

محلى كه آب از آن جا خارج مى شد بيش از صد

ذراع فاصله بود. پس مرد عراقى گفت: «اللّه اكبر! اين همان آبى است كه از دهليز داخل آن شدم و براى اين كوه هيچ راه و منفذى نيست مگر از همين جا. به خدا قسم چاره اى براى آن مى انديشم يا مى ميرم و يا نجات پيدا مى كنم!».

پس به سوى دهليز بازگشت و از آن درخت ها چوب هاى بزرگى را جمع آورى كرد و آن ها را به همراه خود به دهليز آورد. سپس لباس هايش را پاره كرد و از آن ها طناب درست كرد و آن ها را به هم بست و سپس پشته بسيار بزرگى (از هيزم و علف) را با آن طناب ها به هم محكم كرد و تا زانوهايش داخل آب شد. آن گاه گفت: وارد اين مكان نشدم مگر به خاطر اين سنگ ها.

پس به خدا سوگند كه از آن ها با خود مى برم، پس چنان چه سالم ماندم كه چه بهتر و اگر مردم همراه من است.

آن گاه تا آن جا كه برايش ممكن بود از آن سنگ ها برداشت و با آن هايى كه نزدش بود در كيسه نهاد. بعد بسته هيزم را به آب انداخت و سوار آن شد. به مدّت يك روز روى آب شناور بود كه ناگاه نورى را ديد كه از روبه رو به سوى او مى آمد. پس گفت: «اللّه اكبر! اين نور خورشيد است!». هر قدر كه او نزديك تر مى شد آن نور زيادتر مى شد ولى اين حالت ساعتى بيش تر نبود كه ناگهان آب او را به جاى تنگى برد، پشته هيزم او را در تنگنا قرار داد. تا آن كه (فشار) آب آن را از زير مرد بيرون كشيد و با خود برد و آن مرد تنها ماند. پس گفت: «خدايا

به تو سوگند كه در پى اش مى روم، اميد است آن را به دست آورم». سپس شيرجه اى زد و داخل آب پريد، آن گاه آب او را به دريا افكند.

نگاهى به آن بسته هيزم انداخت كه روى آب شناور بود، پس سوار آن شد و شكر و ثناى خدا را به جاى آورد و گفت: «اميد است خداوند مرا از ظلمت اين دريا نجات دهد، همان طور كه از ظلمت اين كوه نجات داد!».

مدت چهار روز همچنان كه روى پشته هيزم بود، پيوسته امواج او را بالا و پايين مى بردند، در روز پنجم خداوند او را به جزيره زنجر كه يكى از جزاير

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 70

هند است رسانيد، در حالى كه هنوز سنگ ها و بسته هيزم همراهش بود.

چون مردم او را ديدند دورش جمع شدند و به او گفتند: «اى مرد قضيه چيست؟» ولى آن مرد عراقى راز خود را پنهان مى داشت و گفت: «من مردى از اهالى عراقم كه با گروهى از خويشاوندانم به دريا رفتيم. در راه ميان عمان و أيروج كشتى ما خراب شد. امّا خداوند اين پشته هيزم را براى من مقدّر و ميسر ساخت، پس چهارم روز است كه سوار آن شده ام تا اين كه خداوند مرا به سوى شما آورد هرچه داشتم از بين رفت و فقط خودم نجات پيدا كردم». پس مردم به مرد عراقى به خاطر سلامتش تبريك و تهنيت گفتند و به او گفتند:

«اگر اين بسته هيزم در آتش بوى خوشى داشته باشد، همان طور كه اكنون در غير آتش بوى خوشى از آن استشمام مى كنيم، به درستى كه ستاره ات برآمده و بخت و اقبالت بلند گرديده است!». مرد

عراقى گفت: «قضيه از چه قرار است؟» گفتند: «اين بوى عود تر و تازه را مى دهد ولى عود تر و تازه قطعه هاى كوچكى از ريشه است. در صورتى كه اين عود ريشه هايى بزرگ است و در كشور هند مثل اين عود پيدا نمى شود مگر در جبل القردة كه هيچكس نمى تواند از آن بالا برود!». سپس آن جماعت آن عود را در آتش آزمايش كردند و ديدند چنان بويى دارد كه از تمام عودهاى تر و تازه خوشبوتر است.

آن گاه همان بسته هيزم را به دو هزار دينار عراقى از او خريدند و آن مرد همچنان قضيه سنگ ها را مخفى داشت. وى در شهر كولم راه مى رفت تا بلكه آن مرد هندى را كه او را به كوه برده بود، ببيند، تا اين كه ناگهان او را در مغازه اش نشسته يافت. پس چون مرد هندى او را ديد شناخت و به او سلام كرد و اصرار كرد و او را سوگند داد تا با وى به منزلش برود. وقتى به در منزل رسيدند، مرد هندى داخل شد تا راه ورود را آماده كند، ولى از در ديگر خارج شد و خود را كشت. مرد عراقى ديد كه مرد هندى تأخير كرد، پس وارد خانه

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 71

شد، اما در آن جا كسى را نيافت. آن گاه از خانه خارج شد و موضوع او را پنهان داشت و راه دريا پيش گرفت تا به شهرش برسيد. سپس سنگ هايى را كه همراه داشت، فروخت و مال و ثروت زيادى به دست آورد، و خداوند او را به خاطر اخلاق و رفتار نيكش نجات داد.

جزيره بروج

51- هفتمين جزيره از جزاير هند، جزيره

بروج است كه در ميان جزاير هند نزديك ترين جزيره به يمن است. در آن فلفل و زنجبيل و بان فراوان است و اين ها را از اين جزيره به يمن و كابل مى برند و از اين جزيره مقدار زيادى سليخه و نوعى صدف به كشورهاى اتيوپى و نوبه و مراكش مى برند. و اين ها، غير از اين جزيره در ديگر جزاير هند پيدا نمى شود. آن صدف نوعى از انواع حلزون هاى درياست.

52- در نزديكى اين جزيره، در سمت جنوبى آن كوهى است معروف به جبل الحيّه (كوه مار). در اين كوه درخت بان فراوان است و از آن جا كه در آن كوه مارهايى به درازاى درخت خرما و بيش تر وجود دارد، كسى جرأت

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 72

نمى كند داخل آن كوه شود.

53- و در نزديكى اين كوه در سمت سرزمين سند، كوهى است معروف به جبل المها ، كه از آن، مها كه همان ياقوت سفيد است، استخراج مى كنند. از آن جهت كه جزاير مشهور هند را بيان كرديم، اكنون سرزمين هاى متصل به خشكى هند را بيان مى كنيم.

سرزمين هاى متصل به خشكى هند- سرنديب

54- از آن سرزمين ها، سرزمين سرنديب است، و آن سرزمينى است كه دريا آن را از هر طرف احاطه كرده و مانند جزيره است، جز آن كه خشكى متصلى دارد و محل ورود مردم أرين است و به كشور عراق متصل است. علت نامگذارى آن به سرنديب به اين دليل است كه در آن كوهى است كه حضرت آدم (ع) بر آن فرود آمد. و چون اين كوه، سرنديب نام دارد پس اين سرزمين نيز سرنديب خوانده شده است. اين سرزمين در ساحل دريا واقع است، و شهرهاى آن عبارتند

از: سيلجان و جومان و بيراب و شنزار كه در اين شهر همان بتى است كه مردم هند آن را مى پرستند، و شهر جوبه و شنبره و أرين.

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 73

چهارپايان داراى مشك خوشبو

55- در بيابان هاى اين شهرها چهارپايان داراى مشك وجود دارند كه خوشبوترين مشك هاست. امّا مشخصات اين چهارپا، حيوانى است بزرگ تر از گربه به رنگ زرد تيره. شكارچيان با اسب و سلاح دنبال آن مى روند، اگر درون آن حيوان نافه مشك باشد فرار مى كند به طورى كه اگر كسى يك روز يا دو روز يا سه روز دنبال آن بدود نمى تواند آن را بگيرد. زمانى كه صيد شود در پوست اطراف ناف و شكم او نافه مشكى به اندازه يك تخم كركس و يا بزرگ تر يافت مى شود. سپس آن نافه را مى برند و حيوان را رها مى كنند. آن گاه سال ديگر به جاى آن نافه ديگرى در حيوان به وجود مى آيد. چنان چه اين حيوان نافه نداشته باشد، فرار نمى كند، و با دست گرفته مى شود. آن گاه رها مى شود تا داراى نافه گردد. چون آن نافه را به دست آورند، هفت روز در زير خاك دفن مى كنند. سپس بيرون مى آورند و آن را مى گشايند و از آن مشك «عليك» خارج مى شود. آن را عليك گويند چون مانند صابون بيرون مى آيد و هرگز خشك نمى شود، و همين (مشك) است كه معروف به مشك أذفر (خوشبو) است و همان مشك دارين است. همچنين گفته اند كه اسم اين حيوان (دارين) است و منسوب به صحراى دارين است. اين مشك از مشك نثير خوشبوتر است. همچنين مشك نثير (يا بوافشان) در حيوانى كه در سرزمين سرنديب و شهر بودان و در

كوه سرنديب كه حضرت آدم (ع) بر آن فرود آمد، وجود دارد.

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 74

شگفتى هاى كوه سرنديب

56- مورّخان آن چنان شگفتى هاى اين كوه را بيان كرده اند كه كسى قادر به وصف آن نيست، ليكن به قدر امكان پاره اى از آن را بيان مى كنيم، روى اين كوه نورى است كه شعاع آن مانند طاووس رنگارنگ است و در شب و روز اين رنگارنگى را از دست نمى دهد و بويى دارد كه از مشك خوشبوتر است.

در اين كوه صخره اى است كه حضرت آدم (ع) بر آن فرود آمده است، و در آن اثر ردپاى شريف آن حضرت ديده مى شود. همچنين در اين كوه درخت زيبا و خوش ميوه اى وجود دارد كه انواع شكوفه هاى رنگارنگ دارد. بنابه نوشته ابن جزّار در كتاب أعاجيب الارض در اين كوه درختى وجود دارد كه روى برگ هايش قرمز و پشت آن سبز است. در قسمت قرمز آن با خط سفيد نوشته شده: «لا اله الّا اللّه وحده لا شريك له» و در قسمت سبز آن با خط قرمز نوشته شده «سبحان اللّه العظيم» تمام برگ هاى اين درخت همين گونه است. در اين كوه پرندگانى به اندازه كبوتر بيابانى وجود دارند كه رنگارنگ و زينت يافته هستند و خداوند را به زبان عربى و سريانى تسبيح مى گويند. جز آن كه اگر يكى از آن ها گرفته شود و در قفس زندانى گردد، نطق و تكلّم نمى كند و بيش تر از دو روز زنده نمى ماند و مى ميرد. صداى اين پرندگان غمناك است و شنونده از روى شوق و ترس هنگام شنيدن مى گريد.

گفته اند كه در اين كوه شكوفه ها و گل هاى قرمزى، مانند عقيق سرخ وجود دارد كه بر روى

هر برگ آن با رنگ زرد نوشته شده: «لا اله الّا اللّه» و در پشت آن با رنگ سبز نوشته شده: «سبحان اللّه». همچنين بسيارى از شكوفه ها در پشت و رويشان با قلم مانند آن ها چيزى نوشته شده است.

و از اين كوه به سراسر زمين هر نوع گياه خوب و نيكو و هر نوع گل بزرگ

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 75

و جالب صادر مى شود، در اين كوه درختان ميوه أترج (بالنگ) وجود دارد كه طعمش نيكو و رنگش سبز است. نورى درخشان و بويى چون قرنفل دارد.

چنان كه خوردن كمى از آن نشاط آفرين و اشتهاآور است. هضم غذا را آسان و نيروى جنسى را زياد مى كند. بيرون اين أترج خشك و درونش تر است.

برخلاف أترجى كه در ديگر شهرهاست و خداوند به راز و حكمت آن آگاه تر است، پارسايان هند «سارمه» نيز در اين كوه زندگى مى كنند.

بتى كه مردم هند آن را مى پرستند

57- در شهر «سير » بتى است كه مردم هند آن را مى پرستند، حاج ابو محمد بطّاط در مسجد جامع المريه ، در سال 534 ق به من خبر داد كه او خود اين بت را ديده است، و اهالى هند از مسافت 20 روز و 40 روز به زيارتش مى روند. بعضى از آن ها به شكم، بعضى به پشت و بعضى به صورت (به رو) مى آيند. پس وقتى به اين بت مى رسند در صورت و شكم و پشت آن ها گوشتى باقى نمى ماند و همه اين ها به خاطر پرستش بت است. پس به او گفتم:

«خدا خيرت دهاد چطور ممكن است؟ گفت: بله، همانا اين مردم، همان گونه كه وصف كردم مى آيند. آن ها جماعت ثروتمندى هستند و بردگان زيادى دارند

و بردگان را نيز مى آورند. با هر يك از اين برده ها يك نى هندى همراه است. درازاى هر نى 30 ذراع يا 40 ذراع، بيش تر و كم تر مى باشد. پس نى ها را به هم وصل مى كنند تا درازاى آن به 200 ذراع يا بيش تر برسد. آن گاه يك تن از آنان پيشانى اش را به ابتداى نى مى گذارد و همان گونه راه مى رود تا درازاى

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 76

يك نى تمام مى شود و داخل نى دوم مى گردد. آن گاه نى اوّلى را از او مى گيرند و جلوى او مى گذارند تا دوباره انجام دهد تا اين كه به بت برسد. اگر به پشت آمده باشد، پشتش را بر نى مى گذارد و مانند حالت قبلى با پشت به جلو مى خيزد تا به بت مى رسد».

راوى مرا خبر داد كه در ميان آن جماعت قومى هستند كه ساعد دستشان را سوراخ مى كنند و در آن سوراخ چوب درازى وارد مى كنند. آنان به وسيله (چوب) أترج دست شان را سوراخ و چوب را به آن فرومى كنند و در سر آن چوب ها بشقاب هاى بزرگى مى گذارند كه در آن روغن و آتش است مانند مشعل كه شب و روز با آن مشعل ها راه مى روند و چه بسا از آن روغن مقدارى رويشان بريزد و گوشت شان را بسوزاند تا به آن بت برسند. همه اين ها به خاطر قربانى كردن خودشان، براى بت است و برخى از آن ها به علت زيادى آن چه بر خود روا مى دارند، مى ميرند. اين بت با طلاى سرخ مزيّن شده و با ياقوت و گوهر تاجدار گرديده است. در مورد اين بت اديب عبد الرّحمان هنگامى كه در سرزمين هندوستان گشت و گذارى داشته، قصيده اى

طولانى سروده است كه در آن از دورى اش از خانواده و شگفتى هايى كه ديده چنين بيان داشته: [در وزن طويل]

چه بسيار كه من در سرنديب بت ها را مشاهده كردم در حالى كه آراسته به طلا بود و تاجى از مرواريد بر سر داشت

زمانى كه شخص هندى عظمت و بزرگى آن را مشاهده كنداز عظمت و هيبت آن بى درنگ به سجده مى افتد

بر بالاى اين بت مجسمه شيرى از طلاى (سرخ) ناب قرار دارد كه چشمانش نيز از طلاست. و اين همان مجسمه اى است كه اسكندر بن فيلبّوس هنگامى كه به اين سامان رسيد آن را از جا كند.

همچنين سرزمين سرنديب عطريات و ارمغان هايى دارد كه شهرت آن ها ما را از وصفشان بى نياز مى كند. و در ساحل آن (سرنديب) [پ v 11] گوهر

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 77

صيد مى شود، و آن از گوهر چين بهتر است و چگونگى صيد گوهر را پيش از اين بيان كرديم.

سرزمين كابل

58- سرزمين كابل در پشت هندوستان قرار دارد و آن (سرزمين) ميان سواحل سرنديب و ساحل يمن واقع است. اين سرزمين (كابل) به اطراف يمن و عراق متصل است. برخى از شهرهاى آن عبارتند از: بيرين ، هيرج ، سلاع و سيراف . از اين سرزمين هليله زرد كابلى مى آورند. در شهر كابل مردمى پارسا و عابدند كه خود را براى عبادت قربانى مى كنند. بعضى از آن ها، آتشى برايشان افروخته مى شود و خود را به آتش مى اندازند و به سختى مى ميرند و خانواده آن ها بدين خاطر جشن مى گيرند. (آن گاه خاكستر آن ها را) با زدن دايره و نواختن ناى تشييع مى كنند. بعضى از آن ها سرشان را قطع مى كنند و به دستشان آويزان

مى كنند. و آن به اين صورت است كه قالب هايى شبيه لولب دارند كه در آن كمان هايى است كه به شدت پرتاب مى كند،

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 78

آهن هاى خميده بسيار تيزى مانند شمشيرهاى خميده و كجى نيز دارند، در اطراف آن آهن ها زه كمان هايى وجود دارد كه به آن كمان ها بسته شده است.

پس هرگاه يكى از آن ها بخواهد خود را قربانى كند، اين وسيله را برمى دارد و به محلى كه نزد آن ها مشخص است مى رود، آن آهن ها بندهايى از نى هاى بلند دارد و هر نى چهل ذراع كم تر يا بيش تر ارتفاع دارد. آن گاه آن مرد يكى يا دو تا از نى ها را مى گيرد و آن ها را خم مى كند تا اين كه به حدود سرش برسد.

سپس موى سرش را به اطراف آن بندها محكم مى بندد. سپس آن آهن را به گردنش مى اندازد. آن گاه آهن سريع تر از يك چشم برهم زدن گردن او را قطع مى كند. آن گاه نى با سر او بلند مى شود، در حالى كه سرش به بالاى آن نى آويزان است.

سكندرين

59- در شهر سكندرين سنگ هاى «گوهرها» قيمتى فراوان يافت مى شود، و در سواحل آن (شهر) انواع ياقوت پيدا مى شود و در اين شهر كوهى است به نام سنبك در اين كوه جنجلان و زنجفيل «زنجبيل» بسيار است.

ابن جزّار در كتاب عجائب البلدان، [پ r 12] آورده است كه در اين كوه سنگ طلا وجود دارد و آن سنگى است كه طلا را از فاصله دور مى ربايد، همان طور كه آهن ربا، آهن را جذب مى كند. همچنين ابن جزّار در كتابش گفته است كه يكى از جزاير ناشناخته سرزمين هند، جزيره سنگ روغن است و آن سنگى است كه اگر

داخل روغن شود، روغن را به خود جذب مى كند، و اگر روغن در

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 79

ظرفى باشد سنگ روغن آن را از ظرف خارج مى كند. ما وصف اين سنگ را شنيده ايم ولى نه آن را ديده ايم و نه كسى آن را ديده است. ارسطاطاليس در كتاب الاحجار و همچنين ابن جزّار اين سنگ را وصف كرده اند.

اخلاق و مذاهب مردم هندوستان

60- ما از شگفتى هاى اين منطقه (از هند) به قدر كافى ياد كرديم. اكنون صفات و اخلاق، اديان، خوردنى ها و آشاميدنى هاى هنديان و صادرات و واردات آن ها را بيان مى كنيم. اما دين آن ها، شريعت مجوس است و آتش مى پرستند. هيچ حيوانى را ذبح نمى كنند و اصلا گوشت نمى خورند و فقط تخم مرغ مى خورند و شير مى نوشند. همچنين نزد آنان گندم و جو وجود دارد ولى آن ها را نمى شناسند، و نزد آن ها باقلا و كمى نخود و روغن ترب و روغن كنجد و روغن شلغم و مقدار زيادى باقلاى تازه يافت مى شود و روغن زيتون را نمى شناسند. آنان با روغن شلغم و روغن كنجد و روغن ترب چراغ روشن مى كنند. از ميوه ها، انجير و انگور نزد آن ها پيدا نمى شود، منحصرا ميوه هاى ايشان انار و موز و نيشكر است، نزد آن ها خرما پيدا نمى شود مگر آن چه از عراق به آن جا برده مى شود.

همچنين از شام لباس ابريشم و لباس كتان و لباس پشمى به آن جا (هند) مى برند. از سرزمين اندلس به آن جا جيوه و گوگرد سرخ (كبريت احمر) [پ v 12] و لباس ابريشمى زربفت بادوام و گران قيمت برده مى شود، و از كشور چين پارچه ابريشم، و از سرزمين روم مس و از عراق كمى روغن زيتون و اندكى گندم به

آن جا مى برند. خوراك آن ها فقط برنج است. ما شگفتى هاى ناحيه هند را به قدر كافى ياد كرديم، و خداوند به تمام آن ها داناتر است.

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 80

ناحيه سوم: جزاير سند

اشاره

61- بدان- خداوند شما و ما را ارشاد كند- كه جزاير سند زياد است و مشهور آن ها شش عدد است: بزرگ ترين آن ها جزيره طرفه است كه در آن معادن آهن وجود دارد و از آن جا به كشورهاى هند و چين آهن مى برند. همچنين در آن معادن طلاى زيادى به دست مى آيد. در آن جا لبان و سبترج بسيار يافت مى شود.

62- بعد از آن جزيره كلته است. مردم آن جزيره راهزنند، سوار كشتى مى شوند و راه را بر مردم در دريا مى گيرند و اموال تجّار و بازرگانان را غارت مى كنند. آن ها كشتى هايى مى سازند كه هر يك گنجايش صد تن و بيش تر را دارد، هر كشتى از يك قطعه چوب ساخته مى شود، زيرا چوب درختان آن منطقه بسيار تنومند است. از اين چوب (ها) لبان به دست مى آيد و به وسيله آن (لبان) سوراخ ها و درز كشتى هايشان را مى گيرند، زيرا لبان در نزد آن ها بسيار است.

63- بعد از آن جزيره سنوّر است كه در آن گربه صيد مى شود و موسوم به «جندبادستر » است. از بيضه هاى اين حيوان استفاده مى شود و آن دارويى است كه در منفعت جانشينى مشك و مشابه آن است. اين حيوان در بسيارى از

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 81

درياها وجود دارد ولى نوعى كه در اين جزيره يافت مى شود، خوشبوتر و باهوش تر از ساير آن ها در تمام درياهاى جهان است. اين حيوان ويژگى هاى سگ را دارد. به جز اين كه گوش هايش از سگ كوچك تر و پاهايش كوتاه تر

است. اين حيوان دم كوتاهى دارد و به اندازه اى كرك دارد كه در آب خيس نمى شود. اين حيوان در آب توليد مثل مى كند ولى به خشكى مى آيد و در آن جا مى چرد و به زراعات و انگور زيان وارد مى كند. [پ r 13] اين حيوان با تور شكار مى شود. و چون آن را شكار كنند، بيضه ها و پوستش را گرفته، گوشتش را دور مى اندازند. زيرا منفعتى ندارد. پوست اين حيوان را به بلاد ترك و فلسطين و شام و ارمنستان و غيره مى برند، زيرا كرك خوبى دارد و بوى آن مانند بوى مشك است.

64- بعد از آن جزيره سكاكين است. از اين جزيره صقالبه (اسلاوها) به كشورهاى يمن و عراق مى روند، زيرا اهل اين جزيره سوار كشتى مى شوند و سرزمين حبشه را غارت مى كنند، مردمانش را به بندگى (بردگى) گرفته و به كشورهاى ديگر مى فرستند و آن ها را مى فروشند.

65- بعد از آن جزيره مبيلج است. هيچ مسافرى وارد اين جزيره نمى شود، زيرا مردم آن جا خيرى ندارند. با مردم مى جنگند و اموال آنان را به تاراج مى برند، و با مسافرانى كه به آن جا مى رسند، نيز چنين مى كنند. فقط اهالى جزيره كلته و مردمان جزيره سنّور به اين جزيره رفت و آمد مى كنند و با

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 82

آن ها تجارت مى كنند و چيزهايى را كه نزد آن ها نيست، براى ايشان مى برند.

66- بعد از آن جزيره صبرا است و آن (جزيره) در ابتداى درياى سرخ كه متصل به درياى يمن است، واقع شده است. مردم اين جزيره جماعتى مسافرند. آن ها امانتدار و با ديانتند، به كشور يمن مى روند و همراه خود كالا و اجناس مى برند. همچنين مردم يمن

نيز به جزيره آن ها مى آيند و با آن ها تجارت مى كنند. مردم اين جزيره به بلاد حبشه مى روند و از آن جا طلاى فراوان به سرزمين شان مى آورند. سپس آن ها را به يمن و جاهاى ديگر مى برند و تجارت مى كنند. در اين جزيره لبان فراوان است و در سواحل آن درختى است كه از آن كندر به دست مى آيد.

اخلاق و اديان مردم سند

67- سنديانى كه به يمن نزديكند نصرانى اند و آنان كه در جزاير ساكنند مجوسى اند. برخى از مجوسان آتش و برخى خورشيد را مى پرستند. آن هايى كه آتش پرستند گوشت نمى خورند و حيوانى را ذبح نمى كنند، و پدر با دختر و پسر با مادر ازدواج مى كند. اما آن هايى كه خورشيد را مى پرستند گوشت مى خورند و با خويشان و نزديكان ازدواج نمى كنند، فقط برادر با خواهر و پسر برادر با عمّه اش ازدواج مى كند.

بيش ترين غذاى آنان گندم و حبوبات است. گاهى اوقات از كشور يمن براى مردم آن جا مقدارى روغن زيتون مى رسد، بيش تر روغن مصرفى آن ها

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 83

روغن شلغم و روغن كنجد است. از ميوه ها گلابى و چشم گاو و اندكى سيب دارند و از كشورهاى عراق و يمن مقدار زيادى خرما و كشمش به آن جا مى برند، از كشور حبشه نيز مقدار زيادى حبوبات را كه مردم در كنار رود نيل مى كارند، مانند باقلا و نبج را به اين جزاير مى آورند. ما اخبار جزء اوّل را كاملا شرح داديم. اينك اگر خدا بخواهد مساحت هاى اين جزء را بيان مى كنيم.

مساحت جزء اوّل و ارتباطهاى آن

68- بدان- خدا ارشادت كناد- كه مساحت جزء اوّل قسمت آباد جهان اعم از خشكى و دريا سه هزار فرسخ است ... درازاى اين جزء بر خط استوا از مشرق به مغرب هشتصد فرسخ، و پهناى آن از (استوا) تا شمال كه پايان قسمت آباد زمين است و در مغرب كشور چين قرار گرفته چهار صد فرسخ است، و اين وسيع ترين بخش اين جزء است. همچنين وسعت آن در كشور هندوستان 280 فرسخ است، و اندازه آن در كشور سند صد فرسخ است. ما در اين

جزء در حد امكان از گفته هاى فلاسفه و دانشمندان در مورد مساحت زمين و از سخنان مورخان در باب شگفتى هاى آن به قدر كفايت ياد كرديم.

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 84

جزء دوم

اشاره

-

ناحيه اوّل

اشاره

69- [پ r 14] جزء دوم به سه ناحيه تقسيم مى شود.

ناحيه اوّل: حدود آن از ساحل شهر عدن و صنعا تا زمين يمامه و سرزمين نجد در مشرق و در مغرب تا سرزمين يمامه و زمين هاى مشاوز و زمين تهامه تا جزيرة العرب (حجاز) كه منتهى به مكه مى شود، كه خداوند بر شرف آن بيفزايد مى باشد. مكه خانه اى است كه خداوند آن را قبله قرار داده و زيارت آن را به عنوان حج واجب گردانيده، به دليل اين آيه: «از واجبات الهى كه بر عهده مردم است زيارت خانه خداست، البته براى كسى كه استطاعت داشته باشد».

خانه شريف مكّه

70- از شگفتى هاى اين خانه شريف اين است كه طول آن بيست و يك ذراع و عرض آن نيز همين مقدار است با اين وجود هزاران نفر داخل آن مى شوند و همه را در خود جاى مى دهد و همه به سوى آن نماز مى خوانند و هيچ كس مانع نماز خواندن ديگرى نمى شود، و در داخل خانه خدا به يك جهت قبله نماز نمى خوانند بلكه داخل و خارج آن از هر طرف قبله است. در درون اين

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 85

خانه شريف سه ستون بزرگ است كه سقف روى آن ها قرار گرفته است. از ديگر عجايب آن (خانه) اين است كه هركس آن را ببيند يا مى خندد يا گريه مى كند. اگر خنديد از خوشحالى است و اگر گريه كرد از ترس خداوند عزّ و جلّ است و هيچ كس نمى تواند بر وسط بام آن (خانه كعبه) راه برود و كسى كه به جهت حاجتى از آن بالا مى رود از كناره ها و طرفين آن راه مى رود و نمى تواند از

وسط بام از طرفى به طرف ديگر برود، زيرا در برخى روايات آمده است كه آن جا مكانى برابر بيت المعمور در آسمان است. مؤيد اين مطلب اين است كه دسته اى از كبوتران كه گروهى پرواز مى كنند زمانى كه به بيت (خانه كعبه) مى رسند در چپ و راست آن پراكنده مى شوند و عبور مى كنند، سپس مثل اوّل به طور گروهى با هم جمع مى شوند و پرواز مى كنند. نماز خواندن در پشت بام كعبه جايز نيست. در طرف شمال كعبه ناودان رحمت قرار دارد و در زير آن ناودان، حجر است كه در آن قبر اسماعيل (ع) قرار گرفته است.

71- در مقابل مكه تا ناحيه جنوب كوه ابو قبيس واقع است. كوهى كه در شب دو پاره شدن ماه [شقّ القمر]، پيامبر (ص) از آن جا ماه را ندا داد. در ناحيه شمال هم كوه اجياد و در شرق آن [پ v 14] جبل المصابيح [كوه مصابيح] قرار دارد. مكه مكرمه بين اين دو كوه و در يك درّه قرار گرفته است. در

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 86

مغرب مكه راه به درياى جدّه مى رسد، و فاصله مكه و درياى جدّه چهل ميل است. در نيمه اين راه چشمه اى است به نام عين الفريق ، و در جنوب مكه به فاصله دو فرسخى آن، كوه حرا قرار دارد. در آن كوه غارى است كه پيامبر (ص) و ابو بكر صدّيق در شب هجرت از مكه به يثرب در آن پنهان شدند، و دليل بر آن قول خداوند كريم در قرآن است كه ثانِيَ اثْنَيْنِ إِذْ هُما فِي الْغارِ ...

ما برخى از عجايب مكّه را بيان كرديم، اينك به خواست

خداوند از خوراك مردم اين منطقه و از كالاهاى وارداتى و صادراتى آنان ياد مى كنيم.

امور اقتصادى ناحيه مكّه

72- امّا خوراك مردم مكه، بيش ترين غذاى ايشان حبوبات است و گندم و جو كم دارند. بيش تر گذران زندگى آن ها با شير و خرما و گوشت شتر و گاوميش است، و ميوه جات آن ها موز و كمى انگور مى باشد و بيش تر درختان ميوه دار آن ها نخل خرماست. همچنين از اين جا (مكه) برد يمانى و جامه نقش و نگاردار و گلدوزى شده صنعانى- كه مردم صنعا مى بافند- و چرم دباغى شده صادر مى شود. در اين منطقه از زمين اسب خوش منظر و نجيب پيدا مى شود كه برابر با هزار دينار است كه در جاى ديگر يافت نمى شود.

زنان مكّه بهترين زنان جهانند، از شگفتى هاى اين زنان آن است كه برخى

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 87

از آن ها در سن نه سالگى به سن بلوغ مى رسند، و چه بسا در ميان آنان مادربزرگى يافت مى شود كه سنّش نوزده سال باشد. همچنين زنان اين ناحيه بالبداهه شعر مى سرايند. همان طور كه مردان شعر مى خوانند و اين به خاطر طبع شعرى است كه دارند.

از بلاد شام روغن و آرد نرم و از كشور عراق دستارهاى نازك و باريك به مكّه مى برند. همچنين هرچه از هند به اين منطقه وارد مى شود چون عطر و عود و مشك و مانند آن از اين جا به سرزمين مغرب صادر مى شود.

ناحيه دوم: يثرب

اشاره

73- مرزهاى اين منطقه از (جنوب) به مكه، (از شمال) به سرزمين مدين در مرز شام (از مغرب) به قلزم و خيبر (و از مشرق) به بابل و تيماء محدود است.

74- مردم درباره شهر يثرب- كه بر ساكنانش سلام باد- اختلاف كرده اند.

بعضى گفته اند كه مدينه جزء يمن است. برخى گفته اند كه آن جزء عراق است و گروهى هم

گفته اند كه مدينه جزء شام است. چون فاصله بين آن سه ناحيه با شهر مدينه چهل ميل است، ولى صحيح ترين اقوال نزد من اين است كه مدينه جزء يمن است، زيرا آن را تبّع الاكبر بنا كرد، و در آن زمان او پادشاه يمن بود

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 88

و مبعث پيامبر (ص) را جست وجو مى كرد، و قبل از مبعث آن حضرت عهدنامه اى نوشت و ما حكايتش را به جهت معروف بودنش مختصر كرديم.

از شگفتى هاى اين شهر، اثر پاى حضرت رسول (ص) و روضه و منبر و قبر ايشان در آن مى باشد. در اين شهر درخت خرمايى است كه پيامبر (ص) با دست مباركش آن را كاشته است. از عجايب ديگر اين شهر اين كه مشك و تمام عطريات و خوشبوكننده ها وقتى داخل اين شهر شوند بوى خوش آن ها چندين برابر مى شود. گفته اند كه مدينه محبوب ترين سرزمين نزد خداوند است، زيرا پيامبر (ص) هنگام خارج شدن از مكّه فرمودند: «بارالها، تو مرا از بهترين شهر در نزد من خارج ساختى، پس مرا در بهترين سرزمين نزد خود ساكن كن». ديگر اين كه آن حضرت براى اهل مدينه دعا كردند و فرمودند:

«پروردگارا، انصار و فرزندان انصار و فرزندان فرزندان انصار را مبارك گردان و به آن ها بركت بده.» همچنين در حديثى از پيامبر (ص) آمده كه:

«همانا ايمان به مدينه برمى گردد، همانگونه كه از مدينه شروع شد».

ما برخى از فضايل اين شهر را- كه بهترين سلام ها و درودها بر ساكنانش باد- بيان كرديم و اين شهر را همين افتخار بس كه بيننده از فاصله دور نور حضرت پيامبر (ص) را مى بيند كه از قبر خارج و به آسمان

رفته است.

بين مدينه و درياى سرخ (قلزم) كه در مغرب آن قرار دارد، هفت روز راه است. و به همين جهت مردم عراق ادّعا كرده اند كه مدينه از عراق است. از همين شهر مدينه است كه به چهار جهت زمين انواع سنگ صادر مى شود.

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 89

تيماء- خيبر- جدّه- عيذاب - قلزم

75- همچنين در اين ناحيه (يثرب) شهر باستانى تيماء واقع است. گفته اند كه اين شهر از ساخته هاى شدّاد بن عاد است. همچنين در نزديكى اين شهر از طرف درياى سرخ به مسافت چهار روز راه شهر باستانى خيبر واقع شده است، و به قولى، اين شهر را بهرام بن يزدگرد ساخته و به قولى ديگر [ب 15]، موليا (مزيقيا ) آن را بنا كرده است. و بنى اسرائيل بعد از فوت حضرت سليمان به اين شهر (خيبر) پناه برده اند. اين اولين شهرى است كه پيامبر اكرم (ص) با مردم آن جا جنگيد. در همين شهر بود كه پيامبر (ص) مسموم گشت، و قول پيامبر (ص) است كه: «غذاى خيبر پيوسته حالم را به هم مى زند تا آن جا كه رگ حياتم را قطع مى كند».

بعد از خيبر در سمت راست آن و بر ساحل دريا، شهر جدّه و مهرين قرار دارد. بعد از اين شهر در مغرب درياى سرخ شهر عيذاب و شهر دماميل و ديگر شهرهاى سرزمين قلزم قرار گرفته است.

76- آب اين دريا (قلزم) از جنوب به شمال جارى است، تا اين كه در فاصله سه روز راه مانده به درياى مديترانه از حركت مى ايستد. الملك الافضل پادشاه مصر تصميم گرفت كه بين دو دريا را بكند و شروع به كندن كرد. سپس به او گفتند:

«اكنون كشور تو به كشور شام، عراق و يمن از راه خشكى ارتباط دارد تو خود اين راه را قطع مى كنى، در نتيجه ممكن است مجوسيان هند و

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 90

فرنگيان اروپا و بنادقه و أرمان روم به سرزمين تو هجوم آورند». پس پادشاه بى درنگ از كندن آن منصرف شد.

راه خشكى مردم مصر به سوريه و عراق و خليج فارس از اين جا (شبه جزيره سينا) مى باشد و درياى سرخ همان دريايى است كه خداوند فرعون و قومش را در آن غرق كرد، اين همان دريايى است كه براى عبور حضرت موسى (ع) شكافته شد. از شگفتى هاى اين درياست كه خورشيد فقط يكبار به داخل آن تابيد و ديگر اصلا خورشيد به كف آن نتابيد (منظور هنگام عبور موسى و بنى اسرائيل است). همچنين از ديگر شگفتى هاى اين دريا خاصيت آهن ربايى آن است، و اين به لحاظ سنگى است كه در ته اين دريا قرار دارد و آهن را از مسافت خيلى زياد مى ربايد، همچنين ميخ هاى كشتى ها را خارج و به خود جذب مى كند. به همين علت هيچ كشتى داخل اين دريا نمى شود مگر اين كه كاملا با چوب پوشانده شده باشد. اين دريا بعد از خليج قسطنطنيه ، تنگ ترين درياى جهان است. پهناى آن از آغازش تا پايانش يكسان و اندازه آن صد فرسنگ است، و درازاى آن از آغازش تا آن جا كه از درياى هند جدا مى شود، به اندازه هزار و بيست فرسنگ مى باشد. (اين يكسانى اندازه درياى سرخ) از آغاز آن يعنى از جايى كه از اقيانوس هند خارج مى شود تا پايان آن ادامه دارد. اين دريا (در داخلش) سنگ هاى زيادى

دارد به طورى كه هيچ كشتى به جهت صعب العبور بودن آن نمى تواند، داخل اين دريا شود.

ما به جهت معروف بودن اين دريا به اختصار آن را بيان كرديم و هم اكنون

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 91

ناحيه سوم از جزء دوم را بيان مى كنيم و آن كشور مصر است.

ناحيه سوم: مصر

اشاره

77- [پ r 16] امّا ناحيه سوم از جزء دوم همانا ناحيه وسيعى است كه در آن شهر مصر نيز قرار دارد، و خداوند تبارك و تعالى جز مكه و مصر نام هيچ شهر و سرزمينى را ياد نكرده است. و در قرآن مى فرمايد: «به مصر درآييد كه آن چه را خواسته ايد در آن مى يابيد» و نيز در جاى ديگر فرموده: «به مصر برويد كه ان شاء اللّه در امان خواهيد بود» خداوند مصر و مكه را بيان كرده است. اين شهر (مصر) قدمت زيادى دارد ولى معلوم نيست چه كسى آن را بنا كرده است. بسيارى از ستمگران و فرعون ها و عمالقه كه از نژاد قبط و روم و غيره بودند، در آن جا زندگى كرده اند. اين سرزمين قفط (مصر) به چهار شكل ديده مى شود؛ يا سفيد نقره اى است و آن هنگام طغيان آب رود نيل است. يا به شكل سرخ مشك گونه است و آن هنگام اوج طغيان رود نيل است، يا به رنگ سبز زمرّدى است و آن به هنگام نهايت رشد گياهان و به بار نشستن و شكوفه كردن گل و گياهان آن است، يا به شكل زرد طلايى است و آن هنگام درو كردن كشت و زرع است.

در سرزمين مصر از شگفتى ها و بناها و اسرار آن ها و گنج ها به قدرى هست كه قابل شمارش

نيست، ما به جهت شهرت آن به اختصار بيان كرديم و

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 92

اينك قسمت هايى از آن را بازگو مى كنيم. از جمله در سرزمين مصر غارهايى در زير زمين وجود دارد كه در آن طلسم هايى متحرك مى باشد. در دست بعضى از اين طلسم ها شمشير و كمان است و هركس كه بخواهد وارد شود با آن شمشير و كمان زده مى شود.

78- مسعودى در نسخه بزرگ مروج الذّهب بيان كرده كه گروهى به اين غارها داخل شدند، پس به درى آهنى رسيدند كه با طلا روكش شده بود و گذشت زمان آن را دگرگون نكرده بود و بر آن طلسمى در حالت ايستاده قرار داشت كه در دستش شمشيرى كشيده به درازاى چهار ذراع و پهناى يك ذراع بود به طورى كه اگر آن شمشير بر كوهى فرود مى آمد، آن را پاره پاره مى كرد.

پس آن گروه چاره اى انديشيدند و طلسم آن را باطل كردند، چون نزديك در رسيدند از پشت سر به آن ها تيراندازى شد، آن گاه براى حفاظت از خودشان سپر گرفتند، ولى تيرها چنان به شدت مى آمد كه نزديك بود هدف قرار گرفته، سوراخ سوراخ شوند. پس چون در را باز كردند، ديدند آن ها در قصرى زيرزمين هستند كه داراى جايگاه هايى مى باشد و روى هر جايگاه (سكّو) يك (مجسمه) آدمى قرار دارد. آن ها گمان كردند كه آنان زنده اند، در صورتى كه آن ها مرده و بى جان بودند و هر يك از آن ها موميايى شده بودند و پوست شان به استخوان شان خشكيده بود [پ v 16]. بيننده گمان مى برد كه زنده اند، در برابر هر يك از آن ها ظرفى قرار داشت كه در آن بقيه آن روغن موميايى بود.

بويش مانند بوى مشك بود. در بين آن مردگان، تختى بزرگ از طلاى سرخ بود كه بر روى آن آدمى نشسته بود، بر سرش تاجى از مرواريد و ياقوت و زمرّد قرار داشت و هر يك از اين اموات گردنبندى از جواهر و ياقوت و پوششى از طلا و انگشترى مزيّن و نگين دار داشتند. مسعودى مى گويد كه: هر يك از آن ها به قدر توان از آن ذخاير و جواهرات برداشتند.

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 93

پس چون از در بيرون رفتند راه برگشت شان مختلف شد (هر يك از راهى رفتند). برخى از آن ها هلاك شدند و چراغ هايشان خاموش شد ولى بعضى از آن جا نجات پيدا كردند و از آن جا خارج شدند و آن چه را كه ديده بودند به ديگران خبر دادند. هنوز هم مردم آن غارها را داخل مى شوند و انواع جواهرات و ذخاير و دفينه ها را بيرون مى آورند. پس بعضى از آن ها نجات پيدا مى كنند و بعضى از آن ها تلف مى شوند. اين مطالب و گفته ها مشهور است و ما به جهت شهرت آن به اختصار بيان كرديم، و اكنون به بيان ساير شگفتى هاى مصر برمى گرديم.

چاه خراب و از كارافتاده و كاخ برافراشته

79- و از ديگر شگفتى هاى اين ناحيه از زمين (مصر)، اين است كه در نزديكى آن به مسافت هفت روز از راه حبشه، چاه از كارافتاده (بى آب) و قصر برافراشته اى وجود دارد. از شگفتى هاى اين چاه اين كه اگر كسى از دور به آن بنگرد مى بيند كه آب از چاه خارج شده و از دهانه آن به هر طرف در حدود بيست ذراع لبريز گشته است. پس چون شخص به چاه نزديك شود به فاصله حدود 20 ذراعى چاه برسد

آب آن پايين مى رود، پس هرگاه شخص پياده اى به دهانه چاه برسد، آب آن پايين مى رود. پس اگر سطلى به داخل آن (چاه) بيندازد، آب به ته چاه مى رود. به طورى كه اگر طول طناب سطل دو هزار ذراع هم باشد به آب چاه نمى رسد. پس چون سطل بالا آيد آب هم پشت سر آن بالا مى آيد تا اين كه سطل به دهانه چاه مى رسد و هرچه شخص از چاه دور شود آب هم در پى اش مى آيد تا به جاى نخستين خود مى رسد. و چنان چه مردى سوار بر اسب قوى و نيكو منظر و نجيبى باشد و بكوشد كه با سرعت خود را به آب چاه برساند در مدت كم تر از يك چشم برهم زدن آب چاه پايين مى رود، زيرا كه خداوند تعالى (در كتابش) از آن چاه به تعطيل و بيكار بودن ياد كرده و

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 94

فرموده: وَ بِئْرٍ مُعَطَّلَةٍ وَ قَصْرٍ مَشِيدٍ ، و چنان چه شخص از دهانه چاه دور شود آب چاه به اندازه سه ذراع بيرون بريزد. [پ r 17] و اين چاه يكى از عجايب كره زمين است.

80- همچنين از شگفتى هاى مصر كاخ استوار و برافراشته اى است كه در جنوب اين چاه و حدودا به مسافت پرتاب يك تير قرار دارد، درازا و پهناى اين كاخ صد ذراع مى باشد و ارتفاع آن صد و بيست ذراع است و در بلندترين نقطه آن پانصد كنگره وجود دارد. در طرف غرب اين كاخ از خارج آن پلّكانى با صد و پنجاه پلّه است. اين قصر در ندارد و هيچ كس نمى داند كه اين قصر از چه چيزى ساخته شده است. در آن

اثرى از ستون و آجر و گچ و آهك و ديگر مصالح ساختمانى ديده نمى شود مگر سنگ هاى پهنى از مرمر سفيد كه در وسط ديوار و در طرف شمال قصر و روبه روى چاه ديده مى شود، كه با خط سريانى بر روى آن نوشته شده: «ما ساختيم و استوار و محكم كرديم پس هر كسى كه امروز ادّعا كند كه مانند ما، پادشاه است، پس آن چه را كه ما ساختيم ويران كند، با آن كه ويران كردن آسان تر از ساختن است پس اگر مردم كره زمين جمع شوند تا چيزى از آن را خراب كنند نمى توانند». زياد هنگامى كه والى مصر بود، اراده كرد به قصر برود و آن را نابود كند، در اين باره با معاويه كه در آن روزگار در دمشق خليفه بود، مشورت كرد و معاويه او را از اين كار بازداشت و به او گفت: «تو بر اين كار توانايى ندارى».

از ديگر شگفتى هاى اين كاخ اين كه اگر كسى از پلكان آن بالا رود تا به آخرين پله برسد و مشرف بر قصر گردد و به داخل آن نگاه كند، ناگهان فرياد مى كشد و به داخل كاخ پرتاب مى شود و جسد او هرگز پيدا نمى شود گروه هايى بودند كه خواستند از اين كاخ بالا روند و يكى از آن ها پيش رفت و

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 95

دوستانش او را با طناب پهنى از جنس كنف محكم بستند و طناب را گرفتند.

چون به بالاى قصر رسيد و بر آن مشرف شد و خواست به داخل قصر پرتاب شود [پ v 17] آن گروه او را با طناب كشيدند ولى او پيوسته به طرف آن چه داخل قصر

بود، كشيده مى شد، تا آن كه فرياد كشيد و مرد. هيچكس نمى داند كه داخل اين قصر چيست و هركس كه خواسته راز آن را كشف كند، هلاك شده است.

فلاسفه پيشين گمان كرده اند كه درون اين كاخ سنگ هايى معروف به سنگ هاى بهت وجود دارد كه انسان را از مسافت خيلى زياد به سوى خود مى كشد و اين همان سنگى است كه اسكندر بن فيلبّوس از سرزمين زنگبار آورد و به خواست خداوند بيان آن در جاى خود خواهد آمد. اين كاخ و اين چاه شگفت ترين مسئله در كره زمين است و به همين علت خداوند متعال در كتاب شريفش به آن دو ، مثل زده است.

أخميم

81- در سرزمين مصر شهر أخميم قرار دارد و آن در كرانه نيل به مسافت پنج روز راه از مصر واقع است. اين شهر بهترين شهر مصر است كه پاكيزه ترين آب و هوا و حاصلخيزترين زمين را دارد. بنى اسرائيل هنگامى كه بخت النّصر بر آن ها مسلط گشت در اين شهر ساكن شدند، آنان به خاطر بربا در اين شهر سكنا گزيدند و آن قصرى بزرگ است كه با سنگ مرمر سياه بنا شده است و

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 96

طول يك قطعه از سنگ مرمر آن كم و بيش حدود پنجاه ذراع است. طول اين قصر صد ذراع و پهنا و ارتفاع آن نيز همين مقدار مى باشد، تمام علوم جهانيان در اطراف آن كنده كارى شده است، از علم نجوم و طلوع ستارگان و ماه و كامل شدن ماه و كم شدن آن و رفتن ماه به منازلش گرفته تا جميع حرف و صنايع و پيشه هايى كه انسان به آن نيازمند

است مانند: زراعت و شخم زدن و شكار و آهنگرى و خياطى و نجّارى و كوزه گرى و غيره. تمام اين ها بر سنگ مرمر سياهى حك شده است به طورى كه از نظر بيننده دور نمى ماند.

در بالاى حياط اين قصر طلسم هايى وجود داشت كه بخت النّصر چاره اى انديشيد و آن ها را باطل كرد و شهر أخميم را تصرف كرد. چاره انديشى بخت النّصر براى ابطال آن طلسم ها به خاطر سكونت بنى اسرائيل [پ r 18] در اين شهر بود. اين حكايت طولانى است و ما آن را به خاطر شهرتش به اختصار بيان كرديم، ليكن اينك قسمت هاى جالب آن را بيان مى كنيم.

شگفت ترين مسئله اى كه در قصر وجود داشت طلسم هايى بود كه گفتيم، تعداد آن ها چهارده طلسم بود. هفت عدد آن در قسمت شرقى كاخ و به شكل دختركان و هفت عدد ديگر آن در قسمت غربى كاخ به شكل نوجوانان، همه آن ها لخت و عريان بودند. مردم اين شهر وقتى كه لشكر دشمن به آن ها حمله مى كرد، آن طلسم ها را برمى داشتند، آن گاه مردان را ميان زنان قرار مى دادند به دست آن ها شمشير و به دست زنان سپرى مى دادند، گويى كه زنان به مردان و مردان به زنان اشاره مى كنند و گويا با آن شمشيرها با هم مى جنگند، پس افراد لشكر دشمن به اشتباه مى افتادند و يكديگر را مى كشتند و هيچ كس از آن ها نجات پيدا نمى كرد. آن گاه اهالى شهر بيرون مى آمدند و بدون درگيرى و كشتار غنايم جنگى را جمع آورى مى كردند.

چون بنى اسرائيل در شهر أخميم ساكن شدند، بخت النّصر خشمگين شد.

آن گاه يك فيلسوف فلسطينى چاره اى برايش انديشيد تا اين كه آن طلسم ها را باطل كرد. آن گاه بخت النّصر به زور شمشير وارد

شهر أخميم شد و هشتاد

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 97

هزار تن از بنى اسرائيل را كشت. اما اين كشتار او را قانع نكرد و آن سرزمين را چنان ويران كرد كه كسى در آن نماند، پس فيلسوف را خواست، به او گفت:

«من مى خواهم اين زمين را خراب كنم تا هيچ كس داخل آن نشود». فيلسوف به او گفت: «چشم، پس نقشه اى كشيد و نطفه هاى مردان و زنان را جمع كرد و آن ها را با مقدارى از گياهان، كه علم گياه شناسى را خداوند به او داده بود، مخلوط كرد. سپس آن را در ساحل رود نيل دفن كرد. آن گاه از آن كرم هاى بزرگى به وجود آمدند و آن كرم ها بزرگ شد، سپس حيوانى از آن ها به وجود آمد كه كفتار ناميده مى شد و آن افعى است بر هيئت و شكل سوسمار [پ v 18] جز آن كه به جسم از آن كوچك تر ولى پهن تر است، دمى كوتاه و چهارپا دارد كه مانند سوسمار به وسيله آن پاها راه مى رود. هركس او را ببيند بى درنگ مى ميرد. هنگامى كه اين حيوان در سرزمين أخميم زياد شد، آن زمين از سكنه خالى گشت و هيچ كس در آن باقى نماند. آن گاه چهل سال به بيابانى متروك و بى آب و علف مبدّل گشت. چون بخت النّصر درگذشت و پسرش جانشين او شد و وصف زمين أخميم را شنيد و از حسن آن آگاه شد، مشتاق ديدن آن و رفتن به آن جا گرديد. سپس فيلسوف را فراخواند و به او گفت: «براى داخل شدن به شهر أخميم و ديدن دروازه هاى آن جا چاره چيست؟» فيلسوف به او گفت: «چشم، آن امر مشكلى است ولى يك سال به

من مهلت بدهيد ...». پس چون يك سال گذشت، فيلسوف دستور داد كه تعداد زيادى جغد و شاهين جمع كنند، و چون جمع آورى شد دستور داد تا هر روز عده اى از مردم وارد آن سرزمين شوند و هر اسب و سوارى يك شاهين همراه خود ببرد. وقتى به سرزمين أخميم رسيدند و آن حيوانات «كفتارها» افعى ها آشكار شدند، آنان (به هنگام روز) شاهين ها را رها كردند، شاهين ها آن حيوانات را به سختى زخمى كردند، شب نيز جغدها را رها كردند، آنان نيز همين كار را كردند، سى روز نگذشته بود كه تمام آن حيوانات (افعى ها) را از بين بردند و از آن ها چيزى باقى نماند اگر بود در سوراخى يا چاهى يا ويرانه اى پنهان شده بود.

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 98

پس زمانى كه پسر بخت النّصر به (كاخ) بربا رسيد و شگفتى ها و حسن بنايش را ديد، به فيلسوف گفت: «من مى خواهم در اين سرزمين اقامت كنم».

فيلسوف به او گفت: «اين زمين به حالت پيشين خود برمى گردد، ولى تا وقتى كه اين شاهين ها و جغدها باقى باشد، قابل سكونت است. پس فرمان بده كه حتى يكى از آن ها را شكار نكنند زيرا اين پرندگان اين حيوانات (افعى ها) را نابود مى كنند و اين زمين را آباد مى سازند».

شرح اين فيلسوف و چاره او براى باطل كردن طلسم ها و تدبير او در مورد نطفه هاى مردان و زنان و همچنين گرفتن پرندگان اين حيوانات را به اختصار بيان كرديم. همچنين در سرزمين أخميم مارهاى بزرگ بسيارى هستند كه داراى پا و تاج مى باشند. گفته اند؛ بربا كاخ بزرگ أخميم از بناهاى حضرت ادريس (ع) است كه در زمان طوفان

نوح (ع) سالم باقى ماند. اين سرزمين به سبب [پ r 19] ضبع (افعى ها) كه مؤلف وصف كرده چندان آباد نشده است ولى اكنون تعداد كمى از آن (افعى ها) باقى مانده است. هركس الآن به آن صحرا برود و يكى از آن حيوانات (افعى ها) را ببيند بعد از ساعتى مى ميرد.

قوس

82- همچنين در ساحل رود نيل و در قسمت بالاى شهر أخميم، به فاصله هشت روز راه شهر قوس قرار دارد كه از توابع مصر است. از اين شهر مردم به عيذاب كه در بيابان قرار گرفته و راه عربستان است، مى روند. طول اين بيابان هجده روز راه است و در آن آب پيدا نمى شود مگر در سه چاه، چاه اوّل

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 99

«بئر بقش » ناميده مى شود. و چاه دوم «بئر الجيش » خوانده مى شود. آب اين چاه شگفت ترين آب هاست، بدين گونه است كه اگر كسى از آب آن بنوشد، بلافاصله خود را خيس مى كند (منظور ادرارش مى گيرد). ما به جهت شهرت اين چاه به اختصار آن را بيان كرديم. چاه سوم «بئر الجيب » ناميده مى شود، كه آخرين چاه اين بيابان است.

83- شهر قوس از همه شهرها بيش تر نيشكر دارد و از آن جا به كشورهاى مصر و عربستان و حبشه شكر صادر مى شود و نيز از آن جا به بيابان عيذاب مى روند و در شمال (بالاى) اين شهر، شهر دارمريه قرار دارد.

نيل

84- از شگفتى هاى كشور مصر، نيل است و آن رودى بزرگ است كه از كوه قمر (جبل القمر) كه روى خط استوا قرار دارد، چنان كه گفته آمد، بيرون مى آيد. از شگفتى هاى اين رود «نيل» اين كه همه رودهاى قسمت آباد زمين، از مشرق به مغرب يا از مغرب به مشرق يا از شمال به جنوب جريان دارند به جز رود نيل در مصر كه از جنوب به شمال در جريان است، و خط استوا را كه كمربند زمين است مى شكافد و به سوى بيابان و حبشه و كوكو جارى

الجغرافية/ ترجمه حسين

قره چانلو، ص: 100

مى شود. آن گاه به شهر أسوان [پ v 19] در سرزمين مصر مى رود تا اين كه در نزديكى شهرهاى تنيس و دمياط و اسكندريه به درياى مديترانه مى ريزد. از شگفتى هاى رودخانه نيل اين است كه وقتى آب رودهاى قسمت آباد زمين خشك مى شود، آب آن زياد مى گردد و از مجراى خود بالا آمده و روى زمين جارى مى گردد تا اين كه پهناى آن از هر دو سو به اندازه بيست ميل بيش تر يا كم تر مى رسد و آن بستگى به بلندى و پستى زمين دارد.

85- از شگفتى هاى ديگر نيل، اسب آبى است و آن حيوانى است كه در آفرينش شبيه اسب است، جز آن كه سر او شبيه گاو نر است و دو شاخ دارد.

اين حيوان از چهارپايان آبزى است، ليكن به خشكى مى رود و به كشت و زرع و درختان انگور و هرچه كه بتواند باغ ها را آسيب مى رساند. گاهى اوقات اسب ها و سگ هاى تازى او را دنبال مى كنند ولى به او نمى رسند و اسب آبى خود را به داخل رود نيل مى اندازد. اين حيوان در نيل به كشتى هاى بزرگ و كوچك حمله مى كند و به آن ها شاخ مى زند و موجب تغيير جهت كشتى مى شود و (گاهى) يك پايش را داخل قايق مى كند و آن را غرق مى كند.

بيش ترين جايى كه اين حيوان هست، از بالاى شهر أسوان تا شهر قوس است.

امّا از شهر قوس تا آخر رود نيل اين حيوان وارد نمى شود زيرا آن جا طلسم شده است.

86- همچنين از شگفتى هاى اين رود [نيل] يك نوع ماهى است كه «ذات القرون» ماهى شاخ دار ناميده مى شود، اين ماهى يك رطل وزن دارد. سر اين حيوان شاخ هاى تيزى دارد. چون

در تور گرفتار آيد شاخ هايش راست مى گردد و اگر كسى به شاخش بخورد مى ميرد. مگر آن كه شكمش را بشكافند

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 101

و از پيه آن روى محل ضربه «زخم» بگذارند. چنان چه پيه ماهى ديگرى را روى محل ضرب ديده (يا زخم) بگذارند، خوب نمى شود. اين ماهى در سرتاسر كشور مصر وجود دارد و به هر كسى ضربه بزند شخص مى ميرد، مگر اين كه كارى را كه گفتيم انجام دهد.

تمساح و گاوميش

87- همچنين از شگفتى هاى رود نيل تمساح است و آن حيوانى است كه بزرگ و كوچك دارد، داراى دهانى دراز است كه يك سوم بدنش را تشكيل مى دهد. دم درازى هم دارد كه يك سوم، ديگر بدن او را تشكيل مى دهد و خود بدنش هم يك سوم آخر بدن او را تشكيل مى دهد. تمساح بزرگ در دهانش صد و چهل دندان [پ r 20] يا بيش تر دارد، و تمساح كوچك نيز دست كم چهل دندان دارد. اين حيوان چهار پا دارد كه به وسيله آن ها مانند سوسمار، روى شكم مى خزد، اين حيوان از چهارپايان آبزى است. گاهى اوقات به خشكى مى رود و به كشت و زرع و درختان انگور آسيب مى رساند، به گوسفندان و گاوها هم حمله مى كند و برّه و گوساله ها را مى ربايد و به رود نيل مى اندازد.

اين تمساح گاهى هم به مردان و پسر بچه هايى كه براى شنا و پاكيزگى داخل نيل شده اند حمله مى كند و آن ها را مى گيرد، به طورى كه ديگر اصلا ديده نمى شوند. گفته اند كه، اين حيوان گوساله گاوميش را مى گيرد و آن را به رود نيل پرتاب مى كند، آن گاه مادر گوساله اگر نزديك به آن باشد خود را به آب انداخته

و فرزندش را نجات مى دهد.

88- گاوميش ها از نوع گاو هستند. گردن هاى درازى مانند شتر دارند. اين حيوان را از حبشه به مصر مى آورند. نژاد اين گاوميش ها به گاوهاى سند و هند و چين مى رسد، اين ها چهارپايان آنانند و بر آن ها سوار مى شدند. از شگفتى هاى اين حيوان است كه اگر جزئى از بدن آن ها داخل خانه اى شود،

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 102

مگس ها از آن جا فرار مى كنند. از شگفتى هاى ديگر اين حيوان آن كه در خشكى زندگى مى كند ولى داخل آب هم مى شود و دو تا شش روز در آب مى ماند. در كشور هند از آب بيرون مى آيد در حالى كه آب روى بدنش باقى نمى ماند. اين حيوان در غير از هند اگر بيش از يك روز در آب بماند تلف مى شود، چون كه آن، آب ها شور و تلخ است.

89- امّا تمساح در سراسر رود نيل پيدا مى شود به جز شهر أسيوط كه دوازده فرسخ بالاى اين شهر و دوازده فرسخ پايين آن تمساح ديده نمى شود.

به اين شهر «اسيوط» هرگز تمساح وارد نمى شود زيرا متقدمين از فلاسفه اين محل را طلسم كرده اند. چون كه از وجود تمساح بر مردم مصر ترسان بودند، چه تمساح ها به آن ها آسيب زيادى مى رساندند. هرگاه تمساح از اين مكان بگذرد، مى ميرد و به پشت مى افتد، آن گاه پسر بچه ها با آن بازى مى كنند.

ما برخى از شگفتى هاى نيل را خلاصه كرديم. سرانجام رود نيل در پايين مصر به مسافت شش روز راه نزديك شهر دمياط به درياى مديترانه مى ريزد.

همچنين شاخه دوم اين رود نزديك شهر تنيس و شاخه سوم آن نزديك شهر اسكندريه به دريا مى ريزد و اين شاخه رود نيل تنها زمانى جارى مى شود كه

آب خليج (اسكندريه) كم شود و آب رود نيل زياد شود. پس در اين هنگام از اسكندريه كشتى ها و قايق ها به طرف مصر حركت مى كنند و فاصله اسكندريه تا مصر از راه خشكى پنج روز و از راه آبى نيل حدود شش روز است.

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 103

إسكندريّه

90- اسكندريه شهر بسيار بزرگى است بر كرانه دريا و از شگفتى هاى زمين است. گفته اند كه آن را اسكندر بن فيلبّوس بنا كرده و به همين جهت به نام او نامگذارى شده است. اين شهر بر روى چهار مجسمه بنا شده است. در هر يك از اركان آن مجسمه هايى از «پرندگان» است. يكى از آن مجسمه ها به شكل شير است، دومى به شكل گاو نر، سومى به صورت عقرب است.

چهارمى به شكل انسان است [پ v 20]. شگفتى هاى مشهور اين شهر اعم از غارها و بناهاى زيرزمينى بيش تر از روى شهر است. در اين غارها راهروهايى وجود دارد كه از سنگ مرمر رگه دار ساخته شده است. درازاى راهروها (يا تونل ها) يك يا دو يا سه فرسخ است و تودرتو هستند و به يكديگر راه دارند، چندان كه كسى بدون چراغ و نشانه اى كه به وسيله آن بفهمد از كجا داخل شده است، وارد آن ها نمى شود. در مسير اين راهروها مجسمه هايى از سنگ مرمر خوش ساخت و محكم ديده مى شود. اين مجسمه ها رنگ ها و خصوصيات مختلفى دارند و به شكل حيواناتى مانند پرندگان و جانوران وحشى و شتر و گاو و گوسفند و حتى انسان مى باشند در اين راهروهاى زيرزمينى، خانه هاى زيادى پيدا مى شود كه در آن ها اموال و ذخايرى وجود دارد.

91- در اين راهروهاى زيرزمينى قبرها و

تابوت هاى زيادى وجود دارد كه برخى از آن ها از جنس طلا يا نقره يا مس يا آهن يا مرمر هستند. در هر يك از اين قبرها جسد يك انسان است، همانند همان روزى است كه مرده، و هيچ چيز آن تغيير نكرده است. بعضى از آن ها پوست شان به استخوان شان چسبيده الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 104

و روغن موميايى آن ها در تابوت ريخته است. از اين تابوت ها موميا بيرون مى آورند كه روغن هاى موميايى اين مردگان است. پزشكان اين موميا را براى كسى كه لاغر شده يا استخوانش شكسته تجويز مى كنند. آن روغن براى او بسيار منفعت دارد و به اذن الهى او را شفا مى دهد. گاهى همراه اين مردگان گردن بندهايى از طلا و مرواريد و ياقوت و پارچه هاى رنگينى از طلا و نقره وجود دارد كه هر يك از آن ها (نشان دهنده) شأن و منزلت آن مرده در دنيا بوده است. در گردن اكثر اين مردگان صليب ديده مى شود و اين نشان مى دهد كه آنان كيش مسيح داشته اند. همچنين در بيش تر آن مقبره ها، سنگ قبرهايى از طلا و سنگ مرمر وجود دارد كه با خط يونانى كه خط روميان قديم است بر روى آن ها نوشته شده: «اين قبر فلان پادشاه است كه اين مقدار عمر كرده است». و «اين قبر فلان بطريق، فرمانده ارتش روم است كه اين قدر عمر كرده است». و «اين قبر فلان اسقف است» و روى هر قبر مقام و مرتبه آن شخص و كارهايى كه در دنيا انجام داده نوشته شده است. چه بسا جماعتى كه در راه شناخت اين شگفتى ها جان خود را از دست داده اند [ب 21] و خبر و

اثرى از آن ها پيدا نشد.

92- از شگفتى هاى شهر اسكندريه اين كه تمام خانه ها داراى آب انبار (يا ماجن) است. ماجن (آب انبار) به زبان قبطى دالان زيرزمينى است. هرگاه رود نيل طغيان كند و آب به آن ها برسد. از آب رود نيل به آن آب انبارها مى برند و چه بسا تا سال بعد (آن آب) كفايت مى كند.

93- ابن جزّار در كتاب عجائب الارض گفته است: زمانى كه اسكندر از ساختن اين شهر فارغ شد كسى نمى توانست در اين شهر راه برود مگر اين كه به چشمانش پارچه اى بسته باشد و آن به جهت شدّت سفيدى و درخشندگى آن بود.

94- مسعودى در كتاب التنبيه و الاشراف آورده است كه: اسكندريه به دست

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 105

اسكندر بن فيلبّوس بنا نشد، بلكه آن را برخى از بطلميوسيان ساخته اند كه بطلميوس يكى از آنان است، و اين نام بطلميوس را جز بر بزرگ يونان نمى گذاشتند. همان طور كه بزرگ فارس را كسرى، بزرگ روم را قيصر و بزرگ تركان را خاقان مى ناميدند.

95- تاريخ نويسان نوشته اند كه غارها و دالان هاى زيرزمينى شهر اسكندريه به مصر و دو هرم (مشهور آن) مى رسد، و در آن ها اسرار و گنج هايى است كه تعداد آن ها به شماره نمى آيد، مردم مصر و اسكندريه گنج ها و اموال زيادى را از آن جا بيرون مى آوردند. چه افراد بسيارى به واسطه آن ها ثروتمند شدند، ولى بيش تر آن ها در اين راه جان خود را از دست دادند.

مناره اسكندريّه

96- از شگفتى هاى شهر اسكندريه برج مشهور آن است كه در دنيا از شگفتى ساخت برخوردار است. ارتفاع آن از زمين سيصد ذراع، و دور آن نيز همين مقدار است، اين مناره از تمام ساختمان هاى

دنيا بلندتر است.

97- مسعودى ادّعا كرده است كه يكى از وزراى مهدى چهارمين خليفه

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 106

بنى عباس، در شهر اسكندريه به زندان افتاد. پس ماه رمضان فرارسيد. وى به غلامش دستور داد كه بالاى مناره رود و زمانى كه خورشيد غروب كرد سنگى از آن بالا بيندازد. وزير هم در پايين مناره منتظر رسيدن سنگ نشست. آن گاه غلام آن چه را كه مولايش دستور داده بود، انجام داد، پس سنگ هنگامى به پايين رسيد كه شفق (يا غروب) از بين رفته بود، پس وزير اين امر را دليل بر ارتفاع برج گرفت.

98- [پ v 21] مسعودى آورده است كه يك سوم اوّل اين مناره (از بالا) چهارگوش، و يك سوم ميانى آن مدور «گرد»، و يك سوم آخر آن «در پايين» هشت ضلعى است و اين مناره به شمار روزهاى سال خانه دارد و در بالاى آن آينه اى بزرگ است. ابن جزّار ادعا كرده است كه اين آينه از فاصله بسيار دور كشتى ها را مى سوزاند. ولى مسعودى در كتاب التنبيه و الاشراف نوشته است كه اين مناره كشتى ها را نمى سوزاند، بلكه مردم شهر اسكندريه در اين آينه كشتى هايى را كه از قاره اروپا و سرزمين ارمان (ارمن) و جزاير دريا مانند جزيره صقليه و إقريطش و عراق و غيره به سوى آنان مى آمدند، مى ديدند.

آن ها كشتى ها را از مسافت سه روز راه يا بيش تر مى ديدند. و بدين ترتيب خودشان را قبل از رسيدن دشمن آماده مى كردند. به نوشته مورّخان، جنس اين آينه از چوب است كه روى آن با روغن هاى خوبى جلا داده شده و از ظرافت و استحكام خوبى برخوردار است. اين آينه

خميده است و صاف نيست، قطر آن شانزده ذراع و دور تا دور آن حدود پنجاه ذراع است. همچنين

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 107

گفته اند كه جنس آن از آهن است. امّا اگر از آهن بود زنگ مى زد و دگرگون مى شد و در اين صورت كسى نمى توانست به سبب ارتفاع مناره در آن چيزى را ببيند. عده اى از مردم اين منطقه به ما خبر دادند كه جنس اين آينه از چوب است و شكسته شده آن داخل مناره قرار دارد.

99- ما علّت خراب شدن اين مناره را به اختصار بيان كرديم، و اكنون مى گوييم كه از بين رفتن اين مناره به دست قسطنطين بن ميلا ، حاكم قسطنطنيه بزرگ صورت گرفته است، بدين ترتيب كه او به حيله مردى يهودى را به سوى اين مناره فرستاد، و آن مرد اموال و اندوخته هايى را در كوزه هاى مسى و آهنى پوسيده و كهنه قرار دارد و آن ها را در مناره دفن كرد تا كسى متوجه آن ها نشود، سپس نزد حاكم شهر اسكندريه آمد و به او گفت:

«من [ب 21] مردى هستم كه به دفينه ها و نهفته هاى زمين آگاهم. من به يقين مى دانم كه در اين مناره اموال و گنج هايى بى شمار است كه مقدار آن ها را جز خداى سبحان نمى داند. پس اگر به من اجازه دهى ثروت هايى را از آن برايت بيرون مى آورم». آن گاه حاكم نمايندگانش را همراه او فرستاد و يهودى به آن ها دستور داد كه از بالاى مناره شروع به كندن كنند. پس گنج هايى را كه خود پنهان كرده بود. برايشان بيرون آورد. از آن پس پيوسته هر روز از دفينه هايش براى ايشان بيرون مى آورد تا

آن كه توانست بر لولاهاى آينه و چگونگى حركت آن ها دست يابد. آن گاه آينه را به زمين انداخت، و شبانه گريخت. اين مناره بر زبانه اى از خشكى كه داخل دريا بود قرار داشت. ما اخبار درست و مشهور شهر اسكندريه را بيان كرديم و اينك اخبار مناطق باقى مانده اين ناحيه را بيان مى كنيم.

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 108

تنّيس- فيّوم - دمياط

100- يكى ديگر از شهرهاى مصر تنيس است كه بر ساحل دريا واقع است، ميان آن و اسكندريه بر كرانه دريا چهار روز راه است.

101- شهر فيّوم از ساخته هاى يوسف (ع) بوده و امروز ويران است. ميان اين دو شهر (اسكندريه و تنيس) قرار داشته است. و (جايگاه) اين شهر زمينى بود كه وقتى پادشاه، او (يوسف) را از حاجبى بركنار كرد، آن (زمين) را از پادشاه گرفت، در حالى كه اين زمين ويرانه اى بود، نه آبى داشت و نه چراگاهى. پس پادشاه به يوسف گفت: «چه احتياجى به آن دارى؟» يوسف فرمود: «من و بنى اسرائيل در آن زندگى مى كنيم». آن گاه پادشاه به اصحابش گفت: «اكنون بى عقلى و كوته فكرى اين مرد را به درستى دريافتم، چراكه زمينى را خواست كه گياه و علف و مرتعى در آن نيست». پس يوسف (ع) به او فرمود: «درمانش مى كنم [آبادش مى كنم] شايد پروردگارم برايم مبارك گرداند». گفته اند: هنگامى كه آن را گرفت، آبادش كرد و با روشى نيكو و تدبيرى خدايى به آن جا آب آورد. هنوز يك سال نگذشته بود كه ماليات آن به صد هزار دينار رسيد، و هنوز ساخت شهر تمام نشده بود، كه ماليات آن به يك ميليون دينار طلا رسيد. بدين سبب (ضرب

المثل) زدند؛ مردى مى گويد:

«اگر قرار است چيزى به من بدهى، ماليات فيّوم را بده.»، در آن هنگام پادشاه گفت: «اين مرد چقدر عاقل است، به راستى كه عقل او بيش تر از عقل ماست و رأى او بهتر از رأى ماست. اگر به من خيانت نكرده بود، بركنارش نمى كردم و به او چيزى نمى گفتم بلكه برمى گشتم و حاجبى را دوباره بدو مى دادم».

گفته اند كه اين پادشاه همان فرعون زمان موسى (ع) است، و دليل آن فرموده

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 109

خداوند متعال است كه: «يوسف را از قبل با دليل هاى روشن براى شما فرستاديم». نام اين پادشاه «ريان » بود.

102- همچنين است شهر دمياط كه آخرين شهر مصر است. در آن عمّامه هاى خوبى بافته مى شود كه با نقاشى هايى تذهيب شده است [پ v 22]، و در همه جاى زمين از شرق گرفته تا غرب، جز در آن جا يافت نمى شود و از آن جا به شرق و غرب صادر مى شود.

103- مردم مصر و اشراف آن، فرومايه ترين و بخيل ترين مردم بر اموالشان هستند، در حالى كه بيش تر آن ها نيكوكارند. مصر باغ هاى بسيار دارد و مصريان بسيارى از ميوه ها و غذاها را دارند. كم ترين ميوه ايشان انگور است و بيش ترين ميوه ايشان خرما و موز مى باشد. عسل در آن جا كم است مگر آن چه كه از روم و شام به آن جا برده مى شود.

104- مصر دروازه مغرب است، و از آن جاست كه چيزهاى كمياب هند و سند و عراق به سرزمين افريقيّه و اندلس صادر مى شود. ما توضيحات خود را در مورد بخش دوم اين قسمت آباد زمين آورديم و اينك به ذكر بخش سوم از قسمت آباد زمين مى پردازيم. مساحت اين بخش

از زمين سه هزار و چهار صد فرسخ است و خداوند بر غيب آگاه تر است.

جزء سوم

اشاره

-

ناحيه اوّل: غزنه

اشاره

105- بدان- ان شاء اللّه خداوند ما و تو را هدايت كناد- كه اين بخش وسيع،

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 110

شامل سرزمين هايى است كه به سه ناحيه تقسيم مى گردد:

ناحيه اوّل: محدوده آن از فارس تا بصره است. از شهرهاى آن يكى شهر غزنه است، كه بزرگ ترين شهر اين قسمت آباد زمين است. گفته شده كه پيرامون آن سيصد فرسخ است كه برابر با نهصد ميل مى شود و سى روز راه است. اين شهر به باغ ها و بوستان ها احاطه شده است و كار و كسب در آن بسيار است. انتهايش در جنوب آغاز سرزمين چين، و انتهايش در شمال سرزمين اهواز و پايانش در مشرق درياى بزرگ است.

106- در اين منطقه فيل هاى بسيارى وجود دارد. همچنين در آن جا قطرب يافت مى شود و گفته اند كه قطرب در سرزمين پارسيان است و آن چيزى است شبيه به آن غولى است كه در بلاد يمن وجود دارد. عرب در اشعار و سخنانش از غول ياد كرده است، و آن چيزى شبيه جنّ است كه در بيابان ها براى بيننده متصوّر مى شود [به چشم مى آيد] و بر انسان حمله مى كند و او را قلقلك مى دهد (مضطرب و پريشان مى كند) تا بميرد. همچنين گفته شده است كه: آن بلا و بدبختى است كه از خون كشته شدگان زاييده شود، بنابر آن چه عرب بيان كرده است. و خداوند داناتر است. مسعودى گويد: «در سرزمين فارس، قطرب (غول) در بيابان ها بر انسان هجوم مى برد و با او

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 111

ازدواج مى كند. اگر انسان از دست او خلاص شود و ميان او و غول جدايى افتد، نجات يافته است، و

اگر غول با او درآميزد مى ميرد و هرگز زنده نمى ماند».

سمندل

107- [پ r 23] در اين ناحيه شهر قند كه سرزمين كافران است قرار دارد كه جزء سرزمين چين بشمار مى رود. و آن شهر بزرگى است كه در آن سمندل «نوعى حيوان» پيدا مى شود. اين حيوان از موش بزرگ، بزرگ تر است. در داخل كوزه شيشه گرى به وجود مى آيد، خوراك او آتش و از موادّ آتش زا «يا شعله هاى آتش است». اين حيوان با تله هاى آهنين شكار مى شود و اگر از آتش خارج شود و در مجاورت هوا قرار گيرد بعد از ساعتى مى ميرد، همچنان كه ماهى بيرون از آب مى ميرد. بعضى پنداشته اند كه اين موجود بدون توليد مثل به وجود مى آيد. امّا گفته اند كه توليد مثل مى كند، به اين استدلال كرده كه اگر شكار شود نر و مادّه در آن يافت مى شود. امّا دليل آن كس كه گويد، اين حيوان موجودى است كه توليد مثل ندارد، اين است كه اگر توليد مثل مى كرد، انواع مختلفى پيدا مى كرد، چنان كه طبيعت ساير حيوانات چنين است، بنابراين، اين حيوان بدون توليد مثل به وجود مى آيد. اين حيوان كركى مانند فنك (يا روباه) دارد كه سفيد آميخته به سبز است و از آن دستمال هايى درست مى كنند كه پادشاهان بعد از غذا دست هاى خود را با آن پاك مى كنند. اين دستمال وقتى آلوده يا چركين مى شود، چنان چه با آب و صابون شسته شود بر چركى آن افزوده مى گردد و شستن آن فقط به اين صورت است

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 112

كه آن را در آتشدانى قرار دهند، آن گاه آلودگى و چركى آن مى سوزد و پاكيزه تر از قبل مى شود. چنان چه از اين كرك فتيله اى درست مى شود

و يك طرفش را با روغن آغشته و درون روغن فرو مى برند همچنان آتش آن شعله ور مى ماند تا اين كه روغن آن تمام شود و فتيله صحيح و سالم باقى مى ماند. اين دستمال ها به بلاد اندلس و مغرب صادر مى شود و پادشاهان آن را به يكديگر هديه مى دهند.

خورنق - تستر - سدير

108- همچنين شهر خورنق، كه شهرى با بناهاى بسيار بزرگ و خوش تركيب است و از آن جا كه كاخ معروف خورنق در آن قرار دارد، بدين نام خوانده شده است. گفته شده كه اين شهر همان خورنق است.

109- [پ v 23] همچنين شهر تستر (شوشتر) كه در آن لباس معروف به تسترى توليد مى شود و بدان جا منسوب است. اين شهر در كنار رودخانه معروف به تستر «شوشتر» قرار دارد، در كنار اين رودخانه ريواس فارسى فراوان و صندل و برخى گياهان سرزمين فارس يافت مى شود.

همچنين در كنار اين رودخانه «سدير» كه از بناهاى بزرگى است كه دارا

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 113

پسر دارا ساخته، قرار داشته است. گفته شده كه سدير از بناهاى شاپور بوده است.

110- همچنين شهر اصفهان، كه لباس اصفهانى بدان منسوب است و آن نوعى لباس گلدوزى شده است، و از اين شهر بنگ (نيز) صادر مى شود.

111- و شهر اهواز همان مكانى است كه مهلّب بن ابى صفره در آن جمعى از خوارج را از زمان امارت حجّاج بن يوسف كشت. و مردمان اين سرزمين به «ازارقه » معروفند. مردم اين شهر «اهواز» پيرو فرقه هاى مختلف دينى هستند و بسيارى از مذاهب از ميان آنان پديدار شده است. مردم اين شهر اهل نفاق و بدبختى هستند، آب بسيار شور و تلخى دارند، بد اخلاقند و

لباس نازك مى پوشند.

ناحيه دوم: بصره- كوفه - بغداد

اشاره

112- مرزهاى ناحيه دوم از شهرى واقع در اين مكان (؟) تا شهر سرّ من راى (سامرا) است كه شهرى از شهرهاى عراق و از بناهاى معتصم است.

113- همچنين شهر بصره در اين ناحيه قرار دارد و از جمله شهرهايى است كه عمر بن خطاب (رضى) دستور داد تا احنف بن قيس آن را بنا كند، و آن بهترين شهرهاى عراق است زيرا در همه جاى عراق آتش و بت و صليب الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 114

پرستيده شد ولى در شهر بصره نه بتى پرستيده شد و نه بت ها در آن راه يافتند.

اين ناحيه در روزگار حكومت پارسيان يكى از آبگيرهاى دجله بود ولى هنگامى كه اسلام ظهور كرد آن بركه خشك و شهر بصره در آن جا بنا شد و علم دانش (مباحث علمى) از همه شهرهاى خدا در آن جا بيش تر است. از اين جا «بصره» علم نحو و عروض، و مذاهب برتر و دقت نظر در تمامى علوم انتشار يافت. درباره اين شهر از حضرت رسول (ص) نقل شده كه «خداوند در هر شب به اين شهر نظر مى افكند.»

114- از (ديگر) شهرهاى اين ناحيه [پ

r

24] شهر كوفه است كه پايتخت عراق بود و به قدمت شناخته شده است. گفته اند، اين شهر از بناهاى پارسيان است كه در زمان نمرود بن كنعان ساخته شد. همچنين گفته شده كه از بناهاى شاپور، پادشاه ايران است. در اين شهر على بن ابى طالب (ع) خليفه بود و (شهر قديمى آن «حيره» مطمح نظر پادشاهان ايران بوده است. از آن جا (كوفه) پارچه هاى خز و حرير و عمّامه ها و رداهايى از خزّ به سرزمين هاى يمن

و چين و هند صادر مى شود. همچنين از آن جا شكر و عطر صادر مى شود. كوفه فقيهان و دانشمندان و پيشوايانى دارد، و در كنار رودخانه فرات قرار گرفته است.

115- همچنين شهر بغداد كه معروف به مدينة السّلام است در اين ناحيه قرار دارد. منصور عباسى ساختن آن را شروع كرد و پس از او هارون الرّشيد آن را به اتمام رسانيد و در روزگار هارون الرشيد در قسمت آباد دنيا، شهرى از نظر امنيت و آسايش و وسعت و رفاه و عزّت و سرورى و بزرگى به پاى آن نمى رسيد. شكوه و عظمت و قدرتى كه بغداد در دوران هارون به خود ديد

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 115

براى هيچ يك از پادشاهان بعد از او حاصل نشد، طول اين شهر بيست و يك ميل و عرض آن به نه ميل مى رسيد، ساختمان هاى نيكو و كاخ ها و باغ و بوستان ها و تاكستان هايى در آن بود، كه قبل از آن در هيچ شهرى نبوده است.

هارون الرشيد در اين شهر با فخر و بزرگوارى و عدالت و استوارى تاج گذارى كرد و چنان از اين شهر و سرزمين آن سود برد كه هيچ پادشاهى قبل از او چه در دوره كفر و چه در دوره اسلام از لحاظ رفاه و خوشگذرانى و اقتدار بر دشمنانش بر او پيشى نگرفته است.

جنگ قسطنطنيه

116- او (هارون) آخرين پادشاهى است كه با مردم شهر بزرگ قسطنطنيه جنگيد و از خليج عبور كرد. از جمله كسانى كه براى فتح اين شهر جنگيدند كسرى انوشيروان بود كه حكايتى بس طولانى دارد و ما به خاطر شهرتش آن را خلاصه كرديم، پس چون آن را محاصره

كرد و به تصرّف آن همت گماشت، مردم آن شهر با او متفّق شدند كه آتشكده اى بنا بر دين او در آن بسازند.

پيوسته آتش آن آتشكده شعله ور بود تا اين كه اسلام منتشر شد و كسرى انوشيروان درگذشت [پ v 24] و پادشاهى فارسيان تمام شد و آن خانه ويران گرديد.

117- در اسلام و در خلال خلافت بنى اميّه، مسلمة بن عبد الملك بن مروان، براى تصرّف آن (قسطنطنيه) جنگيد پس آن را محاصره كرد و حكايتى طولانى برايش رخ داد كه ما به خاطر شهرتش آن را خلاصه كرديم. در همين جنگ بود كه ابو عبيدة بن جراح (رض) مرد. او از صحابه بزرگوار و يكى از

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 116

ده تنى بود كه با حضرت محمد (ص) در زير درخت بيعت كردند. مسلمه او را در مقابل ديوار قسطنطنيه دفن كرد و رومى ها از آن روز تا كنون چراغ هايى را بر آن (آرامگاه) روشن مى كنند.

118- سپس بعد از آن همچنان كه وصف كرديم هارون الرشيد بر سر آن (قسطنطنيه) جنگيد، و ان شاء اللّه در جنگ چهارم فتح مى شد.

119- هارون الرشيد مانند اسمش رشادت داشت و در هنگام خشم بردبار بود، در بخشش گشاده دست بود و به دنيا و آخرتش آگاه بود. در ميان خلفاى بنى عباس كسى مانند او داراى نظر محكم و قاطع و سعى و تلاش فراوان نبود.

او در كار خلافت با وزيرش جعفر بن يحيى برمكى رايزنى مى كرد تا اين كه رشيد بر جعفر و همه برامكه غضب كرد، همان گونه كه در حكايتى مشهور آمده است.

120- در زمين بغداد قبل از ساختن اين شهر (بغداد) جز پلى كه روى دجله در

آن زمان بود و دير معروف به عبدون عمارت ديگرى وجود نداشت. در سرزمين عراق خوش تر از آب و هواى بغداد نيست، چندان كه قاضى بن عريف هنگامى كه قصد خروج از بغداد به سوى اندلس كرد گفت:

وزن [البسيط]

(ترجمه شعر)

چگونه از بغداد كوچ كنم در حالى كه دو هواى مقصور و ممدود در آن جمع است

اين شهر در مدّت حكومت محمد امين (فرزند رشيد) در هنگام جنگ با برادرش مأمون خراب گرديد و او در همان جا كشته شد. و ما ان شاء اللّه به قدر كافى در باب اخبار بغداد بيان كرديم.

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 117

موصل و حلوان

121- همچنين شهر موصل به قدمت مشهور است. گفته اند كه از بناهاى پيشداديان است و نيز گفته شده كه از بناهاى كلدانى هاست كه از نسل «اسباط» هستند و آن ها سريانى مى باشند. در اين شهر نوعى لباس نازك به نام اشكرنات نازك مى بافند كه در قسمت آباد زمين جز در آن جا يافت نمى شود، و آن لباسى است نازك تر از حرير كه تار و پود آن از پنبه است. انواعى از اين لباس در سرزمين عراق بافته مى شود. اما به خوبى اين لباس نبوده است.

122- شهر حلوان نيز در همين ناحيه است و آن از بهترين شهرهاى عراق است و بسيارى از چيزهاى كمياب عراق در آن مى باشد. به نزديكى اين شهر كوهى موسوم به «رى » قرار دارد و در اين كوه قلّه هاى بزرگ و آتشفشانى موجود است كه آتش آتشفشانى آن در طول زمان شعله ور است [پ v 25]، و گاهى زبانه مى كشد و گدازه هاى بزرگى پرتاب مى كند كه هركس از دور ببيند از آن فرار مى كند.

123- آتشفشان هاى قسمت

آباد دنيا در چهار مكان وجود دارد: يكى در جزيره اى از جزاير هند، دومى در جزيره سيسيل، و دو تا هم در سرزمين عراق كه يكى از آن دو در كوه حلوان و ديگرى در كوهى كه ميان بغداد و سرّ من راى (سامرا) است، قرار دارد.

124- به نزديكى اين كوه در طرف مشرق، خوارزم و شهر سجستان است.

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 118

125- اهالى اين ناحيه (عراق) آشناترين مردم با آلات موسيقى و نوازندگى هستند و انواع آلات موسيقى مانند؛ عودها نوعى آلت موسيقى، نغمه هاى ساز، نى ها و گيتارها و زنگ ها و زلاميّات و غيره توليد مى كنند. اين نى منسوب به مردى به نام زلام بوده كه چون او پى به اين وسيله برد، آن را بساخت و به نام او منسوب شده است. اين نى از همه نى ها نازك تر و صدايى نيكوتر دارد و براى مردم شادى آورتر است.

126- آن چه كه در پس اين شهر مى آيد، راه حجاز و يثرب است. در اين راه چاه هاى معروف به چاه هاى زبيده وجود دارد، همان چاه هايى است كه كاروان هايى كه از عراق به طرف حجاز رفت و آمد مى كردند، از آب آن مى نوشيدند.

127- در طرف غرب عراق كوه معروف به «ريان » قرار دارد كه در مقابل شهر حيره واقع است و از شهرهاى نزديك به اين كوه شهر نجران است.

128- در پس اين كوه در شمال كوه معروف «جودى» قرار دارد، كه كشتى نوح (ع) بعد از طوفان بر آن فرود آمد. گفته مى شود كه بر قلّه اين كوه بقايايى از قطعات كشتى نوح (ع) وجود دارد، و اين كوه در سر راه شام واقع است.

129-

در بين كوه «ريان » و كوه «جودى» كربلا قرار گرفته، كه مشهد حسين بن على (ع) است. در نزديكى رود فرات، يزيد با سپاهيانش فرود آمدند، او از كوفه به سمت فرات به راه افتاده بود.

اكنون به بيان ناحيه سوم مى پردازيم. الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 119

ناحيه سوم: خراسان

اشاره

130- مرز اين ناحيه در مشرق از سرزمين غانه تا سرزمين خراسان و تا سرزمين تبّت و تا بيابان قيصوم است، و دليل اين كه به اين نام خوانده مى شود [پ

v

25] وجود كوه قيصوم در آن است و مرز اين ناحيه در مغرب پايان سرزمين موصل تا نيسابور در سرزمين فلسطين در شمال است.

131- از شهرهاى اين ناحيه شهر خراسان است كه از بزرگ ترين شهرهاى اين ناحيه مى باشد و نيز شهر همدان و سمرقند و خوارزم و شهر كلود كه كلدانى ها به آن منسوبند، و مركز حكومت نمرود بن كنعان بود، و او فرعون زمان ابراهيم (ع) بود. حضرت ابراهيم (ع) در اين شهر متولد شد، و در همان جا براى هدايت قومش مبعوث گرديد، و در همان جا به آتش انداخته شد، از همين شهر بود كه نمرود به آسمان صعود كرد و حكايتى طولانى دارد كه ما به خاطر شهرتش آن را خلاصه كرديم. اين شهر اكنون خراب است و

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 120

مسكونى نيست، و به جز آن مكانى است كه آتش ابراهيم در آن بوده كه اكنون حاصلخيز است و تغيير نيافته است.

هاروت و ماروت

132- اين سرزمين ها و كوه ها به كوه قيصوم متّصلند. در اين كوه همان غارى است كه هاروت و ماروت درآنند. و پيش از ظهور اسلام در آن جا به مردم سحر و جادو مى آموختند. آموزش آن ها طبق آن چه به ما رسيده، اين گونه بوده كه، مرد و زن به در غار مى آمدند، و اين دو فرشته هاروت و ماروت را در فضاى آن غار معلق مى ديدند، در حالى كه آن دو از بالا يا پايين به چيزى بسته نبودند، آن گاه بيننده داد

و فرياد شديدى مى كرد و از ترس مى لرزيد و عقلش را از دست مى داد. گويند: آن دو فرشته به او مى گفتند: «آيا ترسيدى؟ برگرد و به درگاه پروردگارت استغفار كن.» پس اگر بازمى گشت برايش خوب بود، ولى اگر مى گفت: «بازنمى گردم، آمده ام از شما دو تن سحر بياموزم!» آن گاه به او همان را مى گفتند كه خداوند تعالى فرمود: إِنَّما نَحْنُ فِتْنَةٌ فَلا تَكْفُرْ ، «ليكن اى مرد بازگرد كه براى دنيا و آخرتت بهتر است». پس اگر بازگردد براى او بهتر است، و اگر بگويد: «برنمى گردم آمده ام كه ياد بگيرم» به او مى گويند: «ياد نمى گيرى تا به خداوند كفر بورزى و در اين صورت اهل دوزخى!» آن گاه اگر بگويد: «ناگزير بايد بگيرم» به او مى گويند: «برو و فردا بيا كه تو را ياد دهيم، پس او مى رود و روز دوم نزد آن ها بازمى گردد و آن دو او را خيلى نصيحت مى كنند، و چون ابا كند و مخالفت ورزد، به او گويند: «برگرد تا روز سوم» و در هر بار آن مرد داد و فرياد زيادى مى كند [پ r 26]، پس اگر شيطان آن فتنه را برايش زينت دهد و روز سوم دوباره بازگردد به او مى گويند: «اى مرد آيا وقت

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 121

آن نرسيده كه از آن چه در آن هستى بازگردى؟ اگر گويد: «چاره اى جز آن نيست» به او مى گويند: «اگر خداوند كسى را گمراه كند هيچ هدايتگرى برايش نيست، اى فلانى برو در آن چاه بول كن»، پس آن مرد مى رود و در آن چاه بول مى كند. آن گاه از آلت تناسلى اش پرنده سبزى خارج مى شود و به طرف آسمان پرواز مى كند و در

آن ناپديد مى گردد. پس آن مرد در حالى كه ترسيده و وحشت كرده است، بلند مى شود. سپس به او مى گويند: «آن ايمان تو بود كه بيرون رفت و هرگز به تو بازنمى گردد» اگر بگويد: «چيزى نديدم» به او مى گويند: «دروغ مى گويى برگرد و نزد پروردگارت استغفار كن!» و اگر گفت:

«ديدم» يكى از آن دو به رفيقش مى گويد: «تو به او ياد بده» و آن دومى به او مى گويد: «تو كلمه اى را به او ياد بده و من كلمه ديگر را به او مى آموزم!» گويند، اوّلى به او مى گويد: «فلانى بگو چنين ...!» و دومى به او مى گويد: «بگو چنين، براستى كه تو به اين وسيله بر چشم هاى مردم چيره مى شوى، و خداوند به تو كمك خوبى نكرده است!» كه مى فرمايد: فَيَتَعَلَّمُونَ مِنْهُما ما يُفَرِّقُونَ بِهِ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ زَوْجِهِ وَ ما هُمْ بِضارِّينَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ وَ يَتَعَلَّمُونَ ما يَضُرُّهُمْ وَ لا يَنْفَعُهُمْ ... . آن چه ما از تعليم سحر و جادو ياد كرديم همان چيزى بود كه علما بيان كرده اند. هنگامى كه پيامبر اكرم (ص) مبعوث شد و اسلام انتشار يافت و پيامبرى منقطع گرديد، و هاروت و ماروت به قيام قيامت يقين كردند و ترسيدند كه كسى را تعليم دهند، از خداوند خواستند كه آن ها را از چشم هاى مردم پنهان سازد. پس آن سرزمين ويران شد و خداوند انواعى از حيوانات سمّى را بدان جا فرستاد چندان كه هيچ كس نمى تواند وارد آن جا شود.

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 122

سرزمين بابل

133- در سرزمين بابل افعى هاى شاخ دارى وجود دارد كه اندازه هر شاخ بر سر آن ها به نيم وجب يا كم تر مى رسد. از

شگفتى هاى اين شاخ ها اين كه چاقوسازان اين شاخ ها را مى گيرند و براى ساختن دسته چاقوهاى آهنى و فولادى به كار مى برند، آن گاه اين چاقوها به پادشاهان هديه مى شود، و هرگاه غذايى براى ايشان بياورند چنان چه مسموم باشد [پ v 26] آن چاقو عرق نمى كند و اگر مسموم نباشد عرق مى كند، چه غذا سرد باشد و چه گرم. به همين دليل اين شاخ ها به پادشاهان اختصاص مى يابد چون كميابند.

134- سرزمين بابل شگفتى هاى بسيار دارد. در اطرافش نسناس وجود دارد كه نصف آدميزاد است، يك دست و يك پا و نيمى از بدن انسان را دارد.

اگر او داراى نيمه راست بدن باشد نر است و اگر نيمه چپ را داشته باشد، مادّه است. اين حيوان به زبان مردم آن سرزمين صحبت مى كند. مردم او را شكار مى كنند و مى خورند. اين موجود كركى شبيه كرك ميمون دارد. شكارچيان با اسب و شلاق آن ها را دنبال مى كنند و پس از رنج و زحمت فراوان به آن ها دست مى يابند. هرگاه يكى از آن ها گرفته مى شود آن چه را در آن جا مخفى كرده بيرون مى آورند. اين حيوان از گياهان زمين و شاخ و برگ هاى درخت تغذيه مى كند و بيش تر در سرزمين سبت يافت مى شود. و شايد اين حيوان در سرزمين ترك ها كه پشت سرزمين ديلم و در نزديكى سد يأجوج و مأجوج است، يافت مى شود. وادى سبت رودخانه بسيار بزرگى در

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 123

سرزمين بابل است كه مردمان زيادى از بنى اسرائيل در اطراف آن زندگى مى كنند.

135- كنيزى كه مسعودى از آن ياد كرده در همين سرزمين بوده است. او مى گويد: «كنيز مذكور دو سر داشت با يك بدن، با دو

دهان مى خورد و مى نوشيد. گاهى با يك دهان صحبت مى كرد و گاهى با ديگرى، و چه بسا گاهى با هر دو دهان در آن واحد حرف مى زد. اين كنيز از شگفتى هاى دنيا است و اين تنها اندكى از قدرت خداوند متعال است».

وادى سبت

136- اين درّه معروف به وادى سبت است و گفته مى شود كه آن رودخانه اى جارى از شن است. همچنين گفته شده كه اين رود در روز شنبه جريان ندارد.

بنابراين عبور از آن (در اين روز) آزاد است، ولى در غير روز شنبه احدى نمى تواند به دليل شدت سرعت و جريانش از آن عبور كند. اين رود از پاى كوهى واقع در سرزمين بابل كه به آن خليب گفته مى شود، سرچشمه مى گيرد. گفته شد كه در دو طرف كرانه اين رودخانه دو نخل بلند وجود دارد [ب 27] يكى در شرق و ديگرى در غرب آن است و هرگاه شب شنبه فرارسد هر يك به طرف ديگرى خم مى شود، و با فرا رسيدن نيمه شب سر آن دو در ميان رودخانه به هم مى پيوندد، و تا ظهر روز شنبه پيوسته به همان صورت باقى مى مانند. آن گاه كم كم از هم جدا مى شوند تا اين كه هنوز روز به پايان نرسيده به حالت اوّل خود بازمى گردند، و اين طبيعت و شيوه اين دو درخت در طول روزگار و در سرزمين بابل بوده است و خداوند به راز آن آگاه تر است.

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 124

چاه اسكندر

137- در نزديكى سرزمين همدان چاهى است كه اسكندر بن فيلبّوس در آن جا فرود آمد، و هر يك از افرادش كه به داخل آن چاه نگاه مى كرد همان لحظه مى مرد. آن ها در اين مورد به اسكندر شكايت كردند. پس وى نشست تا در مورد فلسفه آن چاه بينديشد و ببيند حكم طبيعى آن چيست، ولى در اين باب به جايى نرسيد، بنابراين به ارسطوى حكيم نامه نوشت و او را بدين امر آگاه

ساخت. پس ارسطو به او نوشت كه آينه اى آهنى بر دهانه چاه قرار دهد، تا آن چيزى كه از چاه بيرون مى آيد بر آن آينه صيقلى بتابد، آن گاه وقتى آن آينه صيقلى را از چاه خارج كرد به درون چاه نگاه كند. گويند، اسكندر چنين كرد و آينه را هفت روز بر دهانه چاه نهاد در حالى كه در هر روز آينه سياه و تاريك خارج مى شد. چون روز هشتم فرا رسيد، آينه به همان صورت صيقلى كه روز اوّل بود، از چاه خارج شد. پس اسكندر فرمان داد كه به درون چاه نگاه كنند، ولى كسى قبول نكرد. بنابراين دستور داد كه يكى از حيوانات را بر دهانه چاه قرار دهند. پس حيوان به درون چاه نگاه كرد و چيزى بر او كارگر نشد، در صورتى كه قبل از آن هيچ حيوان و بنى آدمى به آن چاه نگاه نمى كرد مگر آن كه سر جايش مى مرد. پس چون ديدند كه آن حيوان دچار حادثه اى نشد بعضى از غلامان اسكندر به پايين چاه رفتند در ته آن مار بزرگى را ديدند كه مانند سنگ آسيا حلقه زده و در وسط آن چشمى مانند مركز سنگ آسيا بود.

اسكندر دستور داد آن مار را بيرون آوردند و چون به آن نگريست تعجّب كرد و خبر آن را براى ارسطو نوشت. ارسطو جواب نامه او را اين گونه داد كه: «آن مار [پ v 27] زهرش در چشمش بود، بنابراين هركه به چشم آن نگاه مى كرد در دم مى مرد. پس چون او خودش را در آينه ديد، با زهر خودش هلاك شد.»

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 125

ما برخى از اخبار

بابل را كه ثبت شده و مشهور بود، بيان كرديم و اكنون به بيان خراسان و توابع آن بازمى گرديم.

امور اقتصادى خراسان- اخلاق مردم آن

138- خراسان شهرى بسيار بزرگ است و نواحى و شهرهاى زيادى دارد، و كوه موسوم به سبرماق در آن جاست. گفته مى شود سنگ وردوان كه همان لاجورد است از آن كوه مى باشد. همه اين نام ها به زبان عجمى كوه شرال هم كه لاجورد خراسانى از آن به دست مى آيد در آن جا قرار دارد. از اين شهر لباس هايى معروف به دينقيات صادر مى شود كه لباس هاى نازكى از جنس پنبه تميز است كه با طلاى سرخ و رنگ هاى حريرى رنگارنگ با نيكوترين هنر «يا صفت» و روش روى آن ها نوشته اند. اين گونه لباس جز در اين شهر در هيچ كجاى زمين «يا دنيا» پيدا نمى شود و از آن جا به ديگر مناطق زمين صادر مى گردد. گفته شده وجه تسميه آن منسوب بودنش به مردى است به نام «بوق» كه از خوارج أزارقه ايران بوده و اين لباس براى وى دوخته شده است.

همچنين گفته شده كه به شهرى به نام «ذبوق » منسوب است. و نيز گفته شده

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 126

كه به شهرى در عراق منسوب شده كه به آن دبرون گفته مى شود و خداوند داناتر است. پيرامون خراسان شهرهايى است كه ذكرش گذشت. اين شهر از بزرگ ترين حوزه هاى عراق است.

139- مردم اين ناحيه (عراق) ثروتمندترين و قسى القلب ترين مردم هستند، و بيش تر از همه تاجر پيشه اند. آنان به فارسى سخن مى گويند و زبان شان عربى تغيير يافته است به طورى كه تقريبا شنونده آن را نمى فهمد.

آنان مردمانى شايسته و خيرخواه و ديندارند. هر ساله در اجتماع بزرگى از شهرهاى خراسان و شيراز

و گرگان- كه شهر بزرگى است و در مقابلش درياچه اى دارد- حج مى گزارند. در ازاى درياچه گرگان ده روز راه و پهناى آن كم و زياد مى شود و آب هاى كوهى كه ميان عراق و فلسطين است و معروف به كوه برادع است به آن مى ريزد.

140- رودخانه هاى دجله و فرات كه تا سرزمين خراسان و سواد عراق- واقع در ميان خراسان و بغداد- جريان دارند، از اين كوه سرچشمه مى گيرند.

سپس به كوفه و پس از آن به بصره مى ريزند و آن گاه به درياى هند- ميان سرزمين كابل و نجران، (به دريا) مى ريزد.

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 127

غزها (غزّان)

141- در سرزمين خراسان مرزهايى موسوم به مرزهاى ساروج و مرزهاى آذربايجان [پ r 28] وجود دارد. و آن (مرزهاى آذربايجان) شهر بزرگى دارد كه از شهرهاى غزهاست. آنان قومى عجمى اند و در قلمرو خويش صاحب پادشاهى و رفاه و شكوه و غرور هستند. آن ها لباس حرير مى پوشند و زير عمامه هاشان كلاه هاى بلند طلايى به سر مى گذارند كه طول هر يك از آن ها دو ذراع است. آنان ريش هاى بلندى دارند كه مانند موهاى زنان مى بافند، و اگر آن را بازبگذارند تا شكم شان و چه بسا تا ناف شان مى رسد. چنان چه به صورت يكى از آن ها بنگرى صورتى را مى بينى كه چهار ذراع است. از شگفتى هاى ديگرى كه از اين قوم به ما رسيده درباره تيراندازى آنان است، و اين چنين است كه كره اى را به هوا مى اندازند و با تير آن را مى زنند چندان كه ديگر روى زمين نمى افتد. آن ها با كمان هاى عربى چنان تيراندازى مى كنند كه احدى غير از آن ها نمى تواند. مؤلف گويد: «شيخ ابو المعالى- كه از

اهالى شهر آذربايجان و مرد راستگويى بود- در شهر المرية درباره اين تيراندازى از او سؤال كرديم كه آيا واقعيت آن همان گونه است كه به ما رسيده؟» گفت: «براى شما آن چه را كه به چشم ديدم مى گويم. و آن اين كه آن ها در حدود چهل تن، كم يا زياد جمع مى شوند و هريك از آن ها كمانش را برمى دارد و تيرى در آن مى گذارد. آن گاه براى آن ها كره اى در هوا پرتاب مى شود و احدى از آن ها

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 128

نمى ماند مگر آن كه تيرى به آن (كره) زده است. سپس آن (كره) به زمين مى افتد، و اين نهايت تيراندازى آن هاست.»

همچنين همين مرد ابو المعالى از تيراندازى آن ها براى ما روايت كرد كه بهترين تيراندازشان بر سريع ترين اسب اصيل سوار مى شود. سپس تيرى به او مى دهند. در حالى كه اسبش در منتهاى تاختن است، آن گاه در همان حالت كمانش را برمى دارد و تيرش را در آن مى گذارد. سپس با تير و كمانش به پشت برمى گردد و آن را به طرف كسى كه در پشت او سوار بر اسب اصيل مى تازد، مى اندازد و تير به او برخورد مى كند. و گاه اتفاق مى افتد كه به پرنده اى كه در پشت او در هوا پرواز مى كند مى خورد. اين هم آن چيزى بود كه از تيراندازى و به هدف زدن آن ها به ما رسيده است.

142- پايتخت سرزمين غزها شهر طبرستان است كه شهرى بسيار بزرگ و قديم الاحداث است، هواى خوبى دارد و مركز حكومت آن هاست. ما آن چه را كه از اخبار اين ناحيه درست و ثبت شده بود. بيان كرديم، و اكنون به بيان قسمت چهارم از قسمت آباد زمين كه

همان سرزمين فلسطين است مى پردازيم و از خداوند كمك مى گيريم.

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 129

جزء (قسمت) چهارم- مرزهاى آن

اشاره

143- بدان- خداوند ما و تو را راهنمايى كناد [پ r 28]- مرزهاى اين قسمت در جنوب پايان سرزمين عراق و گردنه برادع است، و مرز آن در شمال انتهاى سرزمين ديلم و ابتداى سرزمين صقالبه (اسلاوها) مى باشد، و در مغرب كوه هاى شام، و در مشرق سدّ يأجوج و مأجوج و كوهى كه از جنوب و شمال اين سدّ را احاطه كرده است. و اين جزء به سه ناحيه تقسيم مى شود:

ناحيه اوّل: بلخشان

اشاره

144- شامل سرزمين نيشابور و سجستان و طبريه است. از شهرهاى مشهور در اين ناحيه: رأس العين ، نيشابور، باب الأبواب ، شهر بلخشان و شهر الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو ؛ ص129

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 130

ستوان است.

145- از شگفتى هاى شهر بلخشان و ستوان. اين كه كوه بزرگ سنگى در آن جاست و سنگ بلخشى كه نوعى ياقوت است از آن استخراج مى گردد و از نظر ظاهرى از ياقوت زيباتر و شفاف تر و درخشان تر است. از خوبى اين ياقوت اين كه اگر كسى آن را در كف دستش نگه دارد، به لحاظ لطيف بودن اجزا و شفاف بودنش، خيال مى كند كه آن آب است. اين سنگ به هنگام شب بيش از روز روشنايى مى دهد، ولى چيزى از خواصّ ياقوت برهمانى در آن نيست و از آن فقط به خاطر زينتش استفاده مى شود. هرگاه در آتش افتد ساعتى كه بگذرد فورا آهك مى شود و به اصلش بازمى گردد، زيرا اصل آن از آهك است. اين كوه از طرف صاحب بلخشان، أمنا و حاجب هايى دارد و هر موقع كسى بخواهد براى جست و جوى ياقوت از آن بالا برود، بايد براى يك شبانه روز صد دينار طلا بپردازد. سپس

با مردانش بالا مى رود، و آن ها سطح كوه و اطرافش را مى كنند. كسى كه خداوند چيزى به او عطا كند بيش از يك يا دو ذراع را در طول و عرض نمى كند و از اين سنگ ها به ارزش هزار و پانصد دينار به دست مى آورد. گاهى خداوند به كسى ده سنگ يا بيش تر و كم تر مى دهد، و چه بسا چيزى نمى يابد و شب و روزش را بيهوده از دست مى دهد، و چه بسا به مقدار كرايه اش بيرون مى آورد [استخراج مى كند] و چه بسا هم كه چيزى به دست نمى آورد و در كرايه هم ضرر مى بيند. گروهى از اين كوه ثروتمند شده اند و گروهى ديگر فقير گشته اند. اين [پ r 29] كوهى است كه

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 131

اين سنگ ها در آن به عمل مى آيد، همچنان كه طلا در جاى خودش عمل مى آيد و آن به اين دليل است كه اين حفره هايى كه حفر كرده اند دوباره پر مى شود، آن گاه بسته مى شود و زمين به همان حالت اوّل خود بازمى گردد.

بنابراين وقتى كه در سال دوم يا سوم حفر شود، سنگ هاى بزرگ و كوچك در آن يافت مى گردد، آن چه از اين سنگ ها در جهت شرق اين كوه ايجاد شده سرخ رنگ و آن چه در طرف غرب آن بوجود آمده آبى رنگ است و در جهت جنوب و شمال اين كوه چيزى از اين سنگ ها يافت نمى شود.

سجستان - طبريّه - درياچه منتنه (مرده)

146- همچنين در اين ناحيه شهر سجستان وجود دارد كه شهرى داراى قدمت است. گفته شده از بناهاى جالوت و يا گفته اند، از بناهاى بخت النّصر بوده است.

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 132

147- همچنين در اين ناحيه شهر طبريّه قرار دارد.

كه در نزديكى راه هاى شام به كوه كرمدان واقع است و در نزديكى آن درياچه معروف به درياچه طبريّه قرار دارد. دور آن سى فرسخ است و آبش تلخ است، نه گوارا و نه شور است. از شگفتى هاى اين درياچه اين كه همراه با طلوع و غروب ماه مدّ و جزر مى كند، همچنان كه درياها چنين مى كنند، در حالى كه در مقابل و نزديكى آن دريايى نيست.

148- در نزديكى آن در طرف مغرب نزديك راه هاى شام شهر قوم لوط واقع است كه بر سر آن ها وارونه (يا واژگون) شد و خداوند آن را زير و رو كرد. همچنان كه مى فرمايد: «ما شهر را زير و رو كرديم و باران سنگ بر آن ها بارانيديم». و آن (شهر) امروز بركه اى از آب سياه رنگ بدبو است كه كسى از فاصله دور هم نمى تواند به آن نزديك شود. گفته شده كه در دوره اسلام در اطراف اين شهر سنگى از آن سنگ ها پيدا شد و مردى آن را به مصر آورد و نزد صاحبش در ظرفى بود. آن گاه وارد خانه اى شد كه در زير آن دو مرد سكونت داشتند كه با هم لواط مى كردند. پس آن سنگ ظرف را سوراخ كرد و روى آن دو افتاد و آن ها را كشت. اين حكايت [پ v 29] مشهور است و به جهت شهرتش آن را خلاصه كرديم.

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 133

ناحيه دوم: سرزمين ترك و تبّت

اشاره

149- از شهرهاى اين ناحيه حفره و شهر روران است. كه مركز سرزمين تركان است و به قدمت شهرت دارد. گفته شده كه از بناهاى جيانى «ستمگران» است، و نيز گفته شده از بناهاى ذو القرنين است، آن هنگام كه سدّ را

ساخت، و ترك ها همان هايى هستند كه به خاطر فساد يأجوج و مأجوج در زمين به ذو القرنين شكايت كردند و به آن ها ترك گفته شد زيرا كه در پشت سدّ رها شده اند.

150- از شهر تا خاك ريزى «سدّى» كه ذو القرنين ساخت. حدود دويست فرسخ در بيابان راه است. در اين بيابان نسناس فراوان وجود دارد. در ازاى اين سدّ به اندازه نه روز راه و پهنايش بنا به گفته ترك ها دو روز راه است، اين سدّ را ذو القرنين با پاره هاى آهن بنا كرد و مس مذاب بر آن ريخت. همان طور كه خداوند عزّ و جلّ فرموده: فَمَا اسْطاعُوا أَنْ يَظْهَرُوهُ وَ مَا اسْتَطاعُوا لَهُ نَقْباً .

151- درازاى اين كوه (؟) از شمال تا جنوب دويست فرسخ است و در

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 134

شمال به درياى ديلم و در جنوب به مرزهاى آذربايجان و بلاد زق محدود مى شود. اين سرزمين را بيابانى كه ميان آن سدّ و ترك ها قرار دارد، احاطه كرده است. در اين بيابان حيوانات بسيارى مانند مارها و نوانيس وجود دارند.

نانوس حيوان چهارپاى بسيار بزرگى شبيه به پلنگ بزرگ است. آن ها به مارها قانع مى شوند، هرگاه بر آن ها دشمنى كنند و به شرّ يكديگر (به نزاع با هم) نيز اكتفا مى كنند. مردم زقّ در اطراف كوه هايى كه بر سدّ يأجوج و مأجوج احاطه دارد زندگى مى كنند. مسعودى در مروج الذهب بيان كرده كه مردم زقّ چهره هايشان مانند سگ است. و احدى نمى تواند به خاطر ترس از حيواناتى كه در آن بيابان وجود دارد كه ياد آن ها گذشت به سرزمين آن ها وارد شود.

تركى صاحب دو پستان

152- [پ r 30] عذرى بيان كرده كه در شهر

المريه واقع در اندلس، مردى را از تركهاى شهر تبت ديده كه در كتف او و در مجاورت پشتش دو پستان مانند پستان زنان بوده و هرچه مى خواسته از آن شير مى دوشيده، و نام او ميسور بوده است. او از سرزمين خود در زمان الملك الافضل به سوى مصر سفر كرد

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 135

آن گاه از مصر به اسكندريه رفت و با كشتى در سال پانصد و نود و سه به المريه رسيد.

153- از شگفتى هاى اين مرد اين كه او با انگشتان پايش نخى نازك تر از حرير را برمى داشت و با انگشتان پاى ديگرش سوزنى ريز برمى گرفت و آن گاه با پايش آن نخ را در شكاف سوزن وارد مى كرد و سپس هر لباسى را كه مى خواست مى دوخت. همين ميسور بود كه به ما خبر داد چهره هاى مردم زقّ مانند سگ است و اين امر به دليل مجاورت آن ها با سگ هاست.

اخلاق ترك ها

154- ترك ها مردمانى ديندار، حيله گر و تندخو هستند. آن ها لباس پنبه اى و پشمى و مويى مى پوشند زيرا سرزمين شان سرد است. نام پادشاه آن ها خاقان است. و اين كلمه تركى است. مردم اين منطقه موزون ترين مردم هستند و چيزهاى سنگينى را با حفظ تعادل بر سر و دست خود نگه مى دارند، چندان كه مردى از آن ها مى تواند با دستش سوزنى را روى سوزن ديگر نگه دارد و نوك نيزه بلندى را به روى نوك نيزه اى ديگر نگه دارد. درباره آن ها (ترك ها) به ما خبر رسيده است كه مردى از آنان سوار اسبش مى شود و در حال حركت روى آن مى ايستد در حالى كه در دستش ظرفى پر از آب است و قطره اى از آن بيرون نمى ريزد.

همچنين فردى از آن ها ظرفى را روى سرش مى گذارد كه كف آن به اندازه يك دينار است كه فاصله آن ظرف تا سرش دو ذراع مى باشد. سپس چيزهاى سنگينى روى آن قرار مى دهد كه ارتفاع آن به اندازه ده وجب مى رسد و بعد با آن ها در زمين دور مى زند و در حالى كه آن ها روى سرش است مى ايستد و مى نشيند و آن ها روى سرش حركت نمى كند و نمى افتد. نزد ترك ها همه اين ها كار شگفتى است، و اگر خدا بخواهد ما به قدر كفايت برخى از اخبار ترك ها و تيراندازى آن ها و اخبار اين ناحيه را بيان كرده ايم.

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 136

[پ v 30] ناحيه سوم: سرزمين كرد و ديلم و انبار

155- از شهرهاى اين ناحيه شهر «خيلاج » است كه از نزديك ترين شهرهاى فلسطين به سرزمين فارس است، و شهر «حيران » كه بخت النّصر در آن سكونت داشت و از آن جا براى جنگ با قوم أخميم بيرون رفت از جمله شهرهاى اين ناحيه است و نيز شهر «أرمينيه كوچك » كه گفته مى شود، اين شهر چه در شب و چه در روز از باران خالى نمى ماند. اگر هم بارانى در آن نبارد هيچ گاه از ابر و باد خالى نيست تا جايى كه تقريبا انسان نمى تواند شخص ديگر را ببيند. كشت و زرع اين ناحيه اندك است و بيش تر زراعت آن ها حبوبات است كه از آن جا به سرزمين ارمينيّه صادر مى شود زيرا آن جا به ارمينيه بزرگ منسوب است كه مركز حكومت ترك هاست. اين شهر از

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 137

شهرهاى بزرگ و سردترين نقاط زمين است.

همچنين در مجاورت اين شهر به سمت ناحيه مغرب شهر «جاجل » قرار دارد، كه از

شهرهاى كردها و مركز حكومت آن هاست.

156- در مجاورت اين شهر در مشرق سرزمين ديلم از شهرهاى سوراذ و شهر شيمان - كه پايتخت ديلم است- قرار دارد. كوه «ذبق » نيز آن جا واقع است. در نزديكى اين كوه شهر «حلدافيل » قرار دارد كه گفته شده در اين شهر مردى زندگى مى كرده است كه يك سر و دو پيشانى داشته است.

سرزمين ديلميان و درياى ايشان

157- به دنبال اين شهر در شمال درياى ديلم و بر ساحل آن شهرهاى «شيمان»

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 138

و «جندبا » قرار دارد. در اين شهر سنگ فيروزه يافت مى شود و آن سنگ سبز رنگى است كه هيچ نورى ندارد. فلاسفه پنداشته اند هر كس انگشترى آن را به دست كند از راه غرق شدن (در آب) نمى ميرد. فيروزه بر دو نوع است:

نوع مايع و نوع جامد. نوع مايع آن نورى مانند نور ياقوت دارد، و آن چه با ياقوت زينت داده مى شود با آن نيز مزيّن مى گردد، ارسطو در كتاب الأحجار گمانش بر اين است كه هر كس انگشترى اين سنگ را به دست كند چيزى را فراموش نمى كند و اخلاقش نيكو مى گردد.

158- در اين دريا جزيره اى است كه در آن سقنقور وجود دارد: و آن ماهى سرخ رنگى است و در هنگام بزرگى اش به اندازه سه اوقيه يا كم تر مى رسد و اين ماهى استخوان ندارد. اين (ماهى) تكه گوشتى است كه شكار مى شود و در سايه بدون نمك خشك مى شود. و چون خشك شود بوى خوشى دارد [پ r 31].

159- همچنين در اين دريا جزيره اى است كه «راهويه » ناميده مى شود و از آن جا سنگ معروف به راهوى آورده مى شود كه از

انواع ياقوت است.

160- اين دريا از درياى بزرگ ترى واقع در ناحيه شمال سرچشمه مى گيرد و در جنوب اين دريا ديالمه زندگى مى كنند، كه مردمى نيكو و زيرك و باهوش هستند و آنان نخستين كسانى هستند كه شمشير بازى را ايجاد كردند. آن ها درايت و مهارت جنگى دارند و نظير آنان در پيكار كردن يافت نمى شود. و مكر و حيله هايى در جنگ مى دانند كه كسى از آدميان نمى داند.

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 139

آنان قيافه و پوشش ها و لباس هايى دارند كه هيچ يك از اقوام ديگر ندارند، از آن جمله است عمامه هاى زربفت، و آن لباس هايى است كه هيچ كس آن ها را نمى شناسد مگر اين كه از آن جا خارج يا بدان جا وارد شده باشد. آن ها بيش تر لباس هاى پشمى مى پوشند، و از سرزمين هند و سند براى ايشان پوست ببر و از يمن پوست فنك (حيوانى شبيه روباه)، از ارمينيه پوست قاقم (حيوانى شبيه سمور) و از اندلس پوست بز كوهى و پوست روباه سياه به آن جا آورده مى شود. زيرا كه سرزمين آنان بسيار سرد است و در شمال واقع شده است.

نسل يافث و سام و حام

161- در اين سرزمين يافث بن نوح سكونت كرد و هفت قبيله را از نسل خود در آن جا باقى گذاشت، كه شريف ترين و نيكوترين و باهوش ترين آن ها يونانى ها هستند، و پس از آن ها أنبارها، سپس ترك ها، آن گاه ديالمه، و نيز كردها، و سپس بربرها و پس از آن ها يأجوج و مأجوج، اين ها از نسل يافث بن نوح (ع) مى باشند.

هنگامى كه سام بن نوح (ع) در عراق فرود آمد، پنج قبيله از نسل او به وجود آمد: سريانى ها كه مردم عراقند و فارس ها از نسل ايشان

هستند [پ v 31]. مسعودى گويد آن چه به ما رسيده اين است كه فارس ها از فرزندان اسحاق (ع) هستند. سپس قحطانى ها از نسل آن هايند كه همان عرب عاربه هستند و از سريانى ها عرب مستعربه به وجود آمد كه اولاد اسماعيل (ع)

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 140

هستند، و از ابراهيم (ع) اسحاق به وجود آمد و از اسحاق «بنى اسرائيل» و «صفر» ايجاد شدند كه همان رومى ها هستند. بنابراين رومى ها و يهوديان با هم برادرند.

و از حام بن نوح (ع) هنگامى كه در مغرب فرود آمد، سياهان به وجود آمدند كه چهار قبيله اند: نوبيان، حبشيان، زنگيان و جناويان . پس از طوفان نوح مردانى از آن «سه» نسل در زمين پراكنده شدند و گفته اند كه قبطيان از أنبارند و ايشان از فرزندان يافث اند و نيز گفته شده كه از سريانيان هستند.

162- و اين جزء كه موسوم به سرزمين فلسطين است كوچك ترين جزء زمين است و اين به دليل جدا شدن قسمت يأجوج و مأجوج از آن است كه كسى جز خداوند علّت آن را نمى داند. همه قسمت هاى اين سرزمين معتدل است و مساحت هر يك سه هزار و چهار صد فرسخ است مگر قسمت دوم، بزرگ ترين قسمت آن حبشه و آن چه در مجاورت آن است و مساحت اين قسمت ششصد و سى فرسخ و آن بزرگ ترين جزء زمين است كه ذكر آن بعدا خواهد آمد.

و ما برخى از اخبار اين قسمت را كه به ما رسيده و ثبت شده و مشهور بود بيان كرديم و توفيق به دست خداوند است، پروردگارى كه جز او نيست و خيرى جز خير و خوبى او نيست.

الجغرافية/ ترجمه حسين

قره چانلو، ص: 141

جزء (قسمت) پنجم- (تقسيمات زمين) مرزهاى آن

اشاره

163- بدان، خداوند ما و تو را راهنمايى كناد، كه اين قسمت بزرگ است. مرز آن در جنوب كوه طور و سرزمين مدين و پايان آن درياى سرخ «قلزم» تا جاده مصر به عراق در اوّل سرزمين شام تا سرزمين بيت المقدس مى باشد و مرز آن در شمال تا پايان اقليم هفتم از درياى خزر است، و مرز آن در طرف مشرق از آغاز راه هايى است كه در ابتداى فلسطين به سوى بيت المقدس و به سوى طلموسه و تا پايان سرزمين مغرب در اندلس مى رود، و اين قسمت به سه ناحيه تقسيم مى شود:

ناحيه اوّل: عمّوريه - انطاكيه - قدس

اشاره

164- از شهرهاى مشهور اين ناحيه شهر عمّوريه است: و اين همان شهرى است كه معتصم هشتمين خليفه عباسى آن را فتح كرد.

165- همچنين شهر انطاكيه است كه از بزرگ ترين شهرهاى روم است. از شگفتى هاى اين شهر آن كه طاقى از گچ و طاقى از ماسه و طاقى از چوب در آن الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 142

ساخته شده است. و به همين دليل انطاكيه ناميده شد. پارچه سقلاطون [پ

r

32] در اين شهر توليد مى شود و آن لباسى است از جنس ديبا كه صنعت و هنر بديعى در آن به كار رفته است. ظاهرى سرخ رنگ و باطنى سفيد دارد.

معتصم عباسى همچنين اين شهر را پس از تصرف مجدد توسط رومى ها، با شمشير فتح كرد.

166- همچنين از شهرهاى اين ناحيه، قدس است كه سرزمين مباركى است و در آن خانه بزرگى معروف به «بيت المقدس» وجود دارد كه در آيه سُبْحانَ الَّذِي أَسْرى بِعَبْدِهِ لَيْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى ... و خداوند آن را مبارك خوانده است. گفته شده

كه آن جا جايگاه پيامبران و محل سكونت و سرزمين ايشان بوده و قبرهاى آن ها در آن جا قرار دارد. پس اگر گفته شود چرا بيت المقدس به اين نام خوانده شد؟ گفته مى شود از آن جهت كه به سرزمين مقدس كه طبق فرموده پروردگار متعال مبارك است، نسبت داده شده: يا قَوْمِ ادْخُلُوا الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتِي كَتَبَ اللَّهُ لَكُمْ ... از شگفتى هاى اين خانه است كه بدون آهن بنا شده است، و از ساختمان هاى حضرت داوود (ع) است كه آن را تمام نكرد و پس از او آن را فرزندش سليمان (ع) تكميل كرد.

پيامبر ما حضرت محمد (ص) با اقتدا به پيامبران پيشين به سوى آن نماز مى گزارد و دليل آن اين كه پيامبران بنى اسرائيل به طرف آن نماز مى گزاردند تا اين كه نماز به طرف كعبه واجب شد. اين خانه مبارك همان جايگاه معراج پيامبر برگزيده (ص) به سوى آسمان است و رسول اللّه (ص) در شب أسرى از آن جا به معراج رفت.

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 143

صخره بيت المقدس

167- گفته شده كه در اين خانه بزرگ تخته سنگى ميان آسمان و زمين وجود دارد. مؤلف اين كتاب گويد: «پيوسته از هركه داخل اين مسجد مى شد و خانه را مى ديد در مورد اين تخته سنگ سؤال مى كردم، تا اين كه در ميان آنان كسى گفت كه اين صخره ميان آسمان و زمين معلّق است، و از جمله آدم هاى مورد اعتماد [پ v 32] ابو طيّب دمشقى در شهر المريه به ما خبر داده است كه اين صخره در ديوارى از ديوارهاى اين خانه فرو رفته است و قسمتى از آن كه از بيرون ديوار آشكار است طول آن شش

وجب، عرض آن چهار وجب و ضخامت آن يك و يك سوم وجب است و آن در ميان زمين و آسمان معلّق است. اين مرد درباره آن صخره گفت كه: «ممكن است آن چه از اين سنگ در درون ديوار است، بيش از آن چه باشد كه در بيرون آن است، و در اين صورت گفته رومى ها درست نيست، ولى ممكن هم هست كه آن چه را كه گفته اند حقيقت داشته باشد و اين كار براى قدرت خداوند بزرگ آسان است.

168- ابو القاسم محمد بن عبد الرحمان رويط، كه از ياران المستعين باللّه سيف الدوله بود، به ما خبر داد كه وى اسير شده بود و به طرف روم و قسطنطنيه برده مى شد در حالى كه او اهل فهم و عقل و فقه و ادب و آشنا به دانش رياضى بود، و كسى كه او را مى برد كشيشى نصرانى از كشيش هاى سرزمين خود بود، پس به او گفت: «با هم به شنت مريه مى رويم و در آن جا تو را آزاد مى كنم»، و فقط او را به دليل آشنايى و فهمش از دانش ها به همراه

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 144

خود برد. گفت: «اين مرد خبر داد كه او در سال پانصد و چهل و يك وى را به همراه خود به بيت المقدس برد كه در آن هنگام تحت تسلط روميان بود.» پس در شهر شقوره در سال پانصد و چهل و نه از او درباره اين سنگ معروف پرسيدم. پس او نيز همان گونه كه ابو طيّب دمشقى درباره آن سنگ به من خبر داده بود، برايم صحبت كرد جز آن كه گفت: «در آن جا چيز عجيبى ديدم» و

من به او گفتم: «خداوند تو را رحمت كناد، آن چه بود؟» گفت: «در شب ميلاد مسيح هنگامى كه رومى ها قربانى مى خوردند. مردى از بطارقه- و بطريق اسمى است كه رومى ها آن را بر بزرگ ترين دانشمندان خود مى گذارند- را ديدم در حالى كه روى آن سنگ نشسته بود و سر و ريش تراشيده، لباسى از پشم مزيّن به طلاى سرخ بر تن داشت و تاجى از طلا مزيّن به درّ و ياقوت بر سر او بود، او استخوان ترقوه اش را سوراخ كرده و حلقه اى طلايى بود آويخته بود كه زنجيرى از طلا [پ r 33] به طول سه ذراع بر آن بود و در يك طرف اين زنجير كاسه اى طلايى قرار داشت. آن گاه اين كاسه طلايى را از آب غسل تعميد پر مى كرد و سپس بطريق ها و اسقف ها و كشيشان و رهبانان را با آن تعميد مى داد، بعضى از آن ها براى يك جرعه به او هزار دينار مى دادند و برخى پانصد دينار به او اعطا مى كردند. كم ترين بخشش به او صد دينار بود و آن گروهى كه از آن آب مى نوشيدند با قربانى معينى كه نزدشان بود بيرون مى رفتند.» پس مرد به رفيقش گفت: «اين كيست؟» گفت: «اين (بطريق) به زبان فرنگى هاست كه پادشاه بزرگ، يا بطريرك (پاتريك) است. و بريط به اين زبان (فرنگى) به معناى پادشاه رئيس است و مردم علم مسيحيت را از او مى آموزند.»

و آن ها مى پنداشتند كه هر كس از آن آب بنوشد گناهى بر او نوشته نشود و

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 145

آن بطريرك گناه او را مى پوشاند. نزد آنان در دين نصرانيت هيچ شمّاس و اسقفى نيست مگر آن كه از

آن آب نوشيده و به هفت تن ديگر نيز نوشانيده است.

اينان همان اهالى روم و قسطنطنيه هستند كه دين نصرانيت از ايشان گرفته مى شود و ما سخن درباره روم و بيت المقدس را به خاطر شهرتش خلاصه كرديم.

169- در نزديكى بيت المقدس كوهى موسوم به «بلدان » وجود دارد كه رودخانه أردن از آن سرچشمه مى گيرد و دانشمندان بنى اسرائيل آن جا زندگى مى كردند، و آن تنه درختى كه عيسى بن مريم (ع) زير آن به دنيا آمد، در همين كوه بوده است. گفته مى شود كه در اين كوه درختانى هستند كه همگى آن ها به منظور سجده كردن خميده هستند.

بصرى - طرسوس - حمص

170- در نزديكى اين كوه زمين بصرى قرار دارد كه زمينى حاصلخيز است و در آن شهرى موسوم به بصرى وجود دارد و گفته شده كه آن سرزمين به آن شهر منسوب است. بهترين روايات آن كه اين شهر به زمينى كه كوه هاى معروف به بصرى در آن هستند نسبت داده شده است، و در آن رومى ها معابد و كنيسه هايى دارند كه در وصف نمى گنجد، جايگاه و مكان معروف به

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 146

«رأس الكنائس » نيز در همان جاست.

171- و آن اوّل مرزهاى شام است. در نزديكى اين كوه شهر طرسوس قرار دارد كه شهرى بسيار حاصلخيز و پر درخت و پر بوستان و غيره است.

172- در جنوب اين شهر (طرسوس)، شهر حمص قرار دارد كه در كرانه رود أردن واقع است، در ساحل اين رود [پ v 33] باغ و بوستان ها و كشتزارها و تاكستان هايى وجود دارد. مردم اين شهر از ظريف ترين و بذله گوترين و بى حياترين مردم هستند و آنان خانه هاى بسيار زيبايى در كنار

اين رود دارند.

دمشق

173- در پشت اين شهر (حمص) در سمت جنوب، شهر دمشق قرار دارد كه پايتخت شام است و مركز حكومت بنى اميّه بود، و از آن جا سرزمين هاى اندلس و مغرب و بسيارى از زمين هاى فلسطين در مدّت خلافت وليد بن عبد الملك فتح شد. گفته مى شود اين شهر از بناهاى يونانيان است و اسكندر بن فيلبّوس پادشاه يونان از آن جا قيام كرد، و ارسطوى حكيم از آن جا برخاست و به آن دمشق گفته شد زيرا در وسط آن دروازه بزرگى معروف به دروازه جيرون وجود دارد. اين اسم، نامى يونانى است كه مفهوم آن به عربى «در كاخ ها» مى باشد.

از شگفتى هاى اين شهر اين كه پيامبر اكرم (ص) درباره اش فرمود: «دجّال مسخ شده كه لعنت خدا بر او باد در آن وارد مى شود و عيسى بن مريم (س) در آن فرود مى آيد.» اين شهر بسيار حاصلخيز است و ارزاقى مانند گندم و جو و ميوه ها دارد، چندان كه خرماى يك نخل به ده صاع هم مى رسد و يك خوشه

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 147

انگور به يك چهارم يا كم تر از آن مى رسد. شهرى است داراى لبنيات و چهارپاى فراوان، همچنين درخت فرصاد كه همان توت عربى است بسيار دارد. شهرت اين شهر آن را از وصف بى نياز مى سازد. به همين سبب ما گفتار درباره آن را مختصر كرديم و خداوند داناتر است.

حلب - عسقلان- سرزمين مدين

174- همچنين در دنباله اين شهر (دمشق) در نزديكى دريا شهر حلب قرار دارد كه مردم آن به درياى روم مسافرت مى كنند.

175- و همچنين در ادامه اين شهر در سمت جنوب و بر ساحل دريا شهر عسقلان قرار دارد كه از قديم به همين

نام موسوم است و مى گويند از بناهاى حضرت ابراهيم (ع) است و ساختمان هاى عجيبى در آن بنا گرديده است.

176- از شگفتى هاى آن (بنا) چاهى است كه در آن قرار دارد، و شگفتى آن بدين خاطر است كه هر كس به اندازه پنجاه قامت طناب داشته باشد از آن چاه، آب مى نوشد و هر كس ده قامت طناب داشته باشد باز هم از آن (چاه) سيراب مى شود و هركه طنابى هم نداشته باشد باز مى تواند از آن آب بنوشد و سيراب گردد. اين چاه از بناهاى سريانيان است، هنگامى كه زبان ها دستخوش نابسامانى شده بود [پ r 34]. عمق آن چاه زياد هم كه باشد صد قامت است و از بالا تا پايينش پله هايى دارد كه مانند پله هاى صومعه، پيرامون آن را دور مى زند، و پوشش هايى از سنگ مرمر دارد تا كسى در آن نيفتد اين پوشش ها درهايى دارد، كه هر در به اندازه پنج قامت است. بنابراين اگر كسى طناب بلندى داشته باشد، از سر چاه آب مى نوشد، و گرنه به سمت درى پايين الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 148

مى رود كه به اندازه طناب اوست، و اگر كسى طنابى نداشت از پله ها به انتهاى چاه پايين مى رود و از آب چاه سيراب مى شود، اين چاه از شگفتى هاى جهان است.

177- همچنين در ادامه اين شهر در ناحيه مغرب و بر ساحل دريا، شهرهاى «اسفاقس » و «أطرابلس شام» و شهر «صور » و شهر «عكّه » قرار دارد، و اين پايان محدوده شام از ناحيه جنوب و بر ساحل درياست. اما در خشكى از سمت جنوب، سرزمين مدين و كوه طور قرار دارد.

178- در سرزمين مدين

چاهى است كه حضرت موسى (ع) از آن آب كشيد. از شگفتى هاى اين چاه آن كه تخته سنگى بر آن بود كه جز چهل مرد كارى نمى توانستند آن را بردارند، ولى حضرت موسى (ع) آن را برداشت و به زنان آب داد.

179- و اين پايان شام از طرف جنوب است، و گفته شده كه مرز شام از نيل به سمت مغرب تجاوز نكرد و همچنين مرز آن در شمال شهر «هرقله » است كه از بناهاى هرقل (هراكليوس ) پادشاه روم مى باشد و به او منسوب است.

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 149

ملطيّه - قيصره - اللّاذقيّه - بعلبك

180- همچنين است شهر ملطيّه كه در نزديكى درياى خزر واقع است، و مردم اين شهر سرسخت ترين و قوى ترين مردم روم در جنگ هستند، چندان كه هيچ يك از پادشاهان مسلمان نتوانست آن (شهر) را تصرف كند.

181- همين طور است شهر قيصره كه از بناهاى قيصر، بزرگ ترين پادشاه روم است، و همه قيصرهاى روم در آن سكونت داشتند، و اسكندر بن فيلبّوس در آن كار كرده است و اقدام او همان خليجى است كه در درياست. او از راه رودخانه اى كه وسط شهر را مى شكافت، وارد شهر شد و وسعت رودخانه را تا دويست ذراع گسترش داد و اطراف و كف اين رودخانه را از ابتداى شهر تا انتهاى آن با مس و آلياژ سرب و قلع پوشانيد، و بر دو طرف آن دكان ها و بازارهايى ساخت [پ v 34] و ميان اين شهر و دريا سه فرسخ فاصله است. اين ناحيه به دريا متصل است و كشتى ها وارد آن مى شوند. كشتى ها از زير ديوارهاى شهر داخل مى شوند، آن گاه از كنار آن بازارها و دكان ها عبور

مى كنند و مردم داخل كشتى ها خريد و فروش مى كنند در حالى كه داخل كشتى هايشان هستند. گفته شده كه آن بازارها به ابن الاصفر منسوب است كه نخستين پادشاه آن ها بوده است. قيصرها به اين شهر نسبت داده مى شوند.

182- همچنين پس از اين شهر، شهر لاذقيه قرار دارد كه افلاطون از مردم آن جا بود. الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 150

183- در شمال اين شهر، سرزمين بيكور واقع است كه در آن شهر معروف بعلبك قرار دارد، در نزديكى اين شهر و در فاصله چهل فرسخى آن رشته كوه «ردونى » قرار گرفته و اين رشته كوه از مشرق تا مغرب كشيده شده است، و غار معروف به كهف در آن مى باشد. در اين غار هشت جسد (انسانى) وجود دارد كه بيننده مى پندارد كه آنان زنده اند ولى آن ها مرده اند و سگى همراه ايشان نيست. اين رشته كوه سرسبزترين كوه هاى زمين است و داراى بيش ترين درّه هاست و در آن (كوه) ساختمان هاى تاريخى و معابد خيلى بزرگ وجود دارد. مردم شام مى گويند: از اين رشته كوه است كه حضرت مهدى (ع) كه خداوند زمين را به دست او اصلاح مى گرداند، قيام مى كند. مردم عراق گمان مى كنند كه آرامگاه محمد بن حنفيه (رضى)، در يكى از درّه هاى اين كوه واقع است. معبد (هيكل) بسيار بزرگى موسوم به «زعفران » در همين رشته كوه قرار دارد، و آن مدرسه يونانى ها بود كه در آن فلسفه تدريس مى شد، زعفران كلمه اى يونانى است كه ترجمه آن به زبان عربى «جامع» است. و ما برخى از اخبار اين ناحيه اوّل از قسمت پنجم را به قدر كفايت بيان كرديم.

ناحيه دوم: قسطنطنيه

اشاره

184- مرز آن در

طرف مشرق از خليج درياى خزر تا درياى روم در مقابل الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 151

قسطنطنيه است و مرز آن در مغرب كوه موسوم به أطريجرش مى باشد، كه اين كوه ميان برشلونه در سرزمين افرنج و شهر طرطوشه در سرزمين اندلس گسترده است. مرز آن در شمال از ناحيه مغرب آخر سرزمين جلّيقيّه تا سرزمين «أرمينيه بزرگ » تا درياى خزر است، و مرز آن در جنوب درياى روم است كه از سرزمين اندلس تا سرزمين شام ادامه دارد.

185- از شهرهاى اين ناحيه شهر قسطنطنيه است كه از بناهاى قسطنطنين ابن ميلا مى باشد و آن شهر به نام او منسوب است. او نخستين كسى است كه قائل به دين نصرانى شد و به آن ايمان آورد و متشرّع گرديد، و همان كسى است كه صليب را در خواب ديد، و او نخستين كسى است كه صليب را برافراشت و بنابرآن چه مسعودى در كتاب التنبيه و الاشراف بيان كرده است به آن تبرّك جست اين شهر از نيكوترين شهرهاى زمين و شگفت ترين آن ها از لحاظ آبادانى و ساختمان است. هفت ديوار آن را احاطه مى كند، هر ديوار آن به اندازه بلندى قامت صاحب آن زياد مى شود. برج هايش با هنر و معمارى مشبّك شده است چندان كه انسان در ميان اين ديوارها قرار مى گيرد، در قسمت داخلى ديوار اوّل دور مى زند، ناگهان خود را در قسمت خارجى ديوار ديگر مى بيند، مى پندارد كه خارج شده است و همين طور به چرخش خود ادامه مى دهد ولى هنوز خود را در ميان ديوارها مى بيند و شخصى كه از اين ديوارها آگاهى ندارد همواره حيران مى ماند و راه خروجى آن را

نمى يابد.

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 152

اين شهر خوش آب و هواست و بركنار دو دريا واقع است. سمت قبله آن به سوى درياى روم است و سمت شرقى آن به سوى درياى خليج است.

بندقيّه - رومه

186- در نزديكى اين شهر بر ساحل دريا و به فاصله سه روز راه شهر بندقيّه كه بنايش قديمى است قرار دارد. گفته شده كه اين شهر از بناهاى اسكندر بن فيلبّوس است. عذرى گويد: از بناهاى يونانيان صائبى است.

187- همچنين شهر رومه نيز بناى كهن دارد. گويند از بناهاى يونانيان نخستين است، و بطالسه فرزندان يونان بن يافث بن نوح (ع) بودند. در كتاب العجائب تأليف ابن جزّار گفته شده كه: ارسطوى حكيم [پ v 35] در اين شهر بزرگ شد، و اين شهر مركز حكومت يونانيان بوده است. در اين شهر عجايب و غرايب آن چنان فراوان است كه به شماره در نيايد. از آثار شگفتش كنيسه معروف به «كنيسه زرّين» است، و به اين دليل به اين اسم ناميده شده چون داراى چهل ستون است كه بيست تاى آن از طلا و بيست ستون ديگرش از نقره مى باشد، و گنبدها و قبّه هايى از شيشه رنگين بر آن ها بسته شده، و در هر گوشه اى از چهار گوشه اين گنبدها و نيز در سر هر كدام از اين ستون ها، پايه هايى از سنگ مغناطيسى ميان سنگ ها قرار داده شده تا چراغ هاى ميان آن سنگ ها در حالت متعادلى از يك وزن، در هوا قرار بگيرد. اين چلچراغ ها به گونه اى مناسب به واسطه بندهايى ظريف آويخته شده اند. پس زمانى كه كشيش هاى اين كنيسه بخواهند كسى را به اين معبد (كنيسه) دعوت كنند،

الجغرافية/ ترجمه

حسين قره چانلو، ص: 153

روزى را در نظر مى گيرند كه هيچ بادى نباشد، آن بندها را قطع مى كنند. آن گاه چلچراغ ها ميان آسمان و زمين باقى مى ماند- بدون هيچ گونه اتّصال و يا ميخى- بلكه سنگ هاى مغناطيسى آن ها را جذب مى كنند. ولى روزى كه ياد بيايد آن شرايط ايجاد نمى شود.

جايگاه گردهمآيى

188- در اين معبد محل اجتماعى وجود دارد، و آن محلى است كه روميان زمان اجتماع شان در آن جا جمع مى شدند. نخستين اجتماع آن ها در آن محل در سال 85 بعد از ميلاد بود و كسى كه به اين امر گردهمايى اقدام كرد يكى از بطريق ها به نام ابن لقوسه بود، و او همان كسى است كه مذهب يعقوبى را تثبيت كرد. اجتماع دوم آن ها هنگامى بود كه انوشيروان با قسطنطنيه در جنگ بود، و آخرين اجتماع ايشان در اين محل هنگام خلافت عبد الملك بن مروان بود. سپس اين مكان اجتماع به قسطنطنيه انتقال يافت، در آن جا در روزگار خلافت هارون الرشيد اجتماع بزرگى شد. (تطير) اين اجتماع تا زمان خلافت الملك الافضل در مصر در آن شهر (قسطنطنيه) همچنان برقرار بود، سپس به شهر رومه كه هم اكنون نيز محل اجتماع است، بازگردانده شد.

189- شهر رومه امروز دار العلم مملكت روم است، و از شرق و غرب به مقصد آن رهسپار مى شوند. كسى كه در اين شهر علمى فرانگرفته باشد چندان مورد توجّه نخواهد بود.

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 154

زيتون رومه

190- از شگفتى هاى اين شهر، طلسم هايى است كه اسكندر بن فيلبّوس در آن ساخته است. بعضى گفته اند كه آن طلسم ها از ساخته هاى بطالسه و كارگزاران آن ها مى باشد. اين طلسم ها درختانى مانند درختان زيتون است [پ r 36] كه از لاطون ساخته شده و با طلا پوشانيده شده است. درختان تو خالى است كه در قسمت پايين آن دريچه هايى است و بر هر شاخه از شاخه هاى آن پرندگانى مانند سار است. پس چون زمان چيدن زيتون فرارسد، باد داخل اين دريچه ها و دهليزها شده و از

آن درختان خارج مى شود، آن گاه آن سارها سر و صدا و فرياد مى كنند، بدين ترتيب در بلاد شام و افريقيه و اندلس سارى باقى نمى ماند مگر اين كه با يك يا دو سه دانه زيتون به اين جا روى مى آورند و زيتون ها را به پاى اين درخت ها مى اندازند، چندان كه در پاى اين درخت ها زيتون فراوانى جمع مى شود كه از آن ها روغن زيتون مى گيرند، در حالى كه نمى دانند درخت زيتون چگونه هست؟ آن گاه از آن جا به تمام سرزمين ها از جمله: أرمينيه و قسطنطنيه و ديگر ولايات روم روغن زيتون صادر مى شود.

اين پرندگان همچنان تا روزگار خلافت عبد الرحمان بن معاويه ، صاحب كاخ (هاى) الزّهراء در قرطبه، همه ساله اين زيتون ها را مى آوردند، تا اين كه وى آن طلسم ها را ويران كرد. آن درخت ها تا امروز باقى است، ولى ديگر زيتونى (پرندگان) به آن جا نمى آورند.

191- در جانب غربى اين شهر (قرطبه) سرزمين أرمينيه بزرگ واقع شده

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 155

است. غارت ها و (حملات) مسلمانان در دريا از سرزمين اندلس به اين سرزمين هم رسيد، و در آن روزگار اين تهاجمات به وسيله ناوگان محمد بن ميمون از شهر المريه صورت مى گرفت. پس از وى عيسى بن ميمون از شهر اشبيليّه به اين بلاد حمله كرد كه قبر او هم در همين شهر است. اشبيليه همان شهرى است كه محمّد بن ميمون آن را فتح كرد، و شهر عرفه هم همان است كه عيسى بن ميمون به تصرف درآورد.

أرمينيه بزرگ

192- بعد از اين شهر در سمت شمال شهر أرمينيه بزرگ واقع است و آن سردترين سرزمينى است كه در شمال جاى دارد و طوايفى از روميان در آن ساكنند

كه خزرى نسب هستند ولى رومى ها بر آنان غلبه كرده اند و متشرّع به دين مسيح شده اند.

193- اين سرزمين زراعتش كم ولى دام و لبنياتش فراوان [پ v 36]. اهالى آن جا از تاكستان ها (انگورستان) آگاهى ندارند، بلكه باغ هاى ميوه را مى شناسند. آنان سيب هايى به عمل مى آورند كه در بلاد ديگر مانند آن وجود

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 156

ندارد. اندازه محيط برخى از اين سيب ها چهار وجب يا بيش تر است. اين (نوع) سيب يك يا دو يا سه سال بر درخت مى ماند و به سيب أرمنى معروف است. گاهى اين سيب ها به سرزمين شام و عراق آورده مى شود و كمى از آن هم به مصر آورده مى شود، مردم اين سرزمين از اين سيب ها شراب درست مى كنند.

194- مردم اين شهر از گردو روغن به دست مى آورند، آنان گردوى بسيار دارند، آن را مى خورند و از آن روغن مى گيرند. همچنين ايشان شاه بلوط و پسته زيادى دارند چندان كه از آن جا به مصر و شام صادر مى شود.

195- مردم اين شهر قومى مو بور هستند، صورت و موهايشان سفيد و چشمان شان آبى است چندان كه تقريبا در چشم شان سياهى ديده نمى شود.

اين قوم در درياى خزر فرو مى روند و از آن گوهر رومى و سنگ مذنّب كه نوعى ياقوت است بيرون مى كشند.

فلنده

196- بعد از اين بلاد، سرزمين قوم ملف است كه أقوامى فرنگى هستند، و به اين اسم شناخته مى شوند از اين جهت كه به شهرى انتساب دارند كه نزد خودشان فلنده ناميده مى شود و آن از بزرگ ترين ولايات فرنگ است كه در نزديكى درياى روم و در فاصله بيست فرسخى آن قرار دارد. در آن جا پوشاك ملف تهيه مى شود كه

لباس هاى خوش دوختى از جنس پشم است، آن چنان خوب اين لباس را مى دوزند كه با لباس خز برابرى مى كند. اين كالاها از آن جا

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 157

به سرزمين هاى اندلس و روم صادر مى شود. اين پوشاك در بيش تر شهرهاى فرنگ تهيه مى شود ولى مانند محصول اين شهر نيست.

197- همچنين بعد از اين شهر در شمال شهر افلنده واقع است كه در آن پوشاك زنانه از گياه خطمى به عمل مى آيد و آن نوعى ديباست كه مثل پنبه سفيد است. اين لباس در بيش تر شهرهاى فرنگ به عمل مى آيد ولى مثل محصول افلنده نيست.

198- و از شمال اين شهر به بعد [پ r 37] ابتداى سرزمين جلّيقيّه است.

برشلونه - أربونه - أقلوبه - جنوه

199- همچنين در ساحل اين دريا از سرزمين فرنگ شهر برشلونه واقع است برشلونه از جمله شهرهايى است كه توسط مسلمانان در اوايل فتح اندلس گشوده شد، شهرى است متوسط، نه كوچك و نه بزرگ است. اين شهر در كوهى قرار گرفته كه كوه أطريجرش بر آن احاطه دارد. اين كوه ميان سرزمين اندلس و فرنگ فاصله مى اندازد.

200- پس از برشلونه در ساحل دريا از سمت مشرق شهر أربونه قرار دارد و آن آخرين شهر از شهرهاى فرنگ است كه توسط مسلمانان فتح گرديد. در اين شهر بتى يافته شد كه بر آن نوشته شده بود: «اى بنى اسماعيل (اى فرزندان

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 158

اسماعيل) ... اين جا پايان كار شماست بازگرديد. پس اگر از من نپرسيد به شما خبر مى دهم، و اگر بازنگرديد تا روز قيامت با يكديگر مى جنگيد».

رود بزرگى اين شهر را به دو نيمه مى كند و آن بزرگ ترين رود سرزمين فرنگ است و روى

آن پل بسيار بزرگى است و بر پشت آن (پل) بازارها و خانه هايى ساخته اند و مردم از روى آن از يك نيمه شهر به نيمه ديگر آن رفت و آمد مى كنند. ميان اين شهر و دريا دو فرسخ فاصله است. كشتى ها از دريا به اين رودخانه مى آيند تا اين كه زير اين پل وارد مى شوند. در وسط اين رود پل ها و آسياب هايى از بناهاى پيشينيان وجود دارد كه هيچ كس قدرت ساختن مانند آن ها را ندارد.

201- بعد از اين شهر «اربونه» بر ساحل دريا و در سمت مشرق شهر أقلوبه و شهر بشكيره و شهر جنوه قرار دارد، كه آن (جنوه) از بزرگ ترين شهرهاى روم و فرنگ است، و مردم اين شهر بزرگان روم هستند، گويند كه اصل و نسب آن ها از اعراب مسيحى شده اى است كه از فرزندان جبلة بن أيهم غسّانى- كسى كه در شام مسيحى شد- بوده اند. اينها قومى هستند كه از لحاظ خلقت به رومى ها شباهت ندارند، زيرا روميان بيش ترشان بورند و اين ها قومى گندمگون و سياه چشم و بلند بينى هستند. به همين دليل گفته اند كه آن ها از اعراب محسوب مى شوند. آن ها قومى بازرگان پيشه اند كه در دريا، از سرزمين شام تا اندلس تجارت مى كنند و در دريا سرسخت و مقاومند.

بيجه

202- بعد از اين شهر (جنوه) در مشرق و بر ساحل دريا شهر [پ v 37] بيجه

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 159

واقع است كه از شهر جنوه بزرگ تر است، رود بزرگى در وسط شهر جارى و آن را به دو نيم مى كند كه رود بيجه خوانده مى شود. اين رود از كوه منجه واقع در ابتداى سرزمين جلّيقيّه در شمال، سرازير مى گردد.

روى اين رود بزرگ پل عظيمى كه داراى هشت طاق است- و كشتى با ارتفاعى كه دارد از زير طاق آن عبور مى كند- وجود دارد. روى طاق پل پنجره هايى چوبى كه با آن پوشانيده شده قرار داده اند كه شب ها بسته و روزها باز مى شود و دليل آن ترس از كشتى هاى مسلمانان است. اين در و پنجره ها به هنگامى كه صقلّيّه و سردانيّه و مسّينه (مسينا) در دست مسلمانان بود، ساخته شد چرا كه مى ترسيدند كشتى هاى مسلمانان بر آنان حمله كنند. ميان اين شهر و ديار دو فرسخ فاصله است. مردم آن (شهر) در جنگ بسيار سرسخت و رزمنده و بيش ترشان مهندسانى ماهر و حيله گر در دريا هستند. آن ها قدرتمندترين مردم از لحاظ كارگران يا منجنيق و برج ها و جنگ با كشتى ها و تيراندازى يا نفت مى باشند. آن ها قومى هستند كه در ميان شان خيانت و شومى و سرسختى و شدت جنگ وجود دارد. آنان چوب هاى بزرگى دارند، همچنين از آهن وسيله هاى جنگى خوبى نظير زره ها و كلاهخودها و نيزها مى سازند.

شمشيرهاى بيجى در نزد آن ها توليد مى شود كه مثل شمشيرهاى هندى نيستند بلكه آن ها شمشيرهايى نرم هستند، همچنان كه مرد كمربند خود را مى بندد، اين شمشير را هم مى بندد، با اين تفاوت كه برندگى آن بيش تر از شمشير هندى است. اسب سواران شان زره مى پوشند و به اسبان خود نيز، طورى زره مى پوشانند كه چيزى از (بدن) آن (حيوان) پيدا نمى باشد. اينان

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 160

قومى بازرگان پيشه اند كه در دريا و خشكى به دورترين نقاط شام و اسكندريه و سرزمين مصر و اطراف مغرب و اندلس سفر مى كنند. از ميان آن ها شيطان صفت هايى بيرون آمده اند كه

به غربان و راهزنان معروفند. آن ها نخستين كسانى هستند كه در دريا راهزنى كرده اند. از جانب ايشان به همه سرزمين ها، قهوه و مس و زعفران و پنبه صادر مى شود.

جلّيقيّه

203- ما اخبار اين ناحيه را به قدر كفايت بيان كرديم، و اكنون جلّيقيّه را كه آخرين سرزمين فرنگيان است بيان مى كنيم و خداوند داناتر است.

از شهرهاى مشهور سرزمين جلّيقيّه شهر منتدب و شهر إستبن و شهر عيداش است. مردم اندلس [پ r 38] در زمان حكمرانى بنى اميه به مردم اين سرزمين جزيه مى دادند.

204- در سرزمين جلّيقيّه درياچه عجيبى به نام درياچه مرده وجود دارد.

علّت اين نامگذارى اين است كه در آن موجود زنده اى يافت نمى شود و هيچ جاندارى از آدم و غيره در آن نمى افتد مگر اين كه فورا مى ميرد. هرگاه حيوانى در آن فرو رود، مى ميرد مگر طاووس كه داخل آن مى شود و زندگى مى كند و جوجه مى گذارد و اتفاقى برايش نمى افتد. اين درياچه در وسط جلّيقيّه قرار دارد. اهالى اين سرزمين ادّعا مى كنند كه رومى هستند ولى چنين نيست، بلكه

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 161

آن ها فقط بر دين نصرانى هستند. نسب شناسان رومى گفته اند؛ جلالقه اى ها از خزريان هستند، و بلاد جلّيقيه مجاور سرزمين گاليسيّه در مغرب است همان طورى كه با سرزمين أرمان در مشرق مجاورت دارد.

سرزمين گاليسيه پايان سرزمين قشتاله در شمال است و اگر خدا بخواهد بيان آن به زودى مى آيد.

205- تمام شهر- روم از سرزمين قسطنطنيه در مشرق گرفته تا سرزمين برشلونه در مغرب، شهرهاى حاصلخيز و سرسبز و خرّم قرار دارد، و همچنين است ساير شهرهاى روم كه همگى پر كشت و زرع و ميوه و تاكستان هستند، مگر آن

شهرهايى كه در ناحيه شمال قرار دارند، نظير سرزمين أرمينيّه و رومانيّه و جلّيقيّه و گاليسيه كه كشاورزى در اين شهرها كم است و تاكستان وجود ندارد، و ميوه هايى غير از آن ها و لبنيات و حبوبات دارند.

ما از اخبار اين ناحيه به قدر كفايت بيان كرديم و اكنون به بيان ناحيه سوم اين جزء و بيان و خصوصيات آن ها مى پردازيم و توفيق با خداوند متعال است.

ناحيه سوم: أندلس

اشاره

206- بدان- خدا ما و تو را ارشاد كناد- ناحيه اندلس جزء سرزمين شام است،

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 162

و آخرين ناحيه از نواحى آن است. درازاى آن از مشرق به مغرب بر ساحل دريا از كوه هاى أطريجرش تا منطقه معروف به طرف الأغّر به سوى أشبونه بر ساحل درياى اعظم و از آن جا تا ابتداى كوه هاى شارات نود فرسخ است و تا نزديك جزيره طريف كه از كوه هاى معروف به جبال الصّوف مى باشد، به قدر نه روز راه است. در اين جزيره (طريف)، هر منطقه از مناطق ديگر سيصد فرسخ فاصله دارد، و درازاى آن [پ v 38] از مغرب تا مشرق بر ساحل درياى رومى از آغاز [ش] تا بر ساحل درياى بزرگ [اقيانوس اطلس] تا اوّل كوه هاى مشرق هفتاد فرسخ و برابر هفت روز راه است، و از أطريجرش تا برت ياقه كه مدخل ورود به سرزمين نبارّه است هشتاد فرسخ و برابر هشت روز راه مى باشد.

كوه أطريجرش

207- اين كوه معروف به أطريجرش، جدا كننده بلاد اندلس از بلاد فرنگ است، و آن از شمال شروع مى شود و به سوى جنوب ادامه مى يابد، تا اين كه به دريا وارد مى شود و اين كوه به «طرف يهودى» نيز شهرت دارد. در اين كوه

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 163

درختان كهن بسيار بزرگى همچون صنوبر و احتمالا بلوط و شمشاد وجود دارد. همچنين درختانى دارد كه هزار سوار در زيرش نمايان نيستند. از همين كوه است كه عود شمشاد به اندلس و مغرب فرستاده مى شود. در آن جا معدن سنگ سرمه قرطجنّى نيز وجود دارد كه از آن جا به سرزمين هاى مشرق فرستاده مى شود. از اين كوه

عسل زيادى جمع آورى مى گردد كه در هيچ جاى ديگر زمين به آن فراوانى جمع نمى شود، زيرا در آن جا زنبور عسل بسيار است. در آن جا قلعه اى است كه از لحاظ حفاظتى و بلندى مانند آن در زمين يافت نمى شود.

بركت اندلس

208- هواى سرزمين اندلس نيكو و آب آن پاكيزه است و طول آن به اندازه چهل روز راه مى باشد و چهل رودخانه به آن مى ريزد. اين پديده در هيچ كجاى زمين جز در آن جا يافت نمى شود. آن جا پربركت ترين و كثير النسل ترين مناطق روى زمين است و سبب اين امر اين كه ناحيه كوچكى است كه هشتاد شهر بزرگ دارد و به همين تعداد يا بيش تر از آن داراى شهرهاى كوچك هم هست، و حال آن كه در قسمت آباد زمين ناحيه اى به اين كوچكى جز در اندلس يافت نمى شود كه مسافر بتواند در آن سه يا چهار شهر نزديك به يكديگر را بيابد. از بركت آن ناحيه، اين كه انسان دو فرسخ را بدون آب در آن راه نمى رود و هنوز سه فرسخ نرفته در طول سفرش نان و روغن را در دكان ها مى يابد.

209- از بركت اندلس اين كه، فقيه علّامه ابو محمّد عبد الملك بن حبيب با سلسله اسناد از رسول اكرم (ص) روايت كرد كه حضرت فرمود: «پس از من

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 164

جزيره اى فتح خواهد شد كه به آن اندلس گويند، زنده آن سعادتمند و مرده آن شهيد است.» اگر اين حديث صحيح باشد [پ r 39] فخر آن براى اندلس كافى است، و اگر صحّت آن ثابت نشده باشد، با كتاب خدا و سنّت رسول (ص) موافق است. اين بدان خاطر است كه هركه در اندلس

زندگى مى كند به منزله كسى است كه عنان اسبش را در راه خدا به دست گرفته و اين در حالى است كه آنان با وجود بودن دشمن- كه خدا نابودشان كند- در آن جا ساكنند، و آن ها به دليل وجود دشمن و مجاورتى كه با آنان دارند از يكسو و كمى تعدادشان و جدايى شان از هم كيشان خود از سوى ديگر هر روز جنگ ها و غارت هايى دارند، چرا كه پيش رويشان دريايى هراسناك و پشت سرشان دشمنى توانا (دانا) است، و دشمنى كه خدا نابودشان سازد- زيادند و سرزمين شان به هم پيوسته است. پس در خاك اندلس ديده نمى شود مگر چشم گريانى براى خدا يا جهادگرى در راه خدا يا رزمنده اى كه به خاطر خدا با دشمن در نبرد است، كه از دين اسلام جدا نمى شوند و پيوسته ملزّم اطاعت خدا هستند. پس كسى كه به اين حالت بميرد، شهيد از دنيا رفته و هركه به اين حالت زندگى كند سعادتمند است، چرا كه جهاد بهترين وسيله تقرّب به خداست، و جهادگران نزد خداوند تعالى از پاك ترين مقرّبين هستند و به همين جهت خداوند كه راستگوترين گويندگان است فرمود: إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ يُقاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَيَقْتُلُونَ وَ يُقْتَلُونَ ... تا آخر آيه ، پس اين مطلب موافق كتاب و سنّت است و منّت از آن خداوند است.

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 165

سرقسطه

210- از شهرهاى اندلس سرقسطه است كه شهرى بسيار بزرگ و قديمى است. گويند، از بناهاى كنستاتين است كه در زمان حضرت محمد (ص) مى زيست. از شگفتى هاى اين شهر آن كه فرو ريخته و ديوارهاى آن

از سنگ هاى تراشيده است، كه در يكديگر فرورفته و چفت شده اند. ارتفاع ديوار از بيرون شهر چهل ذراع- كم تر يا بيش تر- است، و از داخل شهر مساوى كوچه ها و خيابان هاست. بالاترين ارتفاع ديوار از داخل پنج ذرع است، و خانه هاى شهر جملگى از بالاى ديوار نمايان و آشكار است، و شهر سفيد ناميده مى شود زيرا كه به سفيدى مى زند و بر بالاى شهر نور سفيدى است كه بر هيچ كس چه در شب و چه در روز پوشيده نيست. روميان مى پندارند كه آن نور از همان روزى كه شهر ساخته شده بر آن بوده است. ولى مسلمانان بر اين باورند كه: اين نور از زمانى كه دو مرد صالح به نام هاى حنش صنعانى و فرقد سنجارى- كه خدا را از آن ها خشنود باد- در آن شهر مدفون گشتند، در آن جا پديده آمده است. در مصاحبت اين دو تن با رسول اكرم (ص) اختلاف نظر است. در مسجد جامع آن محرابى از سنگ يكپارچه مرمر سفيد است كه در قسمت آباد زمين محرابى همانند آن وجود ندارد. از شگفتى هاى اين شهر اين كه هيچ سوسمار و مارى داخل آن نمى شود [پ v 39] جز اين كه مى ميرد و همچنين چيزى در آن جا كرم زده نمى شود، و هيچ ميوه و خوراكى و دانه اى در آن جا نمى گندد. و من خودم در آن جا خوراكى از صد سال پيش مانده و انگور آويزان از شش سال پيش- كم تر يا بيش تر- و انجير خشك و دانه ها و گلابى و هلوى چهار سال پيش را در آن جا ديدم. در آن جا باقلا و نخود از بيست سال پيش يا بيش تر يافت مى شود. در آن جا چوب و لباس الجغرافية/

ترجمه حسين قره چانلو، ص: 166

پشمى و حرير و پنبه اى پوسيده نمى شود. اين شهر چنان است كه از فراوانى كشت و زرع و ميوه مردم آن تقريبا ميوه خشك نمى خورند، چون داراى زراعت و باغ و بوستان هاى فراوانند. اين شهر در كنار نهر بزرگى به نام «وادى إبره » بنا شده است. اين رود از كوه هاى برتات تا شهر تطيله سرچشمه گرفته و جارى است.

تطيله- مكناسه - لارده - وشقه - طرطوشه

211- تطيله شهرى بسيار بزرگ و پرميوه است كه در بيست فرسخى بالاى سرقسطه قرار دارد.

212- سپس اين رود «إبره» به شهر مكناسه مى رسد، و اين جاست كه به وادى لارده سرازير مى شود. در اين رودخانه طلاى فراوانى يافت مى شود و در سرزمين اندلس جز در اين رودخانه و دو رود ديگرى كه يادشان رفت و اگر خدا بخواهد بعدا در جاى خود خواهد آمد، طلا يافت نمى شود.

213- لارده شهر خيلى بزرگ است و در سرزمين اندلس از آن (شهر) بزرگ تر وجود ندارد. اين شهر در كناره رود سنبوره واقع است.

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 167

214- همچنين شهر وشقه كه به آن وشكه هم گفته مى شود. در اين شهر سنگ كم يافت مى شود و آن مقدار هم كه پيدا مى شود كوچك است، و آن شهرى كم درخت و ميوه و كم باغ است، ولى در آن زره ها و كلاهخودهاى زيبا و ابزار مسى و آهنى ساخته مى شود و جايگاه صنعت و هنر است.

215- سپس اين رود همراه با رود إبره از مكناسه و شهر طرطوشه سرازير مى شود تا اين كه بعد از ده فرسخ به دريا مى ريزد، و آن به خاطر شدت جريانش گواراست. طرطوشه شهرى پرميوه و درخت است و آن در پشت

اين رود است كه در ادامه كوه أطريجرش جارى است.

216- درازاى اين رودخانه [پ r 40] از كوه انبره تا فرو ريختنش به دريا پانزده روز راه مسافت دارد و مردم به فاصله صد ميلى آن را چراغانى كرده اند.

همچنين از قلعه أقليس تا شهر طرطوشه را نيز چراغانى مى كنند. شهر طرطوشه در كناره اين رود واقع است.

طليطله

217- همچنين از بزرگ ترين شهرهاى اندلس «طليطله» است و آن شهر بسيار بزرگى است كه نهرى به نام تاجه آن را فراگرفته است. گويند اين شهر از بناهاى خزريان و يا از ساخته هاى گوت ها مى باشد كه پايتخت آن ها بوده و بعد از ايشان مركز حكومت روميان شده است. امّا صحيح ترين روايات اين كه از ساخته هاى خزريان است كه در زمان ابراهيم (ع) بودند. ابن الجزّار در كتاب

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 168

عجائب الارض گفته: «پسر نمرود كه فرعون زمان حضرت ابراهيم خليل (ع) بوده در همين شهر سكونت داشت، به هنگامى كه پدرش او را بر بلاد مغرب والى گردانيد. از همين شهر است كه از ناحيه تدمير در سرزمين اندلس به طرف ساحل قرطاجنّه بيرون آمده است. از شگفتى هاى طليطله اين كه گندم در آن حدود هفتاد و هشتاد و صد سال يا بيش تر باقى مى ماند و كرم زده نمى شود، و آن شهرى پر كشت و زرع است.»

218- در اين شهر عجيب ترين چيزى كه در دنيا مانند آن ساخته نشده است و آن دو بيل (يا پارو) است كه ابو القاسم بن عبد الرحمن مشهور به زرقال آن ها را ساخته است. وقتى گفته (رضى) كه: «سبب ساخت آن (دو بيل) آن بود كه وقتى نام طلسمى را در نزديك

(قبة أرين) در سرزمين هند شنيده- يعنى همان كه مسعودى بيان كرد كه انگشتش از طلوع خورشيد تا غروب آن اشاره مى كند. همان طورى كه در شگفتى هاى هند بيان كرديم، آن دو بيل (يا پارو) را ساخت. آن دو بيل (يا پارو) بيرون شهر طليطله در خانه اى خالى درون نهر بزرگى در محل دروازه دبّاغ ها (رنگرزها) قرار دارد. از شگفتى هاى اين دو بيل (يا پارو) اين كه همراه با جزر و مد ماه [پ v 40] پر و خالى مى شود. و چون هلال ماه ديده شود قدرى از آب داخل آن دو بيل خارج مى شود و چون آخر روز شود نصف يك هفتم مى گردد. سپس به همين صورت در هر شبانه روز نصف يك هفتم زياد مى شود تا اين كه هفت شب و هفت روز تمام مى گردد. پس در آن موقع نصف- مى شود. سپس همين طور نصف يك هفتم در يك شبانه روز زياد مى شود تا اين كه روز چهاردهم ماه شود- پرشدنش با كامل شدن ماه همراه مى شود و چون ماه شروع به كاستى

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 169

كند بيل ها همراه با نقصان ماه در يك شبانه روز خالى مى شود، مانند حالت زياد شدن شان، و هنگامى كه بيست و نهم ماه برسد در آن دو، آبى باقى نمى ماند. اگر كسى وقتى كه آب در آن دو بيل نيمه پر است سعى كند كه آن دو را از آب پر كند، آن دو بيل همه آب را مى بلعد، به طورى كه آبى در آن دو به همان ميزانى كه اوّل داشته باقى نمى ماند، بنابراين (به نظر مى رسد) آبى داخل آن (دو بيل) نشده و از آن ها آبى خارج نشده است و نيز

هرگاه كسى سعى كند آب آن (دو بيل) را هنگامى كه از آب پر است خالى كند، به طورى كه آبى در آن ها نماند ولى، (اندكى) بعد آب در آن ها پر مى شود و اين از شگفت ترين عجايب است. اگر آن بتى كه در جزيره أرين است شگفت باشد، از آن شگفت انگيزتر آن است كه آن جا نقطه اعتدال و گنبد آسمان است و محلى است كه شب و روز آن يكسان است و اين از آن (بت) شگفت تر است.

اين دو بيل در يك خانه بود، چون خبر آن دو به پادشاه طليطله أدفونس رسيد خواست در مورد حركات آن دو كاوش كند. پس دستور داد تا يكى از آن دو را كندند براى اين كه ببيند از كجا به آن ها آب مى رسد و چگونه حركت مى كنند. آن گاه وقتى كه آن را كندند حركت آن ديگرى متوقف شد. كندن و خرابى آن دو بيل [پ r 41] در سال پانصد و بيست و هشت (528/ 1134 م) رخ داد. سبب نابودى آن (دو بيل) حنين بن زبوه يهودى ستاره شناس بود (لعنه اللّه) كه صنعتگران اندلس را به تمامى در يك روز به طليطله كشانيد. و خبر داد كه او «ادفونس» به زودى وارد قرطبه خواهد شد و صاحب آن خواهد گرديد.

آن گاه يهودى خواست كه حركات آن دو را كشف كند، پس گفت: «من آن را مى كنم و درستش مى كنم همانگونه كه بود و حتى بهتر از آن چندان كه روز پر و شب خالى شود. پس چون آن را كند و قادر به تعمير آن نگرديد، چون خواست از صنعت آن اطلاع حاصل كند، در نتيجه يكى از آن دو خراب و

الجغرافية/

ترجمه حسين قره چانلو، ص: 170

ديگرى به حال متوقف باقى ماند.

أشبونه - طلبيره

219- همچنين شهر أشبونه كه در پايان نهر معروف تاجه نزديك ريزش آن به دريا قرار دارد. در اندلس طلا به جز در آن مكان ها يافت نمى شود، و به زودى بيان محل سوم نيز خواهد آمد. اين شهر نعمت بسيار از جمله كشاورزى و حبوبات و غيره دارد. در آن سيب هايى مانند سيب ارمينيه وجود دارد كه محيط آن كم و بيش از سه وجب است.

220- ميان اين شهر (اشبونه) و طلبيره پل بزرگ معروف به «پل شمشير» قرار دارد كه از شگفتى هاى زمين است و گفته شده كه از ساخته هاى خزريان نخستين است و بناى بلندى دارد. تمام اين رود (شهر) در زير طاقى از طاق هاى آن (پل) وارد مى شود. ارتفاع اين طاق حدود هفتاد ذرع و پهناى آن حدود سى و هفت ذرع است. در پشت اين طاق (يعنى بالاى آن) برج بزرگى است كه ارتفاع آن از روى پل چهل ذراع مى باشد. اين برج و پل با سنگ هاى بزرگى كه درازاى يك سنگ آن هشت ذرع يا ده ذرع و بيش تر از آن مى باشد، ساخته شده است. در سر اين برج و در آخر سنگ ها سوراخى است كه در آن شمشيرى از لاطون قرار دارد، و زمانى كه كشيده شود به اندازه سه وجب يا همين اندازه از آن خارج مى گردد و تازه كسى نمى تواند بيش تر از آن را بيرون بياورد. اين شمشير چون رها شود همچون شمشيرى كه در غلاف بيفتد، روى سنگ مى افتد و از آن صدايى مانند رعد غرّنده شنيده مى شود. زيرا اين الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو،

ص: 171

پل در كناره اين رود شهر سنترين و در بالاى آن (رود) شهر طلبيره قرار دارد كه شهر بسيار بزرگى است و از ساخته هاى گوت ها مى باشد.

مارده

222- از شگفتى هاى آن «أرجلات» است و آن ستون هايى از مرمر است كه درازاى هر ستون آن سى ذرع مى باشد. در سر هر ستونى، ستون دومى ايستاده كه با دقيق ترين ترازها و تازه ترين صنعت ها موزون گشته و بين دو ستون بيست ذرع است. از سر هر ستون تا سر ستون دوم، ستونى تو خالى مانند كانالى حفر شده قرار داده شده است. اين ارجلات (ستون ها) در هوا رها شده اند. آن ها مسافتى حدود هشت فرسخ زمين را مى پوشاند و آب بالاى آن «ستون ها» جارى است تا به مكانى كه به قرجونه معروف است مى رسد. اين قرجونه مكان جديدى است كه در ميانش طاق هاى دايره اى شكلى قرار دارد كه روى ستون ها برافراشته شده اند و آن ها نيز باز بر ستون هاى ديگرى مثل قبلى قرار دارند. اين طاق ها مانند حلقه دايره شكلند. در قسمت بالايى آن ها لوله هايى باز شده است كه آب را در حوضى از مرمر سفيد- كه محيط آن هشتاد ذرع است- مى ريزد، و به اين ترتيب آب از آن ارتفاع بلند در آن حوض مى ريزد. بر بالاى آن طاق ها، اتاق ها و نشستنگاه ها و مقصور هايى است كه پادشا هان خزر و يونان در آن جا مى نشستند و به تماشاى ريزش آن آب همراه با مناظر باغ ها و بوستان هاى اطراف آن سرگرم مى شدند و شهرت اين شهر آن را از وصفش بى نياز مى سازد.

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 172

قرطبه

223- همچنين پس از شهر مارده به فاصله بيست فرسخى آن شهر قرطبه قرار دارد كه مركز حكومت امويان در تمام اندلس بوده و شهرى بسيار بزرگ است و نيز بنا به دليلى كه مسعودى از «باز شدن

در قفل شده خانه اى» در قرطبه ذكر كرده، اين شهر پايتخت لذريق (رودريك) پس از خارج شدن از طليطله نيز بوده است. سلطنت وى در قرطبه هفت سال ادامه يافت و از همان جا براى ديدار مسلمانان خارج شد. قرطبه در دوران بنى اميه به درازاى هشت فرسخ و پهناى دو فرسخ بود. اين شهر بر ساحل رودى به نام «وادى الكبير » واقع است و در سرزمين اندلس هيچ رودى با نام عربى به جز اين رود وجود ندارد.

224- گويند هنگامى كه سليمان (ع) و لشكريانش- از اين شهركه داراى چمن زارهاى شاداب و بركه هاى آب روان بود- گذر كرد، فرمود: «يا سنگ ها آن را بسازيد، كه به زودى شكل و هيئتى شگفت و مرتبه اى بزرگ خواهد يافت»، بنابراين قرطبه ناميده شد.

225- كوهى كه بر فراز آن شهر است «تاج العروس » ناميده مى شود و در اندلس كوهى با اسم عربى غير از اين كوه وجود ندارد.

226- و در نزديكى آن در فاصله سى فرسخى معدن جيوه اى [پ r 42] در محلّى به نام بطروش وجود دارد كه جيوه به جز اين محل در جاى ديگر الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 173

يافت نمى شود، و از آن جا به همه اقطار زمين فرستاده مى شود.

227- از آثار شگفت شهر قرطبه مسجد جامعى است كه همانند آن در اسلام وجود ندارد، و آن بدين خاطر است كه دوازده تن از پادشاهان بنى اميه آن را ساخته اند، و از شگفتى هاى آن، قسمت اضافه شده اى است كه حكم المستنصر باللّه پسر عبد الرحمان الناصر لدين اللّه بر آن افزود؛ و آن چهار ديوارى است كه داراى يك طاق است و از بالاى

تا پايين از سنگ يكپارچه اى ساخته شده و در اسلام مانند آن ساخته نشده است. آخرين كسى كه در آن چيزى ساخت محمد بن أبى عامر حاجب بود كه هشت كاخ در جانب شرقى اين مسجد جامع بنا كرد.

الزّهراء

228- همچنين الزّهراء كه عبد الرحمن بن معاويه - يعنى همان الناصر لدين اللّه- آن را ساخت، عجيب ترين و بديع ترين بناهاى ساخته شده در اسلام است، و شگفت تر اين كه در آن خانه اى است كه در مدت بيست و پنج سال ساخته شده است و به آن مجلس قلبق گويند كه سقفش از طلا و شيشه كلفت صاف و ديوارهايش نيز همان طور است، و ستون هايى از طلا و نقره دارد. در وسط آن هم مخزنى پر از جيوه است. در هر طرف آن نشستنگاهى كه هشت در دارد كه روى طاق هايى از جنس عاج و آبنوس بسته شده و بر ديوارى از شيشه رنگين قرار دارد. آفتاب بر آن درها مى تابد و اشعه الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 174

آن به سقف و ديوارهاى اين نشستنگاه ها برخورد مى كند. آن گاه از آن ها نورى ساطع مى گردد كه درخشش آن چشم ها را مى گيرد (مى زند). پس هرگاه الناصر اراده مى كرد اهل مجلس و يا پيكى را كه بر او وارد شده بود، بترساند به غلامان صقلبى خود دستور مى داد. تا آن جيوه را به حركت درآورند و بدين ترتيب نورى در مجلس به وجود مى آمد، همانند درخشش برق كه همه قلب ها را تحت تأثير قرار مى داد، و براى كسى كه در مجلس حاضر بود.

مادامى كه آن جيوه تكان مى خورد، اين طور به نظر مى آمد كه آنان را در هوا به پرواز درآورده

است و گويند كه اين مجلس چنان مى چرخيد كه در جلوى خورشيد قرار مى گرفت و گويى كه در كنار آن (خورشيد) واقع شده است.

ساختن اين مجلس براى احدى از سلاطين- نه در روزگار كفر و نه در روزگار اسلام- پيشى نگرفت و آن به دليل فراوانى جيوه در نزد ايشان بوده است. و اگر اين امير چنين اقدامى كرد، حق داشت چرا كه پنجاه سال سلطنتش پاييد، و روميان تا مسافت دو ماه راه به او جزيه مى پرداختند [پ

v

42]. و از روميان هيچ كس در طول زندگانى اش جسارت نيافت كه سوار اسب نر شود يا سلاح حمل كند. بنابراين شايسته است كه براى او مانند آن يا بهتر از آن ساخته شود.

229- ابن حيّان فقيه در تاريخ خود از اخبار قرطبه چيزهايى بيان كرده كه البته چيزى اضافه ندارد. از اين شهر علوم بسيار و فنون فراوان منشعب گرديده و آن شهر علم و (دانش) اندلس است. بيان شده كه حكم المستنصر باللّه دستور داد تا در كوچه هاى قرطبه جار بزنند كه از مردان كسى عمامه سر نگذارد مگر آن كه جامع المدوّنه را حفظ كرده و فهميده باشد. گويد، سيصد مرد و اندى معمّم شدند. بنابراين گمان تو از غير آن علوم و فنون چيست؟

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 175

اشبيليّه- بطليوس

230- همچنين در پايين قرطبه- كه خداوند دوباره آن را دار الاسلام گرداند- بر كناره درّه وسيعى عروس شهرهاى اندلس، كه شهر اشبيليه است، قرار دارد. به آن عروس شهرهاى اندلس گويند چون بر سر آن تاج شرف و در ميان و گردن آن رود بزرگى همچون مرواريد درخشانى جارى است كه در قسمت

آباد زمين رودى زيباتر از آن نيست. به دليل آن كه در خوبى و نعمت به دجله و فرات و نيل و درّه اردن در شام شباهت دارد. مردم اشبيليه شيرينى و شوخ طبعى و گستاخى و زيبايى دارند. اين شهر به اين لحاظ حمص خوانده شد، چون مانند شهر حمص شام است كه كنار رود اردن واقع است. اين شهر نيز داراى باغ ها و بوستان هاى بسيارى در ساحل اين رودخانه است قايق ها در سايه درختان كنار اين رود هشت فرسخ راه را مى پيمايند و مردم ده فرسخ را در هر دو ساحل رودخانه چراغ نصب كرده اند كه از قلعه قيطانه تا قلعه قورة است. در اين رودخانه انواع ماهيان كوچك و بزرگ از قبيل بوريات و شوابلات و غيره وجود دارد. گاهى هم در آن صدف هاى داراى گوهر يافت مى شود كه شهرت آن ها بى نياز از وصف است. گويند اين شهر از ساخته هاى يونانيان است و يا از ساخته هاى گوت هاست.

231- در نزديكى اشبيليه به فاصله پانزده فرسخى آن، چشمه زاج قرار دارد و زاج آبى سياه رنگ است كه از چشمه اى خارج مى شود، و از آن به دو

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 176

كرانه اين چشمه مى ريزد و سخت مى شود. در قسمت آباد زمين، انواع زاج به جز اين محل، در جاهاى ديگر يافت نمى شود.

زاج، ماده اى معدنى است كه از زير زمين به صورت خاك و سنگ استخراج مى شود، و اين چشمه در آخر قلمرو اشبيليه قرار دارد.

232- از اين منطقه است كه به سرزمين اندلس و روم و مغرب و افريقيه و مصر و اسكندريه روغن زيتون صادر مى شود و چه بسا مقدار كمى هم

از اين روغن به يمن صادر مى شود. اين روغن بهترين و چرب ترين روغن هاى كره زمين است، و در زير زمين بيست يا سى سال بيش تر باقى مى ماند، در اين مدت نه تنها خراب نمى شود، بلكه بر خوبى آن افزوده مى شود.

233- همچنين در اين شهر هند به عمل مى آيد كه به جاهاى ديگر صادر مى شود در نزديكى اشبيليه در حدود يك فرسخى آن معدن خاكى است كه در آن هند به عمل مى آيد، هند نوعى گياه است كه مى رويد، همچنان كه طفل در طليطله مى رويد. اشبيليه خاكى است كه آرد را با آن مخلوط مى كنند و به دليل هم شكل بودن با آن از هم شناخته نمى شوند. اين خاك را خمير مى كنند، سپس مى پزند و مى خورند، و خورنده بدش نمى آيد.

234- در حدود شصت فرسخى جنوب اشبيليه، شهر بطليوس قرار دارد.

اين شهر در كنار رودى بزرگ به نام «وادى يانه » واقع شده است. اين رود، از محل وزش بادها در مكانى به نام غدر سرچشمه مى گيرد. هيچ كس سرچشمه و محل خارج شدن اين رود را نمى داند، جز آن كه از اعماق زمين بيرون مى آيد و در مكان ديگرى ناپديد مى شود و دگربار در شهر «قلعه رباح » جريان مى يابد، سپس تا به شهر بطليوس مى رسد و پس از آن هم به

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 177

حصن مربل در نزديكى درياى بزرگ (اقيانوس اطلس) مى رسد و به دريا مى ريزد.

235- پس از بطليوس در ناحيه اشبيليه شهر يابوره كه از ساخته هاى روميان است در قسمت غربى اشبيليه واقع است.

قادس و مناره آن، و قراقير مجوس

236- شهر قادس در جنوب اشبيليه بر كرانه درياى بزرگ واقع است. در مشرق قادس نهر بزرگ «وادى لكّه » جريان

دارد و آب نوشيدنى و شست وشوى مردم قادس از آن است. به نوشته روميان در تواريخ شان بر روى اين رود پلى با سى طاق بوده است.

237- اين رودخانه قادس به مكانى به نام روطه متصل است. در اين محل «روطه» پادگان بزرگى است كه فقيه ابو محمد عبد الملك ابن حبيب از آن چنين ياد كرده است: «هر كس شبى را در اين پادگان با زبان روزه مرزدارى كند، گناهان هفتاد ساله اش آمرزيده مى شود، وى در برترى اين محل كتاب بزرگى نوشته است. همچنين درباره پادگان «كشكى » اين جمله را نيز آورده كه ان شاء اللّه خواهد آمد.

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 178

ميان پادگان روطه و قادس يكى از ارتفاعات كوه تاكرونه واقع است كه پهناى آن سى مرجع است.

238- پادشاه قادس مردى از گوت ها به نام سنبطرين بود. او همان كسى است كه آب را از كوه تاكرونه به قادس آورد. وى آب را از آن كوه و خزرات و شنت باطر گذراند تا به حوض هاى قصرش در شهر قادس آورد؛ حوض هايى كه داراى سطوح مشهورى است و از شگفت انگيزترين ساخته هاى روى زمين است، چون سطح اين حوض ها به وسيله سنگ دانه هايى مانند دانه كنجد پوشانده شده بود، اين دانه ها به انواع رنگ هاى بديع رنگ شده و روى مهره ها، دايره ها و مثلث هايى كه ساخت هيچ يك از آن ها به ديگرى شبيه نيست، استوار گرديده است. دانه ها با ظريف ترين شكل به وسيله رقيق ترين سريشم هايى كه آب و آتش هم به آن اثر نمى كند به يكديگر چسبيده اند، آب از آن رود در اين حوض ها مى ريزد.

239- در اين شهر «قادس» مناره عجيبى شبيه مناره اسكندريه

وجود دارد كه ارتفاع آن صد ذراع مى باشد، اين مناره چهارگوش است، و از سنگ مرمر رگه دار صاف محكم ساخته شده و روى ستون هايى از مس سرخ قرار گرفته است. در سر اين مناره مربع شكل، مربع ديگرى قرار دارد كه به اندازه يك سوم مربع اولى است. در سر اين مربع كوچك هرمى مثلث شكل نصب شده كه چهار پهلو دارد، هر يك از پهلوهاى هرم مثلث شكل رو به يكى از گوشه هاى

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 179

مربع شكل مناره قرار گرفته است، و در نوك تيز هرم مثلث شكل، سنگ مرمر سفيد مربع شكلى به اندازه دو وجب در دو وجب نصب شده كه روى آن مجسمه انسانى است كه بسيار خوش ساخت و زيباست، صورت مجسمه رو به مغرب، در مجاورت دريا و متمايل به سمت شمال است، دستش را به سمت شمال دراز كرده، انگشتانش را بسته و با سبّابه اش به دهانه خليجى به نام زقاق اشاره مى كند كه از درياى بزرگ منشعب و ميان طنجه و جزيره طريف واقع شده است، گويى انگشت مجسمه راه ها را نشان مى دهد. دست راست مجسمه از زير لباسش بيرون آمده و لباسش را گرفته است، در همين دستش عصايى دارد كه گويى با آن به دريا اشاره مى كند. در نتيجه بسيارى از مردم گمان كرده اند كه آن كليدى است، ولى اين سخن نادرستى است.

مؤلف گويد: «بارها به آن نگاه كرده ام ولى در دستش كليدى نديدم، تنها به خاطر ارتفاع زيادش چيزى شبيه عود كوچكى در دستش پيداست. كسى كه هنگام ويران شدن اين بت در آن جا حاضر بود، از جمله كارشناسانى بوده كه

بر خرابى آن مناره نظارت داشته، به من خبر داد كه در دستش عصايى به درازاى دوازده وجب بوده است كه در سر آن شكاف هايى مانند فرجله (جدا از هم ) داشته و به زودى نحوه ويرانى اين مناره در جاى خود بيان خواهد شد.

مسعودى در كتاب التنبيه و الاشراف بنابر خبرهايى كه در باب ساخت اين مناره به او رسيده، نوشته است، اين مناره از بناهاى پادشاه ستمگرى است كه هفت بت در بلاد فرنگ ساخت، به اين گمان كه اين ها (بت ها) پشتيبان

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 180

يكديگرند. مسعودى گويد: اگر آن چه در مورد بت قادس به ما رسيده است، درست باشد، آن بت براى اين ساخته شده تا راهنماى راه دريايى باشد، و اين كه دست چپش به سمت تنگه دراز است گويا مى خواهد بگويد: «راه از اين جاست.» بسيارى از مردم گمان كردند، اين مجسمه از طلاى سرخ است، چون نور درخشنده اى داشت كه هنگام طلوع و غروب خورشيد رنگ به رنگ مى شد چون گردن كبوتر گاهى سبز رنگ و گاهى قرمز مى شد و رنگ سبز لاجوردى بر آن غالب بود.

اين مناره براى مسلمانان راهنمايى بود كه به درياى بزرگ (اقيانوس اطلس) وارد و خارج شوند. زيرا كسانى كه مى خواستند از طريق اين درياى كوچك (تنگه زقاق) به درياى بزرگ سفر كنند، تا به سرزمين هاى مغرب و اشبونه و غيره بروند وارد اين دريا شده و پيش مى رفتند تا مناره (يا بت قادس) ناپديد شود، آن گاه بادبان هاى شان را برمى افراشتند و به هر يك از بندرهاى مغرب چون سلا ، أنفا ، بلادسوس و أزمّور كه مى خواستند، مى رفتند.

بنابراين از هنگامى كه اين مناره ويران شد،

راهنمايى آن هم قطع گرديد، خرابى آن در سال پانصد و چهل در ابتداى شورش انقلابى در اندلس رخ داد.

اين مناره را على بن عيسى بن ميمون هنگامى كه در قادس قيام و شورش كرد به طمع طلا بودنش ويران كرد. چون آن را كند ديد جنس آن از لاطون است، كه با طلاى خالص آبكارى شده است. پس دوازده هزار دينار طلا از آن جدا كرد، و راهنمايى دريايى اش از كار افتاد. اهالى اندلس فكر مى كردند كه اين

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 181

طلسم درياست، و هرگاه ويران شود كسى نمى تواند به دريا برود. پس چون خراب شد تغييرى در دريا و سفر به آن ايجاد نگشت و امور به همان منوال بود.

240- از اين دريا كشتى هاى بزرگى حركت مى كردند، كه مردم اندلس آن ها را «قراقير» مى ناميدند [پ r 44] آن ها كشتى هاى بزرگى بودند با بادبان هاى مربع شكل كه به جلو و عقب حركت مى كردند، با آن كشتى ها اقوامى به دريا مى رفتند كه به نام مجوس شناخته مى شدند. آنان قومى خشن، سرسخت، قدرتمند و در دريانوردى چابك بودند. زمانى كه آن ها حركت مى كردند، سواحل دريا از بيم آنان خالى مى شد. تنها هر شش يا هفت سال يك بار به دريا مى رفتند. در هر حركت حداقل كشتى هاى آن ها چهل و چه بسا به صد كشتى هم مى رسيد. در دريا با هركس برخورد مى كردند، بر او غلبه كرده، اسيرش مى ساختند. اين طلسمى (بت قادس) كه ويران شد، در دهانه تنگه وقتى بر آنان آشكار مى گرديد، با راهنمايى آن به اين درياى كوچك (مديترانه) وارد مى شدند و به سواحل شام مى رسيدند. از هنگامى كه اين مناره خراب شد از

آن قراقير «كشتى هاى بزرگ» به جز دو دسته، كشتى ديگرى خارج نشد كه يكى از آن دو دسته در لنگرگاه مجوس درهم شكست و دسته ديگر نيز در طرف الأغرّ نابود شد و اين حادثه در سال 545 ق رخ داد، و پس از آن هيچ قراقيرى (به سوى دريا) خارج نشد. ولى فعاليت و سفر در اين درياى بزرگ تعطيل نشد، اين حركت هايى بود كه مجوسيان (نورمان ها) به سبب آن مناره داشتند.

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 182

خرابى قادس

241- اكنون باز مى گرديم به سخن در باب قادس و اين كه چگونه ويران شد.

در قادس بر كرانه حوض بسيار بزرگى خانه نهنگ واقع بود. اين خانه درى داشت كه يك ذراع از آن حوض داخل خانه مى شد، در آن طلسمى بود كه نهنگ را در ماه (مه) به خود مى كشيد. همسر پادشاه سنت باطر به او گفت:

«اگر درى در پايه اين كوه ايجاد شود، آب به اندازه دو ذراع از دريا به اين رودخانه وارد مى گردد، و نهر بزرگ (تر) مى شود و ماهى و نهنگ از دريا به آن وارد مى گردند!». پادشاه گفت: «اين كار را انجام نمى دهم چرا كه مى ترسم سرزمين ما نابود، شود». در نتيجه همسرش به خاطر اين مطلب چند روزى از او قهر كرد، تا پادشاه به او اجازه اين كار را داد. زن به كارشناسان و صنعتگران فرمان داد تا ميان روطه و قادس مدخلى را كه اكنون كشتى ها و قايق ها به آن وارد مى شوند، بگشايند. چون آب وارد شد و با نهر معروف به «وادى لكّه» [پ v 44] برخورد كرد، آب آن چنان زياد شد و بالا آمد كه نزديك بود

پل را فراگيرد، و بدين سان آب طغيان كرده، شهر قادس را غرق كرد و جز جزيره اى كوچك از آن باقى نماند.

242- در كنار اين نهر معروف به «وادى لكّه» مسلمانان به فرماندهى طارق با سپاه لذريق- پادشاه روم- مقابله كردند و پادشاه روم در اين محل كشته شد.

مسلمانان بر او و لشكريانش شمشير كشيدند تا به شهر استجه رسيدند و شذونه كه اكنون خالى و خراب است، نخستين شهرهايى است كه مسلمانان در اندلس گشودند. الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 183

243- در سمت جنوب اين مكان (استجه) كوه هاى معروف به صوف قرار دارد، كه به كوه طارق و رشته كوه هاى تاكرونه و ارجونه پيوسته است.

244- در سمت شرقى جزيره طريف ، جزيرة الخضراء قرار دارد كه شهرى بزرگ در ساحل درياى روم است. گويند اين شهر از ساخته هاى يونانيان است كه در دوره ابراهيم (ع) مى زيستند. ولى درست آن است كه از ساخته هاى گوت هاست. حضرت موسى (ع) و خضر (ع) در آن جا با هم ملاقات كردند.

مالقه - كوه شلير

245- در همسايگى شرقى طريف در ساحل دريا شهر مالقه قرار دارد، كه يكى از شگفتى هاى روى زمين در آن جاست، و آن پلى است كه بر ساحل دريا واقع است. اين پل از سنگ هاى روى هم انباشته اى ساخته شده و بر دريا غلبه كرده و جلوى آن را گرفته است. عقل به قدرت و كفايت كسانى كه اين سنگ ها را

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 184

به آن جا آورده اند، گواهى مى دهد. گويند، آن سنگ ها را فقط يك مرد به آن جا كشانده در حالى كه كوچك ترين سنگ 20، 40، 60، 100 قنطار وزن دارد و بدين سبب براى كسى كه به

آن (پل) بنگرد و تأمّل كند، امرى شگرف است.

246- كوه هاى مالقه به كوه هاى پرآب و انگور متصل است، و سرانجام به كوهى به نام «كوه شلير» مى پيوندد. كوه شلير از شگفتى هاى زمين است، زيرا كوهى است كه روى آن پيوسته چه در تابستان و چه در زمستان پربرف است.

در آن جا برف ده سال قبل نيز وجود دارد كه سياه شده و مانند سنگ سياهى گشته است، اين برف سياه را شكسته از ميان آن برف سفيد بيرون مى آيد. كوه شلير كوهى است كه در قلّه آن نه گياه مى رويد و نه حيوانى زندگى مى كند.

اطراف اين كوه در قسمت پايين آن مسكونى است و به يكديگر متصل مى باشد. منطقه مسكون آن به اندازه [پ r 45] شش روز راه است. در اين كوه گردو و شاه بلوط و سيب و توت عربى فراوان و حرير آن از همه شهرها بيش تر است. از اين كوه 25 رود سرچشمه مى گيرد كه هيجده عدد آن به درياى روم مى ريزد و هفت رود آن به وادى الكبير مى پيوندد. جز در گرماى تابستان، به هنگام ورود خورشيد به برج سرطان كسى وارد اين كوه نمى شود و در آن راه نمى رود، گاهى در اين اوقات ورود به آن امكان پذير مى شود.

در اين كوه شقاقل يافت مى شود و از آن جا عقيان به دست مى آورند.

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 185

اين كوه فقط سه راه ورودى دارد نه بيش تر. هرگاه كسى از يكى از اين راه ها از كوه بالا رود از آن جا سرزمين عدوه ، مانند تلمسان و غيره را خواهد ديد، چه بسا از شدّت سرما بيم هلاك مى رود، زيرا در آن جا بادى مى وزد كه مانند

بادهاى درياست و به آن باد داخل گفته مى شود. همچنين در آن جا باد سردى مى وزد، به هر انسان و حيوانى كه برخورد كند، او را مى كشد، و در طول زمان گروه هاى بسيارى در آن (كوه) مرده اند و كسى از آن ها از سرماى آن جا حتى در اوج تابستان سالم نمانده است.

غرناطه - كهف و رقيم - لوشه

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو ؛ ص185

2- در دامنه غربى اين كوه «شلير» شهر غرناطه واقع شده است كه شهرى بزرگ و از بهترين شهرهاى اندلس است. در نزديكى آن (غرناطه) در فاصله دوازده فرسخى كهف و رقيم قرار دارد. اين غار (كهف و رقيم) رو به دريا دارد و در آن پنج نفر انسان است كه پوست آن ها بر استخوان هايشان تكيده است، هنگامى كه به يكى از آن ها ضربه اى وارد مى شود، صدايى چون طنين مس از آن بلند مى شود، برخى از قسمت هاى پوست بدن آن ها جدا شده و آويزان است و اين به خاطر دست زدن مردم به آن هاست، جز نفرى كه در وسط قرار دارد و چيزى از پوست او تغيير نكرده است، پيكر همه آن ها سالم باقى مانده است و حتى يك استخوان از هيچ يك از آن ها جدا نشده است، در الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 186

برابر پاهاى نفر ميانى استخوان هاى سگى به جا مانده است. نويسنده اين كتاب گويد: «من اين غار را در سال 532 ق ديدم. روى همه آن ها پارچه اى از كتان بود و بر سر هر يك از آن ها يك كلاه چاچى قرار داشت، جثه آن ها از جثه مردم اين زمان بزرگ تر بود، البته آن ها اكنون خشكيده اند، هنگامى كه زنده بوده اند، جثه آن ها- خدا مى داند- بزرگ تر بوده است.

حتى استخوان هاى سگ را شماره كردم چيزى از تعداد آن كم نشده بود. در ستون فقرات آن 3 يا 4 استخوان متصل (چسبيده) مشاهده كردم و در مفاصل آن نيز به همين ترتيب و اگر مردم جثه سگ را حركت نمى دادند، استخوان هايش از هم نمى پاشيد و اكنون پيكره كامل آن سر پا ايستاده بود، و طول ايام زمين، اين استخوان ها را در خود فرو نبرده و تغييرى در آن ها نداده است».

مورّخان نوشته اند، هنگامى كه مسلمانان در سال 91 ق وارد اندلس شدند، از روميان درباره كهف و ساكنان آن پرسيدند. دانشمندان و اسقف هاى رومى گفتند: «ما درباره آن ها چيزى نمى دانيم جز آن كه پدران مان خبر دادند زمانى ما اين سرزمين را از گوت هايى كه قبل از ما آن جا را آباد كرده بودند، گرفتيم»، از ايشان درباره اين غار و اهل آن- كسانى كه در آن بودند- سؤال كرديم. گفتند:

«ما از آن ها خبرى نداريم. ما هنگامى كه اين سرزمين را از خزريان زمان ابراهيم (ع) گرفتيم، آن ها را- كسانى را كه در غار بودند- چنين يافتيم.» مؤلّف (خدا او را رحمت كناد) گويد: «از غريب ترين چيزهايى كه ديده ام و شگفت ترين چيزهايى كه در اين امر غار دريافته ام اين كه چون با چشم بصيرت بدان نظر شود و با عقل در آن تدبّر گردد، برهان اهل كهف آشكار مى شود، در شهر لوشه كه در نزديكى اين غار است، جماعتى اهل فساد و هواى نفس اجتماع كردند و براى كسى كه شبانه به اين غار رود و علامت و

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 187

نشانه روشنى از آن بياورد، پاداشى مقرر كرده اند»، مردى از اهالى غرناطه با خوف و دهشت

راهى غار شد و اين در حالى بود كه هنگام روز [پ v 46] با وجود مردم بسيار كسى از ترس و هيبت وارد آن غار نمى شد. وقتى آن مرد به غار رسيد جرأتى به خود داد و صبر و حوصله اى كرد و به ميان آن اجساد رفت و گوش جسد ميانى آن ها را بريد و نزد يارانش آورد. هنگامى كه با گوش بريده بر يارانش وارد شد، آن چنان فريادى كشيد كه شهر كوشه به لرزه درآمد و تمام مردم از كوچك و بزرگ از خواب بيدار شدند، صاحب صدا فرياد زد:

«گوش تمليخا از اصحاب كهف بريده شد» و شهر از آن صدا لرزيد، مردم به سوى آن منزل آمدند، كسى آن ها را راهنمايى مى كرد، در را شكستند و داخل شدند و به آن ها- جماعت اهل فساد و هواى نفس- گفتند: «گوشى كه بريده ايد كجاست». آن ها گفتند: «اين كسى است كه آن گوش را بريده»، و به آن شخص اشاره كردند. آن گاه گوش را از آن ها گرفتند، و محمد بن سعاده، كه در آن روزگار رئيس شرطه در غرناطه بود، آن جماعت را دستگير كرد و آن قدر با شلاق آن ها را زد تا هلاك شدند. چون با خير و خوبى صبح فرا رسيد، محمد بن سعاده به همراه جمعى از يارانش و مردم به سوى غار حركت كردند، آن گاه گوش جسد ميانى را كه معروف به تمليخا بود، با نخ و سوزن آن را در جايش دوختند. محمد بن سعاده فرمان داد تا رقيمى «لوحى» را كه بر در غار بوده، بازسازى كنند، و آن جا آثار مسجدى بود كه از بين رفته بود، و محمد بن

سعاده آن (مسجد) را بازسازى كرد و محرابش را در سال 532 ق به سوى قبله گردانيد.

248- شهر غرناطه بر كرانه رودى معروف به شنيل واقع است كه شهر را دو نيمه مى كند. در اين رودخانه طلاى سرخ يافت مى شود، و اين سومين مكان در اندلس است- كه در آن طلا پيدا مى شود- و بهتر از اين طلاى سرخ در الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 188

هيچ جاى زمين يافت نمى شود، اين طلا به صورت ورقه ورقه است، و بيش تر در درّه حدرو كه در وسط شهر قرار دارد و در بردويّه بين پل حوّاتين و پل قاضى [پ

v

46] كه در مصبّ خندق كوه شيكه ، ما بين الحمراء و مروز ، يافت مى شود. گاهى در بالا و پايين اين رودخانه كمى طلا يافت مى شود. كه هر مثقال طلاى به دست آمده، در مقايسه با همان مقدار از تمام طلاهاى ديگر، يك چهارم تا يك پنجم بيش تر ارزش دارد. اين رودخانه از ناحيه جوف وارد غرناطه مى شود و در سمت قبله شهر از ميان دو قسمت شهر از دروازه اى استوار كه ساختمانى بلند دارد و لنگه درهاى آن از صفحات آهنين روكش شده است، خارج مى شود، و بارويى از شهر كوچك تا شهر بزرگ به گرد آن ها كشيده شده است. در اين ديوار «يا بارو» دو در كوچك براى برداشتن آب به هنگام جنگ باز شده كه مانند آن (دودر) در اندلس يافت نمى شود. اين رود، غرناطه را دو نيمه مى كند و بر آن چهار پل با بناى عالى ساخته اند كه مردم از روى يك نيمه شهر به نيمه ديگر آن مى روند.

249- غرناطه در زمستان

سرما و برف زيادى دارد و دليل آن كوه شلير «در مجاورت آن» است. از برخى از توابع اين شهر حرير صادر مى شود. از شگفتى ها غرناطه در آن طلسمى به شكل اسب از لاطون است كه وزن آن از قنطار بيش تر است، و داراى سر و دمى همچون سر و دم خروس است و بر

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 189

پشتش سوارى زره پوش نشسته كه طرطوره اى (كلاهى) بر سرش گذاشته است. چون باد بر آن طلسم «اسب» بوزد بر مركز ثقلش همانند آسياب مى چرخد و از آن صداى بزرگى شنيده مى شود. آن طلسم را عبّود بن حابس به اين منظور ساخت كه هرگز هيچ عربى مالك اين شهر (غرناطه) نشود. طلسم ديگرى مانند اين در شهر مالقه وجود دارد امّا آن نمى چرخد.

250- در ادامه كوه شلير در شمال، در جايى وسيع كوه هاى إثمد واقع است. إثمد را از آن جا به مغرب صادر مى كنند. اين كوه به قسمت هايى از كوه أبله چسبيده است. قلعه معروف به قلعه مونت شكر كه شگفتى هاى بسيار دارد در اين كوه است. شگفت ترين چيز اين قلعه سوراخى است كه در كناره شرقى آن است، هيچ كس نمى تواند وارد اين سوراخ شود نه از بالا، و نه از پايين آن، هرگاه باد شرقى بر آن سوراخ بوزد از آن بخارى سفيدتر [پ r 47] از برف خارج مى شود و چون باد غربى بوزد از آن بخارى سرخ همانند زبانه آتش خارج مى گردد. هرگاه باد جنوبى بوزد از آن سوراخ بخارى زرد همچون اشعه خورشيد بيرون مى آيد و چون باد شمالى بوزد بخار كبود رنگى مانند لاجورد از آن خارج مى شود و زمانى كه

باد آرام شود چيزى از آن سوراخ خارج نمى گردد، و اين شيوه پيوسته در طول روزگار برقرار بوده است. الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 190

زيتون عجيب

251- در نزديكى اين كوه «شلير» درخت زيتونى است كه مردم درباره آن مى گويند: «اين درخت در يك روز- كه روز عيد نصار است- نورانى مى شود و ميوه مى دهد و ميوه اش مى رسد. امّا اين امر آن چنان كه پنداشته اند، نيست.» مؤلّف اين روايت- كه خدايش بيامرزاد- گويد: «اين درخت زيتون را كه در نزديكى قلعه اى موسوم به قلعه شكر است، ديده ام، دو شاخه دارد يكى روى زمين قرار دارد و ديگرى سرپاست و هر دو شاخه اين درخت در پشت ساختمان ويران شده عاد هستند. آن درخت را در روز عيد مقدس ديدم كه مردم دورش جمع شده بودند. دانه هاى زيتون آن درخت همانند ديگر زيتون هاى روى زمين كه در روز عيد مقدس است بود، جز آن كه هر چقدر روز بالا آمد رنگ اين زيتون ها سبزرنگ تر شد و چون نيمه روز فرا رسيد سفيدى بر آن ها آشكار گشت، و هنگامى كه عصر شد، سرخى اندكى در آن ظاهر گرديد، در اين هنگام مردم آن ها «دانه هاى زيتون» را از يكديگر مى ربايند، اگر آن ها را تا آخر روز بگذارند چه بسا سياه رنگ شوند.» مردم اين سرزمين مى گويند: «در زمان گذشته يعنى در روزگار بنى اميه و روزگار شورشيان در اندلس، مردم را از جمع آورى اين زيتون ها منع مى كردند، چون شب فرا مى رسيد، رنگ زيتون ها سياه مى شد، و اين همان چيزى است كه ما شاهد آن بوديم».

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 191

وادى يانه

252- در قسمت غربى اين كوه «شلير» رودى موسوم به «وادى يانه» جريان دارد كه در قلعه اى به نام قشتال مى ريزد، در محوطه اين قلعه سنگ بزرگى است كه از آن آب خارج مى شود و آن

سنگى سخت است كه ارتفاعش از زمين زياد است. در بالاى آن سوراخى است كه از آن آب به اندازه هشت سنگ فوران مى كند كه مى تواند آسيابى را بچرخاند. در اين رود ماهيان فراوان زرد رنگى وجود دارد كه روى آن ها لكه هاى قرمزى است و دندان هاى نيش و كرسى دارند. در هيچ دريا و هيچ رودخانه اى ماهى لذيذتر از اين ماهى وجود ندارد. هنگامى كه بيننده فوران آب را از دل آن صخره مى نگرد به خيال او همچون شمشيرها و درخشش برق مى آيد، سپس آب روى صخره پخش مى شود و به سوى وادى يانه پايين مى رود تا آن كه در رود وادى كبير مى ريزد.

وادى الكبير

253- به گفته مسعودى در كتابش، وادى الكبير مركز اندلس است. اين رود از كوه شلير در مكانى موسوم به درّه ديلم كه مشرف بر شهر قيجاطه است، سرچشمه مى گيرد و از چشمه اى در آن جا (درّه ديلم) خارج مى شود، از جايى كه بيرون مى آيد تا جايى كه به دريا مى ريزد وادى كبير ناميده مى شود. اين رود در زمان بنى اميه به اين نام خوانده مى شد، و در زمان استيلاى روم نام آن

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 192

نوفير بود. بيش تر مردم گمان كرده اند كه رود وادى كبير و رود وادى تدمير كه بر مرسيه سرازير مى گردد هر دو از يك چشمه خارج مى شوند و به دو نيمه تقسيم مى گردند، نيمى به سوى قرطبه و نيم ديگر به سوى مرسيه جارى است، ولى واقع امر چنين نيست. اين دو رود نه سرچشمه مشتركى دارند و نه نام همانندى. اين رود [سفيد] منسوب به [بياض] و اين همان تنداير است.

اگر كسى بپرسد؛ چرا عرب

آن رود را وادى كبير ناميده است؟ جواب آن است كه به سبب شرافت شهر قرطبه پايتخت اندلس كه از بزرگ ترين شهرهاى روى زمين است آن را بدين نام ناميده اند. همچنين كوهى را كه مشرف بر قرطبه است «تاج العروس» ناميدند، گويى قرطبه عروس است و آن كوه تاج آن، تمام تاكستان ها و باغ ها و بوستان هاى قرطبه در اين كوه قرار دارد. اين رود هنگامى كه از سرچشمه اش خارج مى شود، كوچك است، سپس با پيوستن رودها و نهرهاى ديگر به آن، بزرگ مى شود و به طول ده فرسخ روى زمين جارى مى گردد. نخستين آبى كه به آن مى پيوندد، آب چشمه اى است كه از قلعه فرنس از توابع شقوره جارى مى شود، سپس اين رود ادامه مى يابد تا اين كه در محلى معروف به قشتار به سنگى به نام المسّ مى رسد آن گاه آب اين رود در زمين فرو مى رود تا اين كه چيز آشكارى به اندازه 100 مرجع از آن آب باقى نمى ماند. ازاين رو با اين آب چوب حمل نمى كنند، همان طور كه در وادى موسوم به وادى احمر كه درخت در آن مى ريزند، و حمل مى كنند، ان شاء اللّه در جاى خود آن را ياد خواهيم كرد. سپس رودخانه وادى كبير

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 193

وسيع تر از پيش جريان مى يابد، و از زمين بيرون مى آيد و به سوى مسجدى معروف به مسجد قصاره- كه شهرت آن بى نياز از توصيف است- سرازير مى شود. پس از آن از محلى معروف به بيلج در جلوى شهر ابدّه مى گذرد و سپس در محلّى به نام قلعه زير ، رودى به نام وادى الارض به آن مى پيوندد.

254- كوه موسوم به درّه ديلم به

كوه [سفيدى] به نام كوه شقوره متصل است. كوه شقوره، كوهى بزرگ و پربركت است، باغ ها، ميوه، درختان و دام هاى فراوان دارد، مناطق مسكونى آباد آن به هم پيوسته است. اين منطقه سيصد روستا و سى و سه قلعه استوار دارد. در بالاى كوه شقوره شهر شقوره واقع است كه مستحكم ترين شهرهاى اندلس است.

255- از (دامنه) جنوب شرقى اين كوه رودخانه [بياض] سرچشمه مى گيرد و به طرف مرسيه و توابع آن جارى مى شود. اين رودخانه [بياض] از تمام رودخانه هاى اندلس پرآب تر است زيرا كه در مسير هفت روزه خود، از دو كرانه آن آب مى گيرد تا اين كه به دريا مى ريزد. سرچشمه اين رودخانه از چشمه اى است كه خود از محلّى به نام فجّ يامور مى جوشد و به قدرى آب دارد كه مى تواند پنج آسياب را بچرخاند. نخستين كسانى كه از آب اين رودخانه مى نوشند مردم روستايى در [ناحيه بياض] هستند، سپس رودخانه جارى مى شود و به رودخانه ده ميشونش مى پيوندد. اين رودخانه از دل

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 194

كوه هاى [بياض] از محلّى موسوم به درّه فجّ المعدن خارج مى شود. و فجّ به اين سبب است كه در اين محل، كوهى است كه بالاى آن سنگ بزرگى قرار دارد كه به مقدار يك ميل از سطح زمين در آسمان ارتفاع دارد و در نوك آن سنگ سوراخ بزرگى است كه از آن آب كمى با فشار خارج مى شود و در هوا به اندازه ده ذراع بالا مى رود، سپس بر آن صخره مى ريزد و از اين ريزش صدايى شبيه به صداى رعد و برق شنيده مى شود كه از راه دور- به گوش مى رسد. اين آب پس از

آن به سوى ناحيه شرق به روستاى معروف ميشونش سرازير مى گردد، اين رودخانه نام خود را از همين روستا گرفته است. اين منطقه ابتداى مرزهاى مسلمانان است. از اين صخره به طرف ناحيه مغرب مقدار اندكى از اين آب- به اندازه دو يا سه جويبار، سرازير مى شود كه ابتداى وادى أحمر است. در اين وادى آب رودخانه مرسيه و رودخانه قرطبه با هم مشتركند يا (شريكند). سپس اين آب همچنان كه كم است، جارى مى باشد، تا اين كه آب چشمه بهى به آن مى ريزد و پس از آن هم جريان مى يابد، تا به موازات شقوره مى رسد، آب شقوره هم به آن مى ريزد، و آب رود [بياض] و غيره نيز به آن مى ريزد، در اين جا آب زياد شده و داخل تنگه اى معروف به حلق أيّل مى شود. ابو اسحاق بن همشك قصد داشت به هنگام امارتش در شهر شقوره، به تقليد از سد مأرب در يمن، سدى با محكم ترين بنا و بهترين مهندسى در اين تنگه بنا كند. او معتقد بود هنگامى كه اين آب بالا بيايد و محل خروجى پيدا نكند، تمام پشت تنگه به صورت دريايى مى شود. همچنين او

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 195

مى خواست آب را از قلّه آن كوه ها جارى سازد، ولى موقعيت مكانى محل او را يارى نكرد. بدين ترتيب به سوى حلق أيّل جارى مى شود تا اين كه به برج قاضى كه معروف به «برج اجبير» است، مى رسد. در آن جا رود معروف به «وادى أرمامه » كه از «ثغر الكرسى» جريان مى يابد، به آن مى ريزد، سپس رود بزرگى مى شود كه مشهور به وادى أحمر است. همه آب هاى موجود در اين منطقه به غير از

اين رودخانه در كوه شقوره سرچشمه مشترك دارند.

256- اما رودخانه موسوم به «تنداير » به سوى شهر مرسيه در جريان است، اين رود به سوى محلى به نام بيليارش جارى شده آن گاه در آن جا رودخانه منجوس به آن مى پيوندد. معدن گوگرد سرخ در اين منطقه است و اين ماده در قسمت آباد زمين جز در اين محل يافت نمى شود و از آن جا به ديگر سرزمين ها مانند عراق و يمن و شام صادر مى كنند.

257- از اين معدن تا شهر مرسيه دوازده فرسخ فاصله است. سپس اين رودخانه «يعنى تنداير» به رود موسوم به قشلياره مى ريزد و وارد تنگه اى به نام «چشمه سياه » مى شود، اين چشمه از شگفتى هاى روى زمين است.

خداوند تعالى اين تنگه را شكافى قرار داده، در كوهى از سنگ مرمر سرخ كه داراى دو لبه از سمت چپ و راست مى باشد، هر يك از آن لبه ها پنجاه قامت ارتفاع و چهار فرسخ درازا دارد، گسترده ترين قسمت آن به اندازه يك مرجع «احتمالا واحد اندازه گيرى زمين در اندلس بوده است» از زمين است و

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 196

تنگ ترين قسمت آن «لبه ها» يك چهارم مرجع از زمين است. آفتاب تنها وقتى بر آن «دو لبه» مى تابد كه در برج جوزا باشد. بسته هاى چوبى را كه در اين رودخانه مى اندازند از اين تنگه گذشته به مرسيه و اطراف آن مى رسد. در انتهاى تنگه و در وسط آب رودخانه «چشمه سياه» قرار دارد كه آب اين چشمه از قعر رود خانه فوران مى كند و به اندازه يك قامت انسانى ارتفاع دارد.

آب اين چشمه گوگرددار و تيره و تلخ مزه است. گويند، اين آب از چشمه اى است

كه روميان آن را در شهر ابده سد كردند. ابده از شهرهايى بود كه به هنگام ورود موسى بن نصير به اندلس، تدمير فرمانرواى روم بر سر آن شهر با موسى مصالحه كرد. اين چشمه تمام اين منطقه را سيراب مى كرد، ولى روميان آن را مسدود [پر] كردند، و از اين مكان (داخل تنگه) سر برآورد. ميان اين دو مكان يعنى (ابده و تنگه) دوازده فرسخ فاصله است، آبادى ها و مناطق مسكونى دو سوى رودخانه، از اين چشمه «سياه» تا مرسيه به درازاى سى فرسخ به هم پيوسته اند، از مرسيه تا دريا نيز سى فرسخ فاصله است.

مرسيه

258- مرسيه شهرى بزرگ، پربركت، پرميوه و كم باران است، با اين وجود زمينش با بركت ترين شهرهاى اندلس است. از بركت هاى آن اگر محصول همه شهرهاى اندلس پس از برداشت به 25 قفيز برسد، محصول اين شهر چنان چه خوب باشد به 50 يا 60 قفيز مى رسد. در اين شهر منطقه اى است به

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 197

نام شنقير كه در آن از هر يك دانه گندم هشتاد تا صد دانه گندم مرغوب به عمل مى آيد. در اين منطقه برّه هاى شيرخوارى پيدا مى شود كه در وزن با مادرشان برابرى مى كنند. يك بار «يا يك انبان» از اين گندم هاى خشك به اندازه يك قفيز قرطبى و حتى بيش از آن گندم جا مى گيرد. ابو بكر ملّقب به رازى صاحب كتاب الفلاحه مى گويد: علت بركت اين زمين آن است كه چون مسلمانان، شهرهاى اندلس را گشودند، زمين هاى آن جا را درست تقسيم نكردند، بلكه قدرتمندان به اندازه قدرت خود و ضعيفان در حد توان خود، زمين هاى آن جا را تصرف كردند، ازاين رو تمام

زمين هايى را كه مسلمانان مالك شدند، اساس درستى نداشت، جز شهر مرسيه كه به تدمير معروف است. مردم اين شهر با موسى بن نصير مصالحه كردند و زمين هاى آن جا از راه مشروع به ملكيت مسلمانان درآمد، يا آن ها (زمين ها) را از روميان نامسلمان خريدند يا از روميانى كه مسلمان شده و زمين ها به ارث از پدران و اجدادشان به آن ها رسيده بود. ازاين رو بركت در اين سرزمين باقى ماند. خداى بزرگ به حقيقت اين امر آگاه تر است.

المريه

259- ميان مرسيه و غرناطه بر ساحل دريا و در سمت مغرب «المريه» واقع است. المريه شهرى بزرگ و از ساخته هاى معاوية بن محمد امين و لنگرگاه اندلس است. كشتى ها از مشرق و اسكندريه به سوى آن مى آيند. اين شهر قيساريّه اندلس و مركز صنعت آن جا به شمار مى رود. روستاى بزرگى كه مرتفع تر و مستحكم تر از آن وجود ندارد، در اين شهر است. از شگفتى هاى الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 198

آن است، كه جو در آن شصت تا هفتاد سال انبار مى شود، و برخلاف مناطق ديگر حشره (شپشك) نمى زند و قابل مصرف است. در آن شهر رود بزرگى است كه از پشت قصبه «المنجور » در كوه بيرون مى آيد و از روبروى شهر و در جنوب اين قصبه مى گذرد. اين رودخانه از پايين اين كوه بيرون آمده از دروازه موسى «شهر» مى گذرد و به سوى دريا سرازير مى شود. هنگامى كه در اندلس فتنه و آشوب پديد آمد، اين رودخانه كور شد و ديگر آب آن جارى نشد. گفته اند، اين رودخانه را در بالاترين نقطه كوه درى است كه پلكانى هم دارد. در سرزمين اندلس شهرى كه به اندازه

اين شهر چاه داشته و به طرف دريا پيش رفتگى داشته باشد، وجود ندارد. چنان كه قنات ها و چاه هاى شهر به صد قنات و چاه بالغ مى شده است. هيچ شهرى (در اندلس) در اين حرفه «حفارى» به پاى اين شهر نرسيده است. از همين شهر بود كه مسلمانان به فرماندهى لب بن ميمون به شهر «فنفر » از سرزمين أرمان لشكر كشيدند.

مردم اين شهر (المريه) دل نازك ترين، دلسوزترين و مهربان ترين مردمانند. از بركت اين شهر اين كه وقتى غم و اندوه بر مردم آن شدت گيرد، خداوند بزرگ، در كار آن ها گشايشى حاصل مى كند و سختى هرگز در آن شهر دوام نمى يابد.

260- در مسجد جامع بزرگ اين شهر در سمت راست جامع، به طرف منبر ستونى وجود دارد كه گاهى اثر آبى روى اين ستون ديده مى شود، به همين خاطر آن ستون را باكيه «گريان» ناميده اند. هركس بر آبى كه روى اين ستون است تكيه كند تب او زايل مى شود.

261- در اين شهر حريرى با بافت محكم به نام «مرنجات» معروف به «عداديات» توليد مى شود كه از آن لباس ابريشمى سفيد بافته مى شود و آن حريرى است كه كاملا سفيد است، و صناعت و خوبى آن بر كسى پوشيده

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 199

نيست. همچنين در آن جا لباس هاى «معمّه» كه مشهور به خلدىّ است دوخته مى شود كه در ميان همه لباس هاى حرير گشادتر و زيباتر از آن وجود ندارد، به همين سبب به اين نام كه مشتق از «خلد» است نام گذارى گرديده است. در اين شهر چيزهاى زيبايى از لوازم خانه و اشياى ديگر ساخته مى شود. تمام مردم اين شهر از مرد و زن به درست كردن صنايع

دستى مشغولند، بيش ترين كار دستى زنان شان رشتن نوعى نخ است كه در قيمت به حرير «ابريشم» نزديك است و بيش ترين صنايع مردان شان بافندگى پارچه است.

262- در اين شهر خمره آب بزرگى است كه ميان زمين و آسمان آويزان است، و پر از آب است، ولى آب از هيچ جاى آن به بيرون تراوش نمى كند. اين خمره در بالاى مسجد بزرگ در بخش ديگر المريه كه به حوض معروف است، واقع شده است. مردم در سمت بالا و پايين آن (خمره) نماز مى خوانند.

اين خمره زيباترين بنايى است كه بشر ساخته و درباره آن سخن گفته است.

263- از شگفتى هاى معمارى اين شهر كاروانسرايى است كه بر ساحل دريا قرار دارد و به كاروانسراى «من أحضر» [هركه در آن حضور يابد] معروف است.

264- رودخانه بزرگى به نام «وادى شقر » از شهر فنكه جدا شده و ميان مرسيه و بلنسيه در طرف مشرق جارى است، جزيره معروف به شقر در ميان اين رود است از بديع ترين چيزهايى كه در اين جزيره ساخته شده پل بزرگى است كه روى سه طاق، با شيوه هاى زيباى هنرى، واقع است. مردمان اين جزيره دل نازكند و در آسايش و رفاه بسر مى برند.

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 200

بلنسيّه

265- شهر بلنسيّه در پايين المريّه بر ساحل دريا واقع است. بلنسيّه شهر بزرگى است كه انبوه درختان ميوه و درختان سرو آن را در ميان گرفته است.

در اين شهر نوعى انجير است كه در همه سرزمين اندلس نظير آن وجود ندارد. اين شهر از بهترين جاهاى اندلس براى زندگانى است. چندان كه با يك چهارم درهم مى توان شصت نوع انجير سبز خريد كه هيچ يك از

آن ها چه در طعم و چه در رنگ با ديگرى همانند نيست. همچنين انواع مختلف ميوه در آن شهر يافت مى شود، و نيز حبّ الملوك در آن فراوان است كه مانندش در ساير سرزمين ها يافت نمى شود. وزن يك عدد كلم 15 رطل يا بيش تر است.

در آن شهر بافت و دوخت لباس هاى گران قيمت از كتان رواج دارد. اين شهر كنار رودخانه اى است كه از كوه هاى ارطونه جارى است؛ اين كوه ها نزديك دريا بوده و مسافت آن را از دريا حدود يك ميل و اندى است.

266- مقابل بلنسيه در جانب غربى آن درياچه معروف تالبيره قرار دارد، كه در آن مرغان دريايى يافت مى شود، روبروى درياچه در خشكى، روستاى معروف منصف واقع است كه منصفيّون بدان جا منسوبند. هرگاه يك كشتى وارد اين درياچه شود و از آن عبور كند، مسافرانش در آن روستا پياده شده- شب يا روز- مايحتاج خود را از آن جا مى خرند.

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 201

طرطوشه

267- شهر طرطوشه در مشرق بلنسيه به فاصله 50 فرسخى بر كرانه رودخانه معروف به «وادى إبره» واقع شده است.

268- ميان بلنسيه و طرطوشه كاروانسراى كشكى قرار گرفته كه يكى از شگفتى هاى جهان در آن است و آن چاهى است كه مردم مى پندارند، هرگاه كاروان ها و سپاهيانى آن جا فرود آيند. آب اين چاه با افزايش و كاهش مسافران، كم و زياد مى شود. مؤلف گويد: «من خود اين كاروانسرا را ديده ام و درباره اين چاه و حركتش (زياد و كم شدنش) وقتى بر سر چاه ايستادم از مردم آن كاروانسرا پرسش كردم كه آيا آب چاه با افزايش افراد زياد و با كاهش آن ها كم مى شود؟ گفتند: آرى، ولى

چيزى- از اين هم عجيب تر است. گفتم:

«خداوند شما را رحمت كناد، آن چيست؟» گفتند: «بنگر. پس چون نگاه كردم چاه كوچكى را روى زمين ديدم كه دلوى (سطلى) را پر نمى كرد، عمق آن به اندازه دو ذراع بود و پله اى داشت كه از آن پايين مى رفتند و آب برمى داشتند.» گفتم: «اين چيست؟» گفتند: «اين آب به اندازه چند نفر است؟» گفتم: «چهل تن يا كم تر.» گفتند: «اگر همه دنيا از اين آب بياشامند كم نمى شود، و چنان چه اكنون هزاران سپاهى پياده شوند و از آن آب بنوشند نيز همين طور است».

برايم روايت كردند كه: «ابراهيم بن تاشفين به همراه پنجاه هزار سوار بر سر اين چاه فرود آمد، و نيز پادشاهان ديگر در گذشته با بيش تر از اين تعداد كنار اين چاه فرود آمده با سپاهيان و اسبان و چهارپايان از اين آب نوشيده اند، همه را سيراب كرده، اما اين آب نه كم شده و نه زياد. اين از شگفتى هايى است كه من از اين چاه ديدم». ابن حبيب نيز در كتابش از بركت اين كاروانسرا ياد كرده

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 202

است. بيش تر صنايع طرطوشه صنايع جديد است و در آن جا هر نوع وسيله زيبا و نيكويى ساخته مى شود.

269- شاطبه ، شهرى پردرخت و پرميوه است، در 8 فرسخى مغرب بلنسيه واقع است. انواع مختلف علوم در اين شهر پديد آمده است. مردم آن اهل درك و فهم و تيزهوش هستند.

270- شهر دانيه در اين ناحيه و در پايين شاطبه در 16 فرسخى مغرب آن، بر ساحل دريا واقع است. دانيه شهر بزرگى است، گفته اند از ساخته هاى گوت هايى است كه به روزگار حضرت موسى

(ع) در اين سرزمين بوده اند.

مردم اين شهر زردرويند و سبب آن شاخه هاى بريده درختانى است كه دريا آن ها را به ساحل مى اندازد. در آن جا به صورت بسيار انبوهى روى هم انباشته مى شود و بوى آن به سوى مردم مى رود و روشنى چهره هاى آنان را از بين مى برد و آن ها را لاغر و زردچهره مى كند. در اين شهر قصر بزرگى معروف به قصر الحبور است كه نظر ندارد. اين شهر نيز پر درخت است. كوه هاى آن ويژه درخت نارنج و درخت خرّوب خوب است شيره اين درخت قطره قطره به زير آن مى چكد. در ساحل دريا و در مغرب دانيه، لقنت و قرطجنّه «قرطاجنّه» قرار گرفته اند.

از اخبار شهرهاى اندلس، خوبى ها و شگفتى هاى آن به قدر كافى سخن به ميان آورديم. از خوبى هاى ديگر اندلس، اين كه در آن شهرى نيست كه در ساحل رودخانه يا نزديك آن نباشد. اكنون مى پردازيم به بيان مناطقى از

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 203

سرزمين روم كه به اندلس متصل است، مانند، قشتاله ، غليسيّه «گاليسيا » و نيارّه «نبرا ».

بلاد روم- قشتاله- غليسيّه- نبارّه

271- طرطوشه - چنان كه گفتيم- بر كرانه رودخانه بزرگى در دامنه كوه أطريجرش- كه ذكرش گذشت- واقع است. اين كوه حد فاصل ميان سرزمين اندلس و سرزمين فرنگ است. اين كوه از جنوب به شمال از ساحل درياى روم تا جايى به نام «برت جيق » امتداد دارد. در برت جيق زاهد مشهور و ولى خدا، محمد بن حاج «حجاج»- كه خدايش او را رحمت كناد- مدفون است.

كوه أطريجرش از اين محل وارد سرزمين فرنگ مى شود و سپس به سمت برت نبارّه بالا مى رود از روى اين كوه به سرزمين جلّيقيه مى روند. منصور بن

ابى عامر هنگامى كه شهر شنترين و قلعه شنت بط را گرفت، از همين كوه گذشت، سپس از اين كوه به سوى مغرب به سوى «ثغراعلى» معروف به

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 204

«ثغر المنار » امتداد دارد و از آن جا وارد سرزمين قشتاله مى گردد. در اين مكان در مقابل شهر برشلونه، برت موسوم به «برت ياقه » قرار دارد. از اين محل، آهنى به نام شلق مى آورند و آن آهن سياهى است كه از آن ابزار جنگى مى سازند. سپس اين كوه رو به جنوب به سمت مرز وادى الحجاره و شهر طلمنكه امتداد مى يابد و به طرف جزيره معروف به جزيره طليطله و دژ موسوم به شارّات كشيده مى شود. اين كوه از اين جا تا حدود برت معروف به برت قال «پرتقال» به كوه شارّات معروف است. آن گاه رو به پايين ادامه مى يابد تا به درياى اعظم «اقيانوس اطلس» مى رسد. تمام روميانى كه در پشت اين كوه سكونت دارد، شريانيّين نام دارند و تمام آنان كه در غرب اين منطقه سكنى دارند جلالقه ناميده مى شوند. در جلالقه، شهرهاى قلمنيره و أسبطاطا ، و آن شهر قديمى است، و شهر غيمران قرار دارد. در سرزمين شريانى ها هم شهرهاى أسلة و إشقبيّه و إليه و ... و شهر أريل قرار دارند.

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 205

تمام اين سرزمين به رودخانه بزرگى موسوم به «وادى دورر » منتهى مى شود.

اين رودخانه از بالاى كوه شارّات كه مشرف بر برت ياقه است بيرون مى آيد.

همچنين رودخانه موسوم به إبره نيز از اين محل سرچشمه مى گيرد و به سوى شهر سرقوصه جارى مى شود. رودخانه وادى دوره از سرزمين هاى ميان شريانيين و

سرزمين قشتاله از زمين هاى سنگلاخى مى گذرد و با فشار زياد از بالاى آبشارى به پايين مى ريزد. اين آبشار بر بالاى لبه بزرگى از كوه واقع است و آب از بلنداى بيش از دو مرجع به شكل كمانى به زمين مى ريزد. مردم در گروه هاى دسته جمعى از زير آن آبشار مى گذرند و آبشار چون كمانى بالاى سر آن هاست. راه شنت ياقه نيز از زير اين كمان مى گذرد. اين رود سرانجام به درياى بزرگ (اقيانوس) مى ريزد. كسانى كه در ماه مه براى رفتن به سرزمين قشتاله از اين رود عبور مى كنند. هر كس كه مبتلا به دمل هايى معروف به «ناربارده» [آتش سرد] باشد به او زناد مى مالند و او همان روز بهبود مى يابد. تمام مناطقى كه در پشت اين رودخانه در سمت شمال واقع اند، سرزمين قشتاله است شهرهاى ليون و شهر لشنش و مسره در اين منطقه

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 206

قرار گرفته اند.

كنيسه شنت ياقه

272- شنت ياقه كنيسه بافضيلتى در اين سرزمين است كه نزد روميان مانند بيت المقدس است. روميان شام و مردم قسطنطنيه و رومه و أرمان و ديگر روميان به زيارت آن مى روند. هركس از آن جا و اطراف آن كنيسه به بيت المقدس برود، او را نيطس گويند و بالعكس هركه از بيت المقدس به شنت ياقه سفر كند، نيطسى مى شود. اين فضيلت از آن جاست كه اين كنيسه به دست يكى از حواريون حضرت عيسى (ع) به نام «ياق» و يا به روايتى «يعقوب» ساخته شده است و اين كنيسه به نام سازنده آن است و به همين لحاظ شنت ياقه «يعقوب مقدس» نام گرفته است. شنت به معناى مسجد است و هركه در شنت ياقه سكونت دارد اگر

بخواهد حاجى شود بايد به بيت المقدس برود و برعكس هركه در بيت المقدس يا شام است اگر بخواهد حاجى شود بايد به شنت ياقه سفر كند. اين كنيسه از روزگاران گذشته مورد احترام و اكرام بوده است و بطريق ها در آن تسلطى نداشته اند، ليكن گردهمايى آنان در آن جا بود. اين كنيسه در ميان جزيره «عوطولة » در خليجى از دريا قرار دارد و تنها از يك مدخل به آن مى توان وارد شد. رودخانه مرسين كه از بلاد جلّيقيّه ميان شهر ليون و لشنش جارى است از اين شهر مى گذرد.

273- از شهرهاى بزرگ و مشهور سرزمين قشتاله، شهر سموره ،

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 207

نيجطه و غليسيه و شهر ببراق را مى توان نام برد.

قراقر بيونيات (نوعى كشتى) كه در غليسيه ساخته مى شود، از غليسيه از راه درياى بزرگ «اقيانوس اطلس» در غرب حركت مى كنند و از جزيره طريف كه پيش تر يادش كرديم مى گذرند. صاحبان اين قراقر را به نام مجوس مى شناسند. اخبار قشتاله و توابع آن را به قدر كفايت و براى آگاهى مردم بيان كرديم تا بيننده اى كه به آن منطقه سفر مى كند، بداند در كجاى آن سرزمين قرار گرفته است. در منتهى اليه اين ناحيه سرزمين فرنگ با شهرهاى فراوانى قرار گرفته كه ما به اختصار آن ها را بيان كرديم، و با پايان آن، جزء پنجم معموره زمين خاتمه مى يابد. اكنون به بيان جزء ششم از قسمت آباد زمين و شگفتى هاى آن يعنى سرزمين مغرب بازمى گرديم خداوند به راه راست توفيق دهنده است و غير از او پروردگارى و جز او معبودى نيست.

جزء ششم- سرزمين مغرب

اشاره

274- [پ r 48] بدان- خداوند ما و تو را هدايت كناد-

كه ابتداى مغرب در مشرق كوه هاى برقه و أوثان و پايان آن دورترين نقاط سوس است. اين كوه ها در انتهاى قلمرو مصر و در ابتداى ناحيه قيروان واقعند. اين جزء به سه ناحيه تقسيم مى گردد.

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 208

ناحيه اوّل: افريقيه

اشاره

275- اين ناحيه از كوه هاى برقه تا كوه هاى نفوسه و وانشريس امتداد دارد. در اين ناحيه قبايل بربر صنهاجه و برغواطه و زناته سكونت دارند. اين ناحيه به افريقيه معروف است. از شهرهاى ساحلى اين ناحيه عبارتند از: لبره كه اكنون ويران است، و ديگر شهرها اطرابلس ، أسفاقس ، مهديّه ، سوسه ، تونس ، بنزرت ، و بجايه ، و قبل از آن بونه ، و جزاير بنى مزغنّه و شهر قفصه هستند. شهرهاى داخلى اين ناحيه قابس ، نفطه ، توزر الخضراء ،

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 209

و شهر بنطره هستند. اين شهرها (ى اخير) به جزاير خرما معروفند زيرا در آن جا نخل (خرماى) فراوانى وجود دارد. تنوع خرما در آن جا بيش از ده نوع مى رسد كه در شكل و مزه با هم فرق دارند. غذاى مردمش خرماست چون زراعت در آن جا كم است و اين به علت سكونت اعراب در آن جاست.

276- همچنين در جانب غربى اين ناحيه در خشكى شهرهاى مليانه ، زواوة و قسنطينه ، قلعه بنى حمّاد و شهر برشك قرار دارند.

بنزرت و درياچه آن- قرطجنّه

277- شهر بنزرت از بهترين شهرهاست. خليجى از دريا آن را شكافته و به سه قسمت تقسيم كرده است. اين شهر درياچه عجيبى دارد كه از شگفتى هاى دنياست، اين درياچه دو قسمتى است، يك قسمت آن كه از دريا آب مى گيرد شور است ولى قسمت دوم اين درياچه، آبش از كوه هاى اين ناحيه مى آيد، گواراست. يك ماه درياچه شور به درياچه شيرين مى ريزد ولى آبش شور نمى شود. ماه ديگر درياچه شيرين به درياچه شور مى ريزد ولى آب آن

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 210

(درياچه شور) شيرين نمى شود.

278-

از شگفتى هاى اين درياچه اين كه هرگاه اوّل ماه شود تا آخر همان ماه نوع خاصى از ماهى از آن بيرون مى آيد و همراه با آن هيچ نوع ماهى ديگر ديده نمى شود. هنگامى كه روز اوّل از ماه دوم شروع شود نوع دومى از ماهى خارج مى شود كه به ماهى هاى اوّلى شباهتى ندارد و هيچ نوع ماهى ديگرى با آن خارج نمى شود، تا اين كه دوازده ماه يا دوازده نوع ماهى- كه هيچ خصوصيت مشتركى با يكديگر ندارند، تمام مى شود، هر يك از آن ماهى ها كه در ماه خودش خارج مى شود لذيذ و پرگوشت است. هنگامى كه نخستين روز سال دوم فرامى رسد، دوباره همان نوع اوّل ماهى بيرون مى آيد. گفته اند، اين صرفا به خاطر طلسمى است كه براى اين منظور وضع شده است، همچنين گفته اند: اين امر از جانب خداوندى است كه بر هر كار تواناست.

279- از شگفتى هاى ديگر اين درياچه آن كه ماهيان آن به وسيله نقاره زدن شكار مى شود. به اين صورت كه هرگاه نوعى از آن ماهى در ماه مخصوص به خودش ظاهر شود در درياچه ماهيان ديگرى نيز ظاهر مى شوند كه صيّادان مى گويند، اين ها مادّه همان نوع ماهى است. از گوشت آن ماهيان به ابزار [قلّاب] و نخ مى بندند و به دريا مى اندازند. آن گاه ماهيان زيادى دور آن [قلّاب] جمع مى شوند و صيّادان تورها را روى آن ها مى اندازند و اين شگفت ترين چيزهاست.

280- از اين ناحيه [بنزرت] پوست نوعى روباه صادر مى شود. اين روباه پوستش و بويش از پوست روباه يمن بهتر است. همچنين از آن جا كالاهاى قيروانى مانند سوسيات و لباس هاى كوتاه مهديه اى (كه در شهر مهديه دوخته مى شود) و لباس هاى پشمى گران قيمت و سنگ هاى

خوش ساخت آسياب صادر مى شود. در اين ناحيه جايى است كه در آن زرنيخ وجود دارد و از آن جا به سرزمين اندلس و مغرب مى برند.

281- شهر قرطجنّه (قرطاجنّه) هم در اين ناحيه واقع است، شهرى

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 211

بزرگ و قديمى است كه به دست ادريس، فرمانرواى رومى افريقيه ساخته شده است. اين شهر بنايى بسيار بزرگ دارد و كاخ هايى از سنگ مرمر سفيد و مجسمه هايى به اشكال انسان و همه حيوانات در آن موجود است. اين شهر امروز خالى از سكنه و ويران است. خرابى آن به زمان عبد الملك بن مروان بازمى گردد، هنگامى كه مسلمانان از جزيره صقلّيه به آن حمله كردند و غنايم و اسيران آن را به دمشق بردند.

تونس و معلّقه

282- همچنين در اين ناحيه، شهر تونس قرار دارد كه شهرى عجيب است. در آن مسجد جامع ارزشمندى است كه به جامع زيتونه معروف است. زيتونه مسجدى بزرگ است كه پانصد ستون از مرمر سفيد دارد، روبروى محراب آن ستون هايى از سنگ مرمر سياه و سفيد وجود دارد كه بالاى آن ها زراندود شده است. در مشرق اين مسجد صحن سفيد و بزرگى است. اين مسجد صحن ديگرى دارد كه در آن سه حوض از سنگ مرمر سياه و سفيد ساخته اند تا از آب باران پر شود. در سمت شرقى مسجد نيز صحنى است كه با سنگ مرمر سفيد فرش شده، (اين صحن) به اندازه پانزده ذراع بلندتر از سطح زمين بنا شده و بر خيابان و بازار شهر مشرف است. زير اين صحن سقّاخانه اى با بنايى بزرگ ساخته اند كه داراى هفت طاق است و طاق آن سنگ هايى از مرمر كنده كارى

شده است كه روى آن ها مجسمه هايى به شكل شير از جنس مس نصب كرده اند، و از [دهان] آن شيرها از طلوع خورشيد تا غروب آن آب بيرون مى ريزد و مردم از اين آب مى نوشند. روى هر كدام از پنج طاق ديگر پنج برآمدگى مسى وجود دارد كه شخص دهانش را روى آن ها قرار مى دهد و از آن ها آب فراوانى بيرون مى آيد و شخص آن قدر مى نوشد تا سيراب گردد [پ r 49] و هنگامى كه دهان خود را از آن برجستگى ها بردارد آب بند مى آيد و

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 212

چيزى از آن (آب) ديده نمى شود، اين سقّاخانه هميشه چنين است. از تونس به ديگر نواحى زمين كالا مى برند، اين كالاها لباس هايى از جنس كتان است كه شباهت به لباس هاى حرير دارد.

283- در نزديكى تونس شهر معلّقه واقع شده است. معلّقه شهرى است كهن و ويران با بنايى شگفت كه نشان مى دهد از ساخته هاى قومى است كه به اندازه ما و همانند ما نبوده اند، بلكه از ما بسيار بزرگ تر و قدرتمندتر بوده اند.

در آن جا سنگ هايى يافت مى شود كه اندازه چهار طرف آن [محيط آن] سى وجب و بلنداى (ارتفاع) آن بيست قامت است [يعنى ستون هايى كه 5/ 1 در 5/ 1 به ارتفاع 30 متر- تقريبا]. وزن هر يك از اين سنگ ها پنجاه قنطار بوده و هر ستون را يك مرد برمى داشته است «بالا مى برده است». از آن معلّقه تا قيروان سى فرسخ راه است.

قيروان و علّت ويرانى آن

284- قيروان شهرى بزرگ است كه هواى پاكيزه و آب گوارا و تمام محاسن ديگر را يك جا دارد و نخستين شهرى است كه روى زمين ساخته شد. اين شهر بنيادى بس بزرگ

دارد كه در آن از مرمر سفيد مجسمه هايى را پرداخته اند. از لحاظ ميوه و زراعت بهترين سرزمين خداوند است. قيروان به بغداد پهلو مى زند، و يكى از پايتخت هاى چهارگانه جهان اسلام است يعنى چون بصره دارد. گفته اند، در قيروان چهار هزار كرسى براى تدريس بوده و چهار صد شاعر داشته است كه شاهان و وزيران را مدح نمى كرده اند، بلكه

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 213

فقط بازرگانان و فرزندان ايشان را مى ستوده اند. در اين شهر پنج هزار كنده زير ساطور مخصوص قصّابان داشته، چه بسا در هر مغازه (قصّابى) بيست كنده يا كم تر وجود داشته است. هيچ يك از پايتخت هاى جهان اسلام مانند آن آباد نبوده است.

285- از آغاز بناى قيروان تا ويرانى آن دويست سال فاصله است.

نوشته اند كه عقبة، مستجاب الدعوه، كه خداوند از او خشنود باشد، طرح و نقشه قيروان را ريخت و مسجد بزرگ آن را ساخت كه امروز به جامع عقبه معروف است. در باب علّت ويرانى آن گفته اند كه، چون معزّ بن باديس صنهاجى، آخرين پادشاه صنهاجه به سلطنت رسيد، مذهب عبيديان (فاطميان) و شيوه آنان را ناپسند شمرد و دشمن سنّت و روش آنان شد و خواسته اش غير از خواسته عموم آنان گرديد. آن گاه مردم عليه كسانى كه از ايشان (فاطميان) باقى مانده بودند، برخاستند، و آنان را كشتند. چون خبر به معزّ بن باديس رسيد خوشحال شد و در يافتن و جست و جوى آنان (فاطميان) تلاش كرد و تشنه ريختن خون آن ها بود و چه بسا كسى را از آنان مى يافت، به دست خود مى كشت و مال و منال او را تصاحب مى كرد. چون به شاهى رسيد، آثار و

نشانه هاى فاطميان را از بين برد و پيمانه هايشان را تغيير داد و قوانين آن ها را نقض كرد و منبرهايشان را شكست و محراب هايشان را ويران كرد.

اثر و نشانه اى كه بدانان منسوب باشد باقى نگذاشت، نه پرچمى كه به آن شناخته شوند و نه خبرى كه از آنان روايت شود نه چيزى كه آنان بنياد گذارده باشند، همه را ويران كرد و به نام خليفه عباسى خطبه خواند. خطيبان جمعه را- كه خداوند از آنان خشنود باد- در مراتب خود قرار داد و در جايگاه ها و منزلت خودشان نشانيد و حق هر صاحب حقى را داد، و حقوق هر صاحب فضيلتى را بر طبق مذاهب اهل سنّت و علماى امّت، به تمام و كمال رعايت كرد.

فرمانروايى او در آن منطقه به سال 407 ق آغاز شد، در حالى كه او نه ساله بود.

286- ولايت (حكومت) اين شهر در ابتداى بناى آن با بنى اغلب بود كه

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 214

قومى از بنى تميم بودند، زير فرمان بنى عباس حكومت مى كردند. فرمانروايى بر اين منطقه به صورت موروثى در ميان اين سلسله از پدر به پسر منتقل مى شد. آخرين امير [اغالبه]، سحنون بن سعيد را به اجبار به قضاوت قيروان گماشت. سحنون مدّت يك سال از تصدّى اين پست امتناع ورزيد. امّا امير، سحنون را تهديد كرد و ترسانيد، و بدين ترتيب وى به اجبار پذيراى اين شغل شد، از سوى ديگر امر قضا را بر خود واجب مى شمرد. سحنون كارش را از روز دوشنبه سوم ماه مبارك رمضان (234 ق/ 849 م) آغاز كرد و از روز يكشنبه نهم همان ماه به قضاوت پرداخت.

در فاصله اين شش روز هم او- كه خداوند از او خشنود باد- شهود و ائمّه و مؤذّنين را تعيين كرد و از زندانيان ديدن و دلجويى كرد و به تنظيم امور مردم پرداخت. نام سحنون، عبد السّلام بود به لحاظ نرمى پوست صورت و روشنى رنگش به سحنون ملقّب گرديد.

اصل و ريشه پدرش از اعراب شام بود، كه همراه سپاهيان به قيروان آمده بود.

287- پيوسته بنى اغلب بر قيروان و افريقيه فرمانروايى داشتند تا اين كه ابو عبد اللّه حسين بن محمّد بن احمد كوفى صوفى معروف به «داعى مغرب » به آن جا رسيد. اصل وى از رام هرمز- ناحيه اى از نواحى اهواز- بود، و در سال (280 ق/ 893 م)، در زمان خلافت مقتدر- هشتمين خليفه عباسى- وارد مغرب شد. در بازگشتن به رقّه با مخالفانش كه اطاعتش نمى كردند، در آن جا جنگيد. ابو عبد اللّه ياد شده در ماه ربيع الاوّل سال مذكور به سرزمين كتامه رسيد. پس از آن برادرش- ابو العباس- پس از چند سال به او پيوست.

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 215

ابو عبد اللّه دل مردم كتامه و پيروان آن ها از قبايل بربر را به دست آورد. با تدابيرى با آنان مدارا كرده آن ها را آموزش داد تا سرانجام آنان را به خود مايل كرد. همه دورش گرد آمده مطيعش شدند. آن گاه ابو عبد اللّه جنگ با بنى اغلب و ملوك بربر (جنوب و مغرب) اعم از مسلمان و مشرك را آغاز كرد و جنگ را ادامه داد تا اين كه مهدى- ابو محمد عبيد اللّه امام- مردى از ذريّه حضرت فاطمه (س)- كه خداوند از او خشنود باد- كه عبيديان

بدو منسوبند، به او رسيد. مهدى همان است كه ابو عبد اللّه داعى او بود و مردم را به اطاعت او فراخواند، و پس از آن كه ابو عبد اللّه مذكور مردم آن جا را به اطاعت مهدى واداشت با جنگ هاى بسيار- كه بيان آن به درازا مى كشد- زمينه را براى حكومت او فراهم ساخت. عبيد اللّه مهدى قيروان و افريقيه را به تصرف درآورد و اين در سال (297 ق/ 910 م) بود.

288- سپس ابو العباس برادر ابو عبد اللّه پيوسته بر عبيد اللّه منّت مى گذاشت و كارهايى را كه او و برادرش (ابو عبد اللّه) انجام داده بودند، برمى شمرد. اين كار را آن قدر تكرار كرد كه عبيد اللّه را به ستوه آورد و خشم او را برانگيخت. از اين رو عبيد اللّه او و برادرش را در نيمه جمادى الآخره سال (298 ق/ 911 م) به قتل رسانيد. ميان ورود ابو عبد اللّه (شيعى) به مغرب و كشته شدنش هيجده سال فاصله بود. عبيد اللّه در ذى قعده سال (300 ق/ 913 م) ساختن شهر مهديه را آغاز كرد، هنگام بناى شهر نام آن را از نام خود گرفت.

289- دليل اين كه عبيد اللّه مهديه را ساخت، چنان كه گفته اند، آن بود كه او در كتاب هاى فتن و ملاحم- پيشگويى ها- ديده بود، كه مردى از قوم بربر سوار بر خر [بنام] ابو يزيد اعرج (لنگ)- نامش مخلد بن كيداد- به دشمنى فرزندان او برمى خيزد و فرزندان او را جز شهرى در فلان مكان و با فلان خصوصيات، نجات نمى دهد. كار بر همين منوال شد و پيوسته ميان ابو يزيد و عبيديان جنگ و گريز بود تا اين كه امير اسماعيل

(المنصور) به فرمانروايى رسيد و ابو يزيد را پياپى شكست داد. ابو يزيد با لشكريان خود به قلعه

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 216

مستحكمى در كوهى بلند پناه برد. در آن جا امير اسماعيل (المنصور) آن چنان او را محاصره كرد كه هلاكت خويش را مسلّم ديد. شبانه آهسته و پنهانى از قلعه به زير آمد. در آن جا در گودالى افتاد و استخوان هايش شكست. يارانش رفتند و او را تنها رها كردند. چون آفتاب برآمد، اسماعيل به زور وارد قلعه شد و ابو يزيد را جست و جو كرد ولى او را نيافت. به او گفتند: ديشب گريخت.

اسماعيل رد ابو يزيد را گرفت، به جست و جو پرداخت تا آن كه او را در خندقى افتاده يافت. او را از خندق بيرون آورده عبرت ديگران قرار داد و در شهرها گردانيد و سپس به قتل رسانيد. بدين ترتيب خداوند، مردمان و شهرها را از بلاى او رهانيد. اين دشمن خدا (ابو يزيد) به همراهان مفسد خود مى گفته است: «اگر مال و زن مى خواهيد، مردان را بكشيد!».

290- مرگ امام مهدى در ربيع الاوّل سال (322 ق/ 934 م) رخ داد. فاصله خلافت تا مرگش بيست و چهار سال و اندى بود. پس از وى خلافت در ميان فرزندانش دست به دست شد، تا اين كه فرصتى براى تسخير مصر دست داد، از اين فرصت بهره برده مصر را تصرف كردند. سپس اهل و اولاد و اموال خود را نيز به مصر بردند. بعد از مصر، شام را هم تصرف كردند و بدان (مصر) افزودند. آخرين پادشاه اين خاندان (فاطميان) همان كسى است كه عده اى را به كار گرفت تا آرامگاه

پيامبر اكرم (ص) و دو تن از اصحابش را (ره) بردارند و به مصر منتقل كنند. اين افراد به مدينه رفتند و خانه اى چسبيده به آرامگاه پيامبر اكرم (ص) را اجاره كردند. اين افراد كوشيدند با نبش قبرها امكان برداشتن (اجساد) پيامبر (ص) و دو يارش را پيدا كردند. خداوند مردم مدينه را از وجود آن ها آگاه ساخت. مردم آن ها را كشتند و بعد گودال (آرامگاه) را با سنگ هاى بزرگى پر كردند و ديوار آن را به شكل زيبايى ترميم كردند.

291- چون خليفه عبيدى (فاطمى) از قيروان به مصر نقل مكان كرد، يكى از فرماندهان سپاه خود را به نام زيرى بن مناد بن منقوش صنهاجى كه به وى ارادت داشت جاى خود گذاشت. زيرى دعوت و روش خليفه عبيدى را به پا داشت

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 217

و به نام او خطبه مى خواند تا اين كه از دنيا رفت. پس از وى پسرش هم بر همين منوال زيست تا اين كه او نيز از دنيا رفت و پس از او پسرش منصور و سپس پسرش ياديس نيز همين گونه به روش عبيديان زندگى كردند تا مردند.

آن گاه به معزّ [بن باديس] ياد شده رسيد. وى از اطاعت عبيديان سرباز زد و مذهب و شيوه آنان را رد كرد و آنان را از خلافت و پادشاهى خلع نمود.

دشمنى با آن ها و ايجاد اختلاف ميان آن ها و وزيران و نويسندگان شان را آغاز كرد. به جرجرائى نامه اى نوشت و هدايا و تحفه هايى براى وى فرستاد. آن گاه در پايان نامه اش خطاب به جرجرائى يك بيت شعر ساده اى نگاشت:

به خاطر تو با قومى مصاحبت كردم كه بهره اى از نيكى نبرده بودند

اگر تو

نبودى نمى دانستم كه آن ها هم خلق شده اند و آدم هستند

در جواب او جرجرائى گفت: «جاى تعجّب است كه از پسركى بربرى و مغربى كه مى خواهد پير مرد سالخورده عرب عراقى را بفريبد!».

سپس (جرجرائى) به اعراب اجازه داد كه از نيل عبور كنند. شاهان مصر پيش از اين اجازه چنين كارى را نمى دادند و آن ها (اعراب) را هرگز آزاد نمى گذاشتند. اعراب در برقه و بعد در افريقيه پراكنده شدند و آن جا را غارت كردند و بر معزّ يورش بردند و با او جنگيدند تا اين كه بر او غالب گشتند و او را در قيروان مدتى چند محاصره كردند. معزّ با برخى مصالحه و با برخى ديگر سازش كرد. آن گاه او را با اهل و عيالش از قيروان بيرون كردند و به مهديه فرستادند و خودشان قيروان را غارت كردند. مردم قيروان در شهرها پراكنده شدند. نوشته اند كه، هنوز دو سالى از پراكنده شدن آن ها (مردم قيروان) نگذشته بود كه در هر شهرى از قلمرو اسلامى طايفه و گروهى از ايشان سكنا گزيد. بيش تر آن ها به عدوة الاندلس «شهر فاس» رفتند و عده زيادى از آن ها نيز در شهر فاس استقرار يافتند. آن ها در فاس مسجد جامع معزّ را بنا كردند و

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 218

در اطراف مسجد خانه هاى زيادى ساختند. مردم فاس از آن ها طرب (موسيقى) آموختند و در ميان شان علم و ادب انتشار يافت. روزگارى دراز قيروان مخروبه ماند. روميان بر بيش تر شهرهاى ساحل افريقيه هجوم آوردند و آن ها را تصرف كردند. اين سلطه تا زمان عبد المؤمن بن على در آن جا ادامه داشت. عبد المؤمن در آن جا (قيروان) رحل اقامت افكند و

اعراب را از آن جا كوچاند و روميان را بيرون كرد و قيروان آباد شد. خدا را شكر.

292- دوران فرمانروايى معزّ (بن باديس) در قيروان 45 سال بود. گفته اند، او براى جنگ با اعراب با هشتاد هزار تن به راه افتاد و در جنگى كه در حدود سى ميلى قيروان ميان او و اعراب درگرفت از سپاه سه هزار نفرى اعراب شكست خورد. اين واقعه در سال (452 ق/ 1060 م) رخ داد.

293- پايان قلمرو قيروان در سمت جنوب شهر «وارقلان »، و در شمال، ساحل دريا، در مشرق كوه هاى برقه و كوه هاى نقوسه و در غرب كوه هاى و انشريس است و خداوند بدان آگاه تر است.

ناحيه دوم: مغرب اقصى

اشاره

294- بدان- خداوند ما و تو را موفّق گرداناد- كه حدود اين ناحيه در ساحل دريا از كوه هاى وانشريس در مشرق شروع مى شود و در مغرب به كناره موسوم به أشبرتال كه داخل در درياى بزرگ «اقيانوس اطلس» شده است، منتهى مى گردد.

295- در آغاز اين ناحيه شهرهاى تنس ، و هران ، و شهر مدورهنين ،

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 219

مليليّه ، خصاص و شهر نكور ، و گفته اند كه از ساخته هاى جبابره است، و شهر مزمّه ، بادس ، ترغه ، سبته ، كاخ مصموده و شهر طنجه كه شهر قديمى است [پ r 29] قرار دارند. ابن جزّار در كتاب عجائب البلدان نوشته است كه پس از شهر مكه- كه خداوند آن را شريف گردانيده- كهن تر از طنجه شهرى نيست. ابن جزّار از شهرهاى سوس غربى، شهر تاهرت كه شهرى بسيار بزرگ است، ياد كرده است. گفته اند، اين شهر از ساخته هاى عمالقه است. در زمان ما آثار آن ها

پيدا شده است. قبرهايى پيدا شده كه استخوان هاى انسان در آن است، نيز در اين قبرها سرهاى آدمى پيدا شده كه هنوز دندان هايشان باقى است. برخى از دندان هاى آسياى آن ها بيش از سه وجب درازا دارند و وزن آن ها سه رطل مى باشد. اين شهر امروزه ويرانه و خالى از سكنه است.

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 220

تلمسان

296- همچنين در اين ناحيه در سمت مشرق شهرهاى تازه و تلمسان قرار گرفته اند. تلمسان شهر بزرگى است با چشمه هاى فراوان و آب هاى بسيار و كشاورزى و دامپرورى پررونق. اين شهر توابع زيادى دارد و خود مركز مملكتى است كه در آن از پشم هر چيز بديعى را درست مى كنند، مانند انواع مختلف لباس ها و پيراهن هاى بدون آستين و مهارت در ساختن وسايل آهنى، و نيز پوستين هاى كلفت و غيره. در اين شهر عبائى بافته مى شود كه وزن آن حدود نه اوقيه و اندى است، و اين ها بدايع و صنايع مستظرفه اى است كه به مردم اين ناحيه اختصاص دارد. از آن جا زيراندازهاى پشمى و بورياهايى براى ساختن زين اسب به سرزمين مغرب و اندلس صادر مى شود.

تلمسان آب سالم و هواى پاكيزه اى دارد. فصل زمستان در آن جا برف زيادى مى بارد و هوا به شدت سرد مى شود. مردم آن ديار به نيك رفتارى معروفند، زيرا كه اصل آنان از قبايل قيروان است كه در برابر آن ها ساكنند. مردم تلمسان بذله گو و اديبند. در نزديكى تلمسان، و جده و معمور الرّباط كه به شهر تازه معروف است، قرار دارند. شهر تازه دامپرورى و كشاورزى و ميوه فراوانى دارد.

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 221

فاس - وجده - مكناسه - سلا

297- شهر فاس پايتخت مغرب نيز در اين ناحيه (مغرب) است. رودى بزرگ آن را مى شكافد (به دو نيمه مى كند). اين شهر چشمه هاى بسيار و آب هاى فراوان و گوارايى دارد. گفته اند چشمه هاى آن به تعداد روزهاى سال است.

مردم آن اهل ظرافت و ادبند و بيش ترشان فقيه اند. دليل آن است كه در ميان آنان مردمانى اند كه نسل آن ها به قيروانيان مى رسد و اهل فضل و دانايى

و عشرت طلبند. شهر فاس پايتختى است كه مردم از همه مناطق به سوى آن مى آيند، و از ديگر نواحى دنيا چون يمن و عراق و شام و اندلس تمام چيزهاى خوب چون كالاها و اجناس گرانقيمت را به آن جا مى برند. از بناهاى زيباى فاس، كاخ هايش را مى توان نام برد. در اين شهر كشاورزى و دامدارى بسيار و باغ و بوستان فراوان است. رودخانه وادى جوهر از ميان اين شهر مى گذرد، سرچشمه اين رود از چشمه اى نزديك فاس و در حدود دو فرسخى آن است و نامش «رأس الماء » است، در اين رود گوهر درون صدف پيدا مى شود.

298- برخى از پادشاهان نخستين در كنار اين چشمه خواستند كاخ هايى بسازند، امّا به سبب امر بسيار شگفتى موفّق نشدند، ناكامى آنان بدين سبب بود كه در آن جا برخى جنيان ستمكار سكونت داشتند. چون شاهى تصميم مى گرفت كار را آغاز كند، كارشناسان را گرد مى آورد. اما در همان روز شروع به كار عده اى از صنعتگران مى مردند و بيمارى آنان به هنگام مرگ تب بود.

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 222

اين امر به مدت ده روز ادامه داشت و هر روز تعداد زيادى از آنان به هلاكت مى رسيدند تا كار بدان جا رسيد كه هركس براى كار بدان جا مى آمد كفنى براى خودش مى خريد. مردم از اين كار مى گريختند. تا اين كه در فاس صنعتگرى باقى نماند. پس از دو ماه پادشاه ندايى شنيد كه مى گفت: «اى پادشاه به خداوندى خدا سوگند كه اگر به كار ساختن در اين جا پايان ندهى تو را مى كشم. ما گروهى از پادشاهان جنّ هستيم كه در كنار اين چشمه ساكنيم ما را سرگردان كرده اى، همه

صنعتگرانى كه مردند ما كشتيم تا تو از آن چه مى كنى دست بردارى. اين هشدارى از ما به تو است و خداوند گواه است!» چون پادشاه گفتار ندا دهنده را شنيد دانست كه در آن مكان هيچكس نمى تواند بنايى بسازد. بنابراين از ساختن كاخ (بنا) در آن جا صرف نظر كرد.

299- كوهى به نام كوه عنب (انگور) در فاصله دو ميلى بر شهر فاس مشرف است. از آن رو به اين نامش خوانده اند كه در آن انگور و تاكستان فراوانى يافت مى شود.

300- شهر كهن وجده ميان فاس و تلمسان قرار دارد. در شمال فاس شهر «تاودى » و كاخ عبد الكريم و كوه زرهون و در سمت قبله آن صفرو واقع است. صفرو جايى خوش آب و هواست و ميوه هاى فراوانى دارد و از آن جا گردو به فاس صادر مى شود.

301- در شرق فاس، كوه غياثه قرار دارد كه از آن رودخانه اى بزرگ

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 223

موسوم به وادى سبو سرچشمه مى گيرد.

302- شهر مكناسه در غرب فاس واقع است. مكناسه شهرى پرخير و بركت است، و زيتون و انگور به قدرى در آن فراوان است كه از آن جا به فاس و ديگر شهرها صادر مى كنند. از مكناسه دانه هاى شيرين و كثرونة (نوعى گياه) و شنون (نوعى گياه) به ديگر شهرها برده مى شود و اين امتيازى است كه خداوند آن را ويژه مكناسه قرار داده است. مردم آن به كينه و حسادت نسبت به يكديگر مشهورند. اما وقتى دور از شهر خود به سر مى برند آن چنان با هم مصاحبت و مهربانى مى كنند كه مردم گمان مى كنند آن ها برادر يكديگرند. در نزديكى مكناسه خارپشت شكار مى شود و اين

جانور در آن جا فراوان است. گويى اين مكان ناحيه اى از اندلس است.

303- شهر سلا در غرب فاس در كنار رودخانه بزرگى به نام نهراسمير قرار دارد. اين رودخانه در محلى به نام كاخ بنى تاوره - كاخى كه آن را امير المؤمنين محمد بن على ساخت- به دريا مى ريزد.

304- نزديك سلا در ساحل دريا بندرگاه هاى فضّاله ، أزيلا ، أنفا [پ r 50]، أزمّور و أسفى قرار گرفته اند. در نزديكى أزمّور رودخانه اى جارى است به نام وادى أمّ ربيع كه از ميان شهر سلا و مرّاكش مى گذرد. در نزديكى الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 224

اين رودخانه شهر بينه و ميان فاس و اين رود «قلعه ابن تاوله» قرار دارد كه تمام خانه هايش از چوب است. در نزديكى قلعه ابن تاوله معدن نقره اى مانند معادن غوان و ركناس وجود دارد.

مرّاكش و كوه درن

305- شهر مرّاكش در مجاورت رودخانه أمّ ربيع كه از كوه هاى و اركلان سرازير مى شود واقع است. اين شهر را يوسف بن تاشفين لمتونى ساخت و خليفه امير المؤمنين ابو محمد عبد المؤمن بن على كار آن را به سامان آورد و بدان جا آب كشيد، و آسياب هايى در آن بنا كرد و باغ هايى احداث نمود، او در اين شهر حمّام ها و دكان ها و باغ ها و بوستان ها و درختان ميوه چون انگور و خرما و زيتون و غيره پديد آورد. امروزه اين شهر به واسطه خلافت هدايت شده «راشده»- كه خداوند در طول روزگار آن را آباد نگهدارد- مى درخشد.

درباره اين شهر (در اين زمان) شيخ اجل و قاضى دادگر ابو زيد عبد الرّحمان ابن ناصر كوفى يك بيت شعر سروده است:

اگر كسى در غربت از وطن خود

او باشد و در حالى كه غمگين است قصد آن جا را كند مردم شهر با انس و الفت خود او را از خانواده و وطن بى نيازش مى كنند مردمان مرّاكش بافضيلت ترين مردم و رقيق القلب ترين «مهربان ترين»، الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 225

خوش نيت ترين و مؤمن ترين و با زهد و تقواترين مردمان مغرب هستند. در مرّاكش گل سرخ فراوان است، عرق آن را مى گيرند و به همه شهرهاى مغرب صادر مى كنند. اين شهر بناهاى نيكو و كاخ هاى شگفت آورى دارد كه مانند آن ها را نه چشمى ديده و نه گوشى شنيده است. از اين شهر روغن زيتون، مس و شكر به فاس و جاهاى ديگر صادر مى كنند.

306- كوه درن نزديك مرّاكش است. اين كوه ميان اين ناحيه (مراكش) و ناحيه سوس قرار گرفته و آن دو را از هم جدا مى كند. در بالاى اين كوه شهرى قرار دارد كه امام مهدى آن را بنا كرده است. اين كوه از مغرب به مشرق امتداد يافته است. از درياى بزرگ «اقيانوس اطلس» و از دورترين شهرهاى سوس و سرزمين مغرب شروع شده تا در شمال به سرزمين زناته مى پيوندد و سپس در مشرق ميان واركلان و إفريقيه ادامه مى يابد تا اين كه در نزديكى قيروان پايان مى پذيرد.

307- مغرب ناحيه اى بزرگ است با شهرهايى اندك. در اين ناحيه قبايل بربر مانند غماره و صنهاجه و سماته و لواته و بنو كلثوم [...] و [...] و [...] و لمطه و غيره سكونت دارند.

سرزمين مصامدة

308- مصامدة مردمان زيادى هستند. از ابتدا تا انتهاى سرزمين شان بيست روز راه است. بيش ترين درآمد آنان در مغرب گاو و گوسفند است و كشت و زرع كمى دارند.

بيش ترين ميوه هاى آنان انگور و زيتون و انجير است. الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 226

309- در اين سرزمين حيوانى به نام ضربان جمع آن ضرايب وجود دارد، بربرها آن را «ياروى» مى نامند. ضربان حيوان بزرگى است به اندازه سگ كه پوشيده از پشم است. از شگفتى هاى آن حيوان در جاى خشك نه مى خوابد و نه مى زايد بلكه بايد جاى او با آب مرطوب باشد. اين حيوان در دمش حفره اى مانند حفره نى وجود دارد كه آن را داخل آب مى كند و پر مى سازد و در محلى كه مى خواهد در آن جا بچه بگذارد خالى مى كند. در پهلوى اين حيوان زائده هايى استخوانى به رنگ سفيد و سياه همانند دوك هاى نخ ريسى زنان (ولى نازك تر) وجود دارد. هنگامى كه سگ ها به او هجوم مى آورند آن ها را به سويشان پرتاب مى كند، سرعت پرتاب اين زائده ها از حيوان شديدتر و سريع تر از پرتاب تير از كمان است. اگر اين تيرها به سگ يا انسانى اصابت كند او را مجروح مى كند و چه بسا مى كشد.

310- در كوه هاى اين ناحيه حيوانات زيادى نظير شير و پلنگ و آهو وجود دارد كه در سرزمين اندلس يافت نمى شوند. در فحص أنزور «انغار» و فحص السّدره و فحص أنقاد و فحص مسّون تخم شتر مرغ پيدا مى شود و مسّون جاى شگفتى است، در آن مويى خاكسترى رنگ چون موى انسان مى رويد و به آن موى مسّون مى گويند. مردم آن جا اين مو را جمع آورى مى كنند و از آن در بعضى از احتياجات خود استفاده مى كنند، و نيز از آن جامه هاى نيكو مى بافند.

311- شهر قديمى أغمات در دورترين نقطه اين ناحيه واقع است. اين

الجغرافية/ ترجمه حسين قره

چانلو، ص: 227

شهر مدتى پايتخت مصامده بوده است. در نزديكى آن آبگير بزرگى است كه تمام آب هاى اغمات در آن جمع مى شود. در اين شهر ميوه فراوان و انگور، كشاورزى و دامدارى فراوان است.

ناحيه سوم: سوس أقصى

اشاره

312- مرز غربى سوس اقصى، درياى بزرگ است. در ساحل آن پادگان (رباط) ارزشمندى است معروف به رباط ماسّه ، اين رباط منسوب به شهرى است كه مسلمانان هنگام فتح سوس آن را گشودند، و ويرانش كردند. نام آن شهر تامست است. مرز شرقى آن صحرايى است كه به سرزمين لمتونه مرابطين پيوسته است. همچنين در جنوب آن صحرايى است كه به سرزمين لمتونه زنانه پيوسته است. همچنين در جنوب آن صحرايى است كه به سرزمين زناته پيوسته است. مرزش در جهت جنوب شهر نول در غرب و شهر أزقّى در شرق است. سوس پايتخت مرابطين است و مرز شمالى آن كوه بزرگى موسوم به درن است كه ياد آن گذشت.

313- شهرهاى سرزمين سوس عبارت است از: سجلماسة ، تاقرسيت كه اكنون ويران است. و پايتخت وادى درعه بوده و در سرزمين سوس الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 228

شهرهاى تارودنت ، تاشكة ، أتفركان و نول قرار دارند.

314- از اين سرزمين شكر سوسى به افريقيه، مغرب، اندلس، بلاد روم و فرنگ صادر مى كنند. همچنين از اين ناحيه نيل درعى و زاج سفيد و مس رنگ شده سوسى نيز صادر مى شود. نيز از اين ناحيه (سوس) كالاهاى صحرايى چون غلام و برده و عبقر كه به زبان آن ها طلاست، به دست مى آيد.

كاروان ها وارد شهرهاى جناوة ، غانه ، حبشه، كوكو ، زافور ، و أميمه مى شوند. همچنين (كاروان ها) وارد دو شهر تافلالت

و سجلماسه مى شوند كه در آن دو شهر كالايى اعم از برده و غلام، طلا و عاج و آبنوس و دندان هاى فيل و پوست هاى شركيّه و سپر لمطى و غير آن عرضه مى گردد.

سپر لمطى (درق اللّمط)

315- اين سپر شگفت ترين نوع سپرهاست. چرا كه اگر با نيزه و شمشير و يا تير بر آن ضربه اى وارد شود و جايى از آن آسيب ببيند، جاى آن آسيب اندكى بيش نمى ماند و سپر به حالت اوليه بازگشته، درست مى شود و اگر بررسى شود اثرى از آن ضربه (بر روى آن) ديده نمى شود. اين نوع سپر به پادشاهان

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 229

مغرب و اندلس هديه مى گردد. لمط حيوانى است به اندازه گوساله يا كوچك تر از آن، داراى گردنى دراز، سرى شبيه سر بز كوهى، و دو گوش مانند گوش هاى بز مى باشد، در سرش شاخ هاى درازى وجود دارد. اين شاخ ها سياه و به طور طبيعى تزيين شده اند، و از نرمه سر اين حيوان خارج شده، به پشت او برگشته چندان كه تا كفلش مى رسد. اين حيوان جز در اين ناحيه، در جاهاى ديگر يافت نمى شود. از پوست آن سپر لمطى مى سازند. اين سپرها از آن رو لمطيه ناميده شد كه بدين حيوان منسوب است.

روغن أرجان

316- از شگفتى هاى اين ناحيه روغن أرجان است، و اين نام درختى است به زبان مصامده. اين روغن از درختى گرفته مى شود كه نه كوچك است و نه بزرگ. دانه اى كه اين درخت توليد مى كند، در اندازه، صفت و رنگش مانند زردآلو است. اين دانه در ميوه اش همانند ستارگان در شب تيره مى درخشد، اين ميوه ها گوشت و بو ندارند، بلكه پوست هاى نازكى هستند كه روى هسته هاى كلفت و ضخيم را مى پوشانند. وقتى اين دانه ها مى رسند به زمين مى افتند. سپس جمع آورى شده به مصرف خوراك حيوانات مى رسند و هسته هاى آن در آخور حيوانات ريخته مى شود، آن گاه هسته ها جمع آورى شده و شكسته مى شوند

و البته به سختى. آن گاه از آن ها مغزى به اندازه هسته زردآلو خارج مى كنند. بعد از آن مغزها را در ماهى تابه روى آتش سرخ كرده سپس آرد مى كنند و عصاره آن ها را مى كشند و به اين ترتيب روغن صاف و رقيقى به دست مى آيد. مردم آن را مى خورند و براى روشن كردن چراغ استفاده مى كنند. همچنين از اين روغن ها به اغمات و مرّاكش صادر مى كنند.

اين روغن جز در اين ناحيه در هيچ جاى ديگر دنيا يافت نمى شود.

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 230

317- در اين ناحيه عسلى به نام عسل منانى بدست مى آيد كه زنبورها آن را از شكوفه هاى درخت أرجان مى گيرند. اين ناحيه حاصلخيز است و كشاورزى و دامپرورى در آن رونق دارد، ولى كم ميوه است. انجير و زيتون از ديگر ميوه ها كم تر است. آنان ديگر ميوه ها را جز آن ها كه به آن جا وارد مى شود، نمى شناسند. آنان محصولاتى نظير گردو، بادام و انار دارند و بيش ترين ميوه آن ها هم خرماست كه از اين ناحيه به بلاد مغرب و اندلس و روم صادر مى شود. از اندلس براى آنان لباس هاى كتانى و حرير و ديگر كالاهاى اندلسى مى آورند.

ما از سرزمين هاى افريقيه و مغرب و سوس و صحرا به مقدارى كه معلوم و معروف است (وصفى) آورديم، و نيز از اخبار اين ناحيه آن اندازه كه صحيح و ضبط شده است، بيان كرديم. اكنون به بيان جزء هفتم زمين مى پردازيم اگر خدا بخواهد و خداوند توفيق دهنده براى رسيدن به صواب «درست» است.

جزء هفتم- مرزهاى (مغرب الاقصى)

اشاره

318- جزء هفتم سرزمين سودان و سرزمين هاى حبشه و زنج و نوبه است. بدان- خداوند ما و تو را هدايت كناد- كه اين جزء

هفتم آغازش در مغرب از درياى بزرگ است در مشرق به درياى قلزم و ساحل حبشه محدود مى شود، و مرزش در جنوب خط استوار و كوه هاى طلا كه به كوه هاى توتا به

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 231

زبان نوبه اى معروف است و از شمال غربى به شهر نول، و در مركزش شهر أرمس و در شرق آن- شهر وارقلان قرار دارد و از شهر وارقلان به اين سرزمين وارد مى شوند و از آن جا كالاى صحرا مانند، برده و غلام مى آورند.

اين جزء بزرگ ترين جزء روى زمين است و خود به سه ناحيه تقسيم مى گردد:

ناحيه اوّل: نوبه- تنّ

اشاره

319- [پ v 51] نوبه و زنج و كوه هاى أردكان و آن چه ميان سرزمين نوبه و سرزمين زنگ و كوه هاى اردكان قرار دارد و آن چه ميان كوه هاى اردكان و نوبه واقع است.

320- يكى از شهرهاى سرزمين نوبه مروه است كه مركز و پايتخت اين ناحيه است. نوبه نخستين جايى است كه از رود نيل سيراب مى شود. رود نيل از كوه قمر واقع در ميان كوه هاى اردكان سرچشمه مى گيرد و به سوى سرزمين زنگيان و درياى بزرگ «اقيانوس» جريان مى يابد.

321- در اين ناحيه دريا قطع گرديده، خليج هاى بسيارى به وجود آمده است و اين به دليل ارتفاع سطح زمين است. در همين خليج هاست كه ماهى تن پرورش مى يابد. اين نوع ماهى از اين سرزمين به شهرهاى اندلس و جزيره إقريطش در شام فرستاده مى شود و ان شاء اللّه بيان آن خواهد آمد.

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 232

بعد از اين خليج ها، دريا در طول از جنوب به سمت شمال امتداد پيدا مى كند و به خليجى كه از درياى بزرگ (اقيانوس) بيرون آمده- و معروف

به تنگه «زقاق » است، منتهى مى شود. اين تنگه «جبل الطارق» حد فاصل ميان سرزمين اندلس و سرزمين مغرب است. اين دريا همچنان در طول ادامه مى يابد تا اين كه به جزيره إقريطش منتهى مى گردد و در آن جا «دريا» به پايان مى رسد. اين نوع ماهى (تن) از تمام موجودات اين دريا سريع تر حركت مى كند. چندان كه مسافت 1400 فرسخ را از هنگام حركتش تا محلى كه مى خواهد بدان برسد مى پيمايد، و چه بسا در يك شبانه روز به مقصد خود مى رسد. اين ماهى تنها در نخستين روز از ماه مه از جايگاه خود خارج مى شود و در روز دوم از همين ماه در جزيره إقريطش نمايان مى گردد و در تمام طول ماه مه «مى» به سوى جزيره اقريطش مى رود، و سپس در ماه ژوئيه به مبدأ و مكان اوّل خويش باز مى گردد. آغاز بيرون آمدنش در جايى به نام قنتبك واقع در روبروى درياى معروف به حجر الايّل در غرب جزيرة الخضراء به سرزمين اندلس است كه در آن جا شكار مى شود. و همچنين در محلى ميان جزيرة الخضراء و جزيره طريف- به ميزانى كه فقط خدا مى داند- شكار مى شود. در جزيره إقريطش، در جايى كه مقصد اين ماهى است نيز شكار مى شود. در اين مكان از جزيره إقريطش طلسمى است كه اين ماهيان را به سوى خود جذب مى كند. چندان كه سرهايشان را از آب بيرون الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 233

مى آورند و در آن جا ازدحام مى كنند و چنان روى هم قرار مى گيرند كه روى آب مى آيند. اين ماهيان در اين حالت بر اثر آن طلسم مست هستند، و در همين موقع است كه مردم آن جزيره

هرچه بخواهند از آن ها شكار مى كنند.

چون اوّل ماه ژوئيه فرارسد اين ماهيان از همان راه به جايگاه اوليه خويش در آغاز تنگه «جبل الطارق» بازمى گردند، و باز در جايى به نام طرف الفّج كه جبل الطارق خوانده مى شده، اكنون كوه فتح ناميده مى شود، شكار مى گردند.

شمارى از ماهيانى كه وارد آبگير مربلّه مى شوند، با تور شكار مى گردند و آن هايى كه به طرف الفّج در مغرب بروند در مكانى موسوم به تامسان از نواحى سبته شكار مى شوند، و هر آن چه از اين ماهيان از ميان تنگه به شرق جزيره طريف بروند، و بر امواج دريا سوار شوند به مكان خويش برمى گردند، يعنى همان جايى كه از آن جا خارج شده بودند و تا سال دوم كه دوباره بيرون آيند در همان جا مى مانند. عادت و روش اين ماهيان «تن» در طول روزگار و ساليان چنين بوده و هست، در دريا فربه تر و لذيذتر از اين ماهى وجود ندارد. اين ماهى را به صورت ترو تازه جز در اندلس «در جاهاى» ديگر نمى خورند، آن ها را خشك و ذخيره مى كنند، خشك شده اش را به تمام نقاط دنيا صادر مى كنند. اين ماهى در طول اين ماه «مه (مى)» در جايى به نام «كلب » كه ميان شهر دانيه و محل موسوم به مرير در سواحل سرزمين

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 234

اندلس قرار دارد، شكار مى شود. همچنين در تمام شهرهاى ساحلى اندلس در طول ماه «مه (مى)» اين ماهى شكار مى شود، اما مانند شكار در آن مناطقى كه ياد كرديم نيست.

كوه هاى أردكان- بهت

322- كوه هاى اردكان ميان سرزمين نوبه و سرزمين زنگ قرار دارد. در اين كوه سنگى وجود دارد كه [پ r 52] از

آن شيشه هاى تو خالى (تنگ هاى شيشه اى) مى سازند و سمّ ميمونى را كه ذكرش گذشت در آن جمع مى كنند.

ميان اين كوه ها و سرزمين نوبه بت هايى قرار دارد كه به نوشته مسعودى در كتاب التنبيه و الاشراف، آن ها را پادشاه ستمگرى ساخته است. همچنين به گفته او (مسعودى) اگر كسى در جاى يكى از آن بت ها باشد، ديگر بت ها را مى بيند.

از جمله آن ها بت شهر قادس است كه ياد آن گذشت. مؤلّف گويد: «من اين دريا را ديده ام و در آن سوار بر كشتى شده، به جست و جو پرداخته ام. امّا نه آن بت ها را ديدم و نه كسى را كه آن بت ها را ديده باشد و اين سخنى است كه آن را عوام به زبان مى آورند و مسعودى نيز بدون اين كه درباره آن تحقيق كند در كتابش بيان كرده است و تنها گفتار او درباره مناره قادس حقيقت دارد، همان طور كه بيان شد.

323- مسعودى نوشته است كه در اين محل سنگى معروف به سنگ بهت است كه اسكندر بن فيلبّوس مقدارى از آن را برده است. بهت سنگى است كه هر كس بدان نگاه كند مبهوت مى شود و نمى تواند صحبت كند و از فاصله دور به سوى آن جذب مى شود. اسكندر پس از آن كه درباره آن سنگ با ارسطو

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 235

مشورت كرد، مقدارى از آن را به همراه برد. گفته اند كه اسكندر از آن سنگ، كاخ بلندى را كه ذكرش گذشت بنا كرد. ارسطو به اسكندر دستور داد كه هر كس از افرادش را مى خواهد بفرستد و با هر يك از آن ها برده سربرهنه و بى نقابى را نيز همراه كند. هر يك

از افرادش كمك كار هر يك از بردگان سر برهنه باشند. هرگاه فرد سر برهنه به اين سنگ نگاه كرد و مبهوت شد، فرد نقابدار پارچه اى را بر روى آن سنگ مى انداخت، چون برده سنگ را نمى ديد، بى درنگ به هوش مى آمد. بدين ترتيب آن جامه (پارچه اى) را كه روى سنگ انداخته بودند، مى گرفتند و به وسيله آن سنگ ها را درون جعبه هايى كه از قبل براى اين كار آماده شده بود، قرار مى دادند و سپس در آن را مى بستند تا پيدا نباشد، تا اين كه مقدار زيادى از اين سنگ جمع آورى شد و اسكندر با آن كاخ بلندى را كه سابقا ذكرش گذشت بنا كرد.

كوه هاى توتا

324- در اين ناحيه كوه هايى قرار دارد به نام توتا- كه ذكرش گذشت- و مردم نوبه از آن طلا جمع آورى مى كنند. اين كوه ها آن چنان بلند و مرتفعند كه سر به ابرها مى سايند، ولى با اين وجود از يكديگر جدا هستند، و كسى قادر نيست كه از آن بالا رود يا پايين بيايد. هرگاه ماه تموز فرارسد و خورشيد در رأس السرطان قرار گيرد هواى اين ناحيه سرد مى شود. در اثر سيلاب ها شن ها در پايين كوه ها انباشته مى شوند و در اطراف خود بركه هاى زيادى تشكيل مى دهند. سپس مردم نوبه با ظرف هايى يا «طشت هايى» از جنس آبنوس و پر پرندگانى كه دارند به آن جا مى آيند و آن شن ها را مى شويند و به اندازه دانه هاى گندم و جو- و يا بزرگ تر و كوچك تر از آن- طلا به دست مى آورند.

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 236

مانند همين كار را زنگيان در سرزمين خود انجام مى دهند. از اين سرزمين طلا به سرزمين هاى مغرب و اندلس و روم صادر

مى شود.

زنگيان

325- زنگيان قومى هستند كه در پشت كوه هاى اردكان در ساحل نيل آن جا كه وارد سرزمين آنان مى شود، زندگى مى كنند [پ v 52]. از شگفتى هاى اين قوم آن كه هركس آنان را ببيند، بى درنگ كور مى شود و آنان نيز اگر كسى از غير نژاد خود را ببينند، كور مى شوند.

326- مردم نوبه و حبشه براى تجارت، كالاهايى مانند نمك كه ارزشمندترين چيزى است، براى آنان (زنگيان)، از شهرهاى خود به سرزمين سياهان، مى برند. آن گاه هر يك از آن ها كالاى خود را بر كناره نيل مى گذارد و مى رود. سپس زنگيان طلا مى آورند و مقدارى از آن را در مقابل هر يك از كالاها قرار مى دهند، بعد مردم نوبه و حبشه مى آيند، چنان چه آن مقدار طلا كافى باشد آن را برمى گيرند و چنان چه به اندازه نباشد، كالاهاى خود را به مكان ديگرى انتقال مى دهند تا به قيمت بيش ترى فروخته شود. بدين ترتيب در حالى خريد و فروش و معامله مى كنند كه هيچ يك از طرفين معامله يكديگر را نمى بينند.

327- از ديگر شگفتى هاى مردم نوبه است كه گرچه سياه پوستند ولى زيباترين چهره را دارند و در حسن و زيبايى و بوى خوش تمام و كاملند.

موهايشان صاف، بينى هايشان خوش تركيب و لب هايشان نازك است.

زرّافه و فيل ها

328- در اين ناحيه (نوبه) زرّافه يافت مى شود و آن حيوانى است به اندازه

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 237

گوساله كه داراى گردنى دراز به اندازه نيزه اى بلند است، سر و شاخى مانند سر و شاخ آهو دارد سينه اش پهن، دست هايش بلند و ساق هايش كوتاه است.

همچنين دمش مانند دم شتر، رنگش خاكسترى روشن، گوش هايش همانند گوش هاى بز است. باوقار راه مى رود، نه مى گريزد و نه رم مى كند. گويند كه

او از آميزش دو نوع حيوان به وجود آمده است.

329- در اين ناحيه فيل هاى زيادى وجود دارد؛ فيل حيوانى بزرگ و كشيده است و چهار پاى بدون مفصل و بدون پى دارد، دمش مانند دم گاو نر است، ارتفاع آن «فيل» از زمين 10 وجب است، گردن ندارد. سرش بزرگ و ميان دو شانه اش قرار گرفته است، گوش هايش به اندازه سپر است و دهانش درون حلقش قرار دارد به طورى كه هرگز كسى آن را نديده است. و در سرش خرطومى دارد [پ r 53] كه با آن به خودش خدمت مى كند. هرگاه بخواهد چيزى بخورد با آن خرطوم خوراكى را برمى دارد و به دهان خود مى گذارد.

همچنين به وسيله آن (خرطوم) بار را روى پشتش مى گذارد، با خرطومش به اندازه يك قنطار آب برمى دارد. از دو شقيقه اين حيوان دو تا دندان نيش بيرون آمده كه وزن هر يك از آن دو، يك قنطار يا بيش تر است. گويند، آن دو نيش هاى اين حيوان را عاج هم مى گويند و دليل اين نامگذارى اين است كه آن ها از جاى خود، خارج شده اند. اين حيوان هوش زياد و فهم بالايى دارد، هرچه به او بگويند مى فهمد و هرچه به او دستور دهند، انجام مى دهد. مربّى آن (حيوان) با بار پيش او مى آيد و مى گويد: اين بار را بلند كن. فيل با خرطومش آن بار را مى گيرد و بر پشتش مى گذارد. اين چهارپا (فيل) تندرو است، چندان كه اگر كسى سوارش شود و بخواهد مسافرت كند در مدت يك روز، مسير ده روز يا بيش تر را طى مى كند. اين از آن رو است كه رفتنش سريع و قدم هايش سبك است.

330- نيل بزرگ از

ميان اين سرزمين مى گذرد، به سرزمين مصر وارد مى شود و بر دو كرانه آن اقوام سياه پوست زيادى زندگى مى كنند. آنان

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 238

(سياه پوستان) با آب نيل دانه آنلى- اين دانه در نزد روميان به نام بنگ و نزد عرب ها به نام ذرّت معروف است- و لوبياى فراوان مى كارند.

331- سياهان پشت رود نيل در ناحيه مشرق، مردم حبشه اند و سياهان ناحيه مغرب مردم نوبه و زنگبار و جناوه اند. ما برخى از اخبار اين ناحيه را به قدر كفايت بيان كرديم و خداوند سبحان و بزرگ آگاه تر است.

ناحيه دوم: حبشه

332- غربى حبشه رود نيل و مرز شرقى آن درياى قلزم است، مرز جنوبى آن كوه هاى طلاست كه روى خط استوا قرار دارد، و مرز شمالى آن پايان سرزمين كوكو تا ابتداى سرزمين أسوان از توابع مصر است.

333- شهر كوكو پايتخت حبشه از شهرهاى اين ناحيه است و كاروان ها از سرزمين هاى مصر و واركلان به اين شهر وارد مى شوند. اندكى از كاروان ها هم از سمت مغرب داخل سجلماسه مى گردند. سجلماسه در واقع جزيره اى جدا در ميان رود نيل است كه آب اين رود از هر طرف آن را احاطه كرده است و جز به وسيله قايق نمى توان به آن وارد شد. بيش تر مردم اين ناحيه از حبوباتى كه در ساحل نيل مى كارند، امرار معاش مى كنند، آنان كنجد و نيشكر فراوانى دارند و از محصولات جز آن دو را نمى شناسند، از مصر و مغرب، خرما و كشمش و ابريشم و پوشاك خز و كتان و كالاهاى ديگر به نزدشان آورده مى شود. همچنين از اندلس و افريقيه، جيوه و زعفران و لباس هاى مرسيه اى و خز و ابريشم و

پارچه قباطى مصر به سويشان آورده مى شود.

مردم مصر براى آن ها چيزهاى گرانبها مى برند و به وسيله آن ها تا دورترين نقاط حبشه رفت و آمد، مى كنند. مردم كوكو ثروتمندترين مردم حبشه اند و

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 239

از همه بيش تر پول و لباس دارند، علت ثروتمندى آنان اين است كه ميان مصر و مغرب واقع شده اند؛ فيل هاى بسيارى شكار مى كنند و به مصر و سرزمين هاى ديگر مى برند. عاج فيل نيز از اين شهر به مصر و شام صادر مى شود.

334- در اين ناحيه حناى خوب و فراوانى وجود دارد. كسانى كه به اين ناحيه رفته اند، مى پندارند كه در آن جا درختان حناى بسيار بزرگى وجود دارد كه از هر درخت آن به اندازه شش بار حنا به دست مى آيد. همچنين اين مردم بزهايى دارند كه به اندازه گوساله- است و پوست هايى كه بيانش گذشت، از اين حيوانات است، و نيز گوسفندانى دارند به اندازه گاو نر كه پشم ندارند و دمهايشان روى زمين كشيده مى شود و در مصر به آن ها دشيات مى گويند. اين گوسفندان گردن هاى درازى دارند و برخى از آن ها به رنگ أبلق، برخى سفيد و برخى سياهند. گاوهايى هم دارند كه صورتى گرد و شاخ هايى مثل شاخ بز دارند.

335- در جنوب اين ناحيه، در پايان بخش معمور زمين، شهر دنقله قرار دارد كه بنا به گفته ابن جزّار در كتاب عجائب البلدان، پايتخت حبشه است. در نزديكى دنقله شهر و صديته قرار دارد. مردم اين سرزمين مانند مردم نوبه و زنگبار در سرزمين شان طلا جمع آورى مى كنند. از اين سرزمين أفلونيا، كه دارويى مفيد براى مداواى بيمارى هاى بلغمى است، صادر مى شود. مردم اين منطقه تا بيست فرسخ در

صحراى پشت كوه هاى طلا كه در آن طرف خط استواست پيش مى روند و به نزديك كوه قمر مى رسند. سپس در سمت مغرب از نيل دور مى شوند و در مشرق به درياى يمن و كناره درياى بزرگ

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 240

«اقيانوس هند»، جايى كه از سرزمين سند و هند بدان جا مى روند، نزديك مى شوند. از همين سرزمين بود كه مردم حبشه، هنگامى كه سرزمين يمن را تصرف كردند، وارد يمن شدند و از جمله آن ها ابرهه صاحب فيل بود. مردم اين سرزمين با كشتى به سند مى روند، همان طور كه مردم سند، به سرزمين آن ها مى آيند. از اين سرزمين طلا به مصر و يمن صادر مى شود. ما آن چه از اخبار اين ناحيه درست و نوشته شده يافتيم به قدر كفايت بيان كرديم.

ناحيه سوم: جناوه

اشاره

336- مرز غربى جناوه درياى بزرگ (اقيانوس اطلس) و مرز شرقى آن پايان سرزمين واركلان تا پايان سرزمين مرابطين است. مرز جنوبى آن سرزمين أميمه، و مرز شمالى آن پايان سرزمين أزقّى و پايان شهرهاى نول از سرزمين سوس اقصى است. شهر غانه [پ r 54] پايتخت جناوه در اين ناحيه قرار دارد. ميان اين شهر «غانه» و درياى بزرگ در سمت مغرب هشت روز راه است. كاروان ها از سرزمين هاى سوس اقصى و مغرب به شهر غانه مى آيند.

مردم اين سرزمين در گذشته تا سال 496 ق هنگام قيام يحيى بن ابى بكر، امير مسّوقه مانند گذشتگان خود كافر بودند. آن گاه لمتونى ها مسلمان شدند و اسلام شان نيكو شد. آنان امروزه مسلمان اند، و از ميان آنان علما و فقيهان و قاريان قرآن برخاستند. آنان در آن جا حكومت تشكيل دادند، و برخى از بزرگان شان به سرزمين اندلس درآمدند

و از آن جا به مكه رفتند و حج گزاردند و زيارت كردند، سپس به سرزمين شان بازگشتند و اموال بسيارى را در راه جهاد إنفاق كردند.

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 241

صادرات برده از بربره و أميمه

337- از بربره و أميمه برده صادر مى شود، و مردم غانه به سرزمين بربره و أميمه سفر مى كنند و با مردم آن جا به داد و ستد مى پردازند، همچنان كه در زمان كفر چنين مى كردند. أميمه نام قبيله اى از جناوه است كه در ساحل درياى بزرگ، در مغرب سكونت دارند مردم اين قبيله پيرو دين مجوسى هستند.

چون اين مردم كافرند هيچ كس وارد آن جا نمى شود و هيچ كالايى هم به آن جا صادر نمى شود. آنان پوست گوسفند مى پوشند و عسل فراوان دارند. در شنزارها زندگى مى كنند بدون اين كه خانه اى داشته باشند. مگر چند خيمه اى كه از علف هاى صحرا مى سازند. مردم غانه همه ساله با آنان مى جنگند و گاهى پيروز مى شوند و گاهى شكست مى خورند. اين قوم آهن ندارند و فقط با نيزه هاى آبنوسى مى جنگند. به همين دليل مردم غانه به خاطر استفاده از شمشير و نيزه بر آنان غلبه مى كنند. بردگان آن ها از اسب اصيل سريع تر مى دوند.

338- در نزديكى غانه به فاصله پانزده روز راه، دو شهر وجود دارد كه نسلى و تادمكّة ناميده مى شوند. ميان اين دو شهر 9 روز راه فاصله است.

مردم اين دو شهر، هفت سال پس از اسلام آوردن مردم غانه، آن هم بعد از جنگ ها و آشوب هاى زيادى كه ميان شان درگرفت، مسلمان شدند، و مردم غانه عليه مردم اين دو شهر از مرابطين كمك گرفتند. مردم تادمكّه به سرزمين بربره، كه قبيله اى از جناوه است، حمله بردند. بربره اى ها به نظر خودشان شريف ترين مردم

و اصيل ترين آنان هستند، زيرا امير غانه به آنان منسوب و از الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو ؛ ص241

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 242

خودشان بوده است. هر اميرى از سرزمين جناوه شرافت و اصالت آنان را به رسميت مى شناسد مگر مؤمنان و مسلمانان چرا كه بالاترين شرف از آن كسى است كه به خدا و رسول (ص) و قيامت ايمان بياورد.

339- مردم بربره مسيحى اند. مردم نسلى و تادمكّه بر آنان حمله مى برند و آن چه را مى يابند به اسارت مى برند. بربره اى ها در ميان بيابان زندگى مى كنند نه به خاطر خويشاوندى و نه به خاطر شرافت شان، پادشاهان شان، مانند غزها در سرزمين عراق، تيراندازى مى كنند. مردم بربره نيرو و قدرت دارند و جز با مكر و خدعه و حيله گرفتار نمى شوند. با نيرو و قدرت هيچ كس نمى تواند بر آنان غلبه كند. مردان و زنان شان نشانه هايى در چهره دارند تا از جناوه اى ها تشخيص داده شوند. هيچ كس نزدشان نمى رود و هيچ چيزى برايشان نمى برند و فقط پوست مى پوشند. اگر باد سياه نبود كه هلاك شان كند، راه و زمين از كثرت شان بسته مى شد. اين باد «باد سياه» در بيابان مى وزد و آب را در چشمه ها و تنگه ها مى خشكاند و همه حيوانات را نابود مى كند، كسانى كه جناوه اى هستند و در قسمت غربى صحرا و نزديك دريا خانه دارند، نجات پيدا مى كنند. همچنين كسانى كه در قسمت شرقى صحرا و بر كرانه نيل زندگى مى كنند، نيز نجات مى يابند. ولى كسانى كه ساكن ميان اين صحرا هستند، نابود مى شوند. اين باد [پ v 54] در اين صحرا، تنها هر 60 سال يا بيش تر، يك بار مى وزد.

مرابطون

340- در سمت شرقى غانه، در حدود 20

فرسخى آن شهر قرافون قرار دارد، قرافون نزديك ترين شهر صحرا به واركلان و سجلماسه است. مرابطون ميان

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 243

اين دو شهر سكونت دارند. در زمان هشام بن عبد الملك، هنگامى كه مردم واركلان مسلمان شدند، اين قوم (مرابطون) هم اسلام آوردند، امّا آنان مذهبى داشتند كه از شرع اسلام خارج بود، سپس به هنگامى كه مردم غانه و تادمكّه و قرافون اسلام آوردند، اسلام آن ها نيز اصلاح شد. آن ها به شهر غانه رفت و آمد مى كنند زيرا پايتخت آنان است.

341- مردم قرافون و أميمه را به اسارت مى برند. مردم أميمه قبيله اى از جناوه اند كه در شرق صحرا ميان قرافون و كوكو در نزديكى رود نيل سكونت دارند. اين قوم پايبند به دين يهودند. مردم كوكو و واركلان به آن جا رفت و آمد مى كنند. أميمه ها فقيرترين مردم جناوه اند، تورات مى خوانند و از صحرا و اندلس برايشان حرير و زعفران و كالاهاى «پارچه هاى» رنگى و قطران مى برند. هنگامى كه قطران «قير» به اين ناحيه مى رسد بويش تغيير مى كند و مانند بوى خوش درخت بان مى گردد. همچنين برايشان صدف و مرواريد و صمغ و انگوم مى برند. صمغ هم هنگامى كه به آن جا مى رسد بوى معطّرى پيدا مى كند. آنان سنگ جادو دارند و آن سنگى است كه يا به شكل انسان كامل و يا به شكل اعضاى انسان چون دست و پا و قلب است. در آن جا سنگ هايى به شكل انسان كامل نيز وجود دارد؛ هركس به سنگ كاملى دست يابد مى تواند به وسيله آن تمام پادشاهان و اميران و همه مخلوقات را جادو كند. شهرت اين سنگ ها ما را از وصف آن ها بى نياز مى كند.

342- از

اين سرزمين چوب صدادار به دست مى آيد و آن درخت ميوه اى است كه هركس چوب بزرگ يا كوچكى از آن را برگيرد و آن را در ميان دو كتفش تماس دهد (يا بمالد) صدا مى دهد به طورى كه اگر هزار بار هم آن را تماس دهد هزار بار پياپى صدا مى دهد.

ما از اخبار اين ناحيه و شگفتى هايش آن چه را مشهور و صحيح است گفتيم، و با پايان يافتن آن (ناحيه)، بخش هفتم زمين و در واقع تمام بخش هاى آن به پايان مى رسد، و از خداوند كمك مى خواهيم و به او توكل مى كنيم كه نه

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 244

پروردگارى غير از اوست و نه معبودى جز اوست.

اكنون درياهاى منشعب از درياى بزرگ (اقيانوس) را يادآور مى شويم كه چهار دريا مى باشد، و از خداوند يارى مى جويم و او برايم كافى است و چه خوب وكيلى است و درود خداوند بر سرور و مولاى ما محمد (ص) و خاندانش باد.

درياهاى جدا شده از درياى بزرگ «اقيانوس اطلس» درياى رومى

343- بدان كه درياهاى جارى روى زمين كه از درياى بزرگ جدا شده، چهار درياست، بزرگ ترين آن ها دريايى است كه از ناحيه مشرق منشعب شده و روى خط استواست، جزاير چين و هند و سند در اين دريا قرار دارد. ما اين دريا و طول و عرض و شگفتى هايش را در ابتداى كتاب بيان كرديم.

344- اكنون به بيان درياى دوم و جزاير آن از اين درياهاى چهارگانه مى پردازيم كه ميان سرزمين هاى اندلس و بربر گسترده است و درياى رومى ناميده مى شود [پ r 55] بدان كه اين دريا از ناحيه مغرب آغاز و به سوى مشرق امتداد يافته تا اين كه در (كناره) سرزمين شام در محلى موسوم به سويره در

بيست فرسخى حلب پايان مى پذيرد و تمام مى شود. درازاى اين دريا از محل جدايى اش از درياى بزرگ تا اين محل هزار فرسخ است. در روى زمين آبادتر از اين دريا وجود ندارد. زيرا در دو كناره آن آبادى ها چنان نزديك و به هم پيوسته است كه چيزى نمانده است مردم از زيادى آبادى ها در دو كرانه آن چراغ بيفروزند، علت اين امر آن است كه در دو كرانه اين دريا اقوام زيادى

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 245

سكونت دارند. نخستين كسانى كه در كناره جنوبى آن زندگى مى كنند، اقوام بربر هستند كه از طنجه تا طرابلس در منطقه اى به طول بيش از 90 روز راه سكونت دارند، بعد از طرابلس به خاطر ناهموارى زمين آبادى ها تمام مى شود، و سكونت در آن ممكن نيست، در اين بخش (بعد از طرابلس) قصرهايى مسكونى از بربرها و روميان گذشته بوده ولى امروز خالى است. با اين وجود بعضى از جاهاى آن مسكونى مى باشد. درازاى اين محل از طرابلس تا اسكندريه 18 روز راه است. اين محل (موضع) به «طرف أوثان » معروف مى باشد. آبادانى از اسكندريه تا شهرهاى صور و عكّه پيوسته وجود دارد. در اين جايگاه اقوام قبطى زندگى مى كنند كه تابع مصرند. آبادانى از شهر صور به سمت اسفاقس شام و طرابلس شام و شهر عسقلان و سويداء و از آن جا تا سرزمين بنادقه و خليج قسطنطنيّه و أرمان و سرزمين أفلنده تا سرزمين فرنگ و آغاز سرزمين اندلس و شهرهاى قرطاجنّه و المريه و مالقه و جزيرة الخضراء و جزيره طريف تا طرف الأغرّ كه روبروى طنجه است به هم پيوسته است. پهناى اين دريا «بحر روم»

مختلف است در آغاز انشعاب از درياى بزرگ- ميان جزيره طريف و كاخ مصموده، پنج فرسخ است كه تنگ ترين جاى اين دريا [پ r 55] و نامش زقاق (يا تنگه) است. پهناى دريا ميان سبته و جزيرة الخضراء هشت فرسخ مى باشد و آن جا پايان «زقاق» است و پهناى آن ميان مالقه و قادس 130 فرسخ، و ميان المريه و وهران 50 فرسخ و ميان دانيه و بجايه 100 فرسخ و بين مجرا و برشك 150 فرسخ است.

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 246

يابسه - ميورقه - منورقه

345- مجرا، جزيره اى خشك به درازاى 10 و پهناى 8 فرسخ است. از آن جا نمك و چوب به سرزمين افريقيه مى برند. اين جزيره پردرخت و پركشت و زرع است جز آن كه گوسفند در آن بچه نمى آورد، فقط بز در آن جا توليد مثل مى كند، كه بيش ترين كسب و كارشان را تشكيل مى دهد. از آن جا كشمكش و بادام و انجير به ميورقه صادر مى كنند. در اين جزيره زيتون نيست و به جز زيتونى كه از اندلس برايشان مى برند، نمى شناسند.

346- در ادامه قسمت شرقى اين جزيره خشك «يعنى مجرا» جزيره ميورقه قرار دارد كه درازاى آن 27 فرسخ و پهنايش 25 فرسخ است. در ميان اين جزيره كوهى است كه از آن رودخانه اى سرچشمه مى گيرد و از ميان اين جزيره مى گذرد و همه زمين هاى آن را آبيارى مى كند و مازاد آب آن به شهر ميورقه مى رود. در اين شهر شگفت ترين ساختمان ها وجود دارد، از جمله برج بزرگى در ساحل درياست كه از مسافت دو روز راه در دريا ديده مى شود.

347- در اين جزيره قلعه بزرگ و بلندى است كه به دژ أرون مشهور است و در

روى زمين مانند ندارد. مردم ميورقه گفته اند، وقتى اين جزيره در روزگار محمد بن امير (عبد الرحمن اوسط)- پنجمين امير امويان اندلس- فتح شد، روميان پس از فتح اين جزيره مدت هشت سال و پنج ماه در اين قلعه «يعنى أرون» باقى ماندند بدون اين كه كسى بتواند در آن جا نفوذ كند، تا اين كه آذوقه شان تمام شد و تسليم شدند. اين قلعه از سنگ سختى بنا شده و مرتفع

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 247

است و در بالاى آن چشمه بزرگى جارى است.

348- اين جزيره «ميورقه» پركشت و پرميوه است، انجير كم دارد و مردم آن زيتون را نمى شناسندجز آن چه برايشان مى برند. پنبه و كتان مى كارند، حرير و فايده آن را نمى شناسند، جز آن چه از سرزمين اندلس و شام برايشان مى برند.

بيش تر كسب و كارشان پرورش گوسفند و اندكى بز است. گاو و اسب و استر فراوان دارند. در اين جزيره اصلا گرگ نيست، گوسفندان بدون نگهبان و چوپانى كه از آنان محافظت كند، رها مى شوند. امّا روباه و خرگوش و بز كوهى در آن جا وجود دارد. در آن جا گوزن هم يافت نمى شود. اين جزيره از سطح دريا بلندتر است چندان كه نه كسى مى تواند از آن بالا رود و نه پايين آيد، و كشتى ها و قايق ها فقط از دروازه هاى آن داخل مى شوند. اين جزيره پنج دروازه دارد. خداوند متعال، در گودى زمين آن جا پنج بريدگى آفريده است كه دروازه ها را آن جا ساخته اند. اگر اين دروازه ها نبود هيچ كس نمى توانست از آن بالا برود يا پايين بيايد. اين جزيره اى خوش آب و هواست و مردم آن بذله گو و با وجدان و خوش سخن و كم خرد و زيبارو و نيكو

اندامند.

349- در شرق اين جزيره، جزيره كوچك منورقه قرار دارد، جزيره اى پر كشت و زرع و پر تاكستان است و در زمين لذيذتر از گوشت گاو آن وجود ندارد. چون آن را بپزند مانند چربى آب مى شود و به روغن تبديل مى گردد.

گوسفند در اين جزيره كم است. از آن جا گياهى معروف به گياه هلّلت صادر مى شود كه با آن سحر «جادو» به كار مى برند؛ مانند سنگ هايى كه بيانش در صحرا گذشت.

350- اين جزاير سه گانه به سرزمين اندلس اضافه مى شود زيرا اخلاق و طبع و خوى آن ها مانند طبيعت مردم اندلس و مزاج شان يكسان است. در آن جا حيوانى معروف به قنليه يافت مى شود كه در زمين جز در نزد اهالى اندلس وجود ندارد. پهناى اين دريا از سرزمين فرنگ تا سرزمين افريقيه 500 فرسخ است.

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 248

سردانيه - برغمانه - مشيله صقلّيه

351- جزيره سردانيه در اين دريا قرار دارد. در اين جزيره معدن نقره اى است كه عيار آن بالا و (درجه) خلوص آن 3/ 1 است. سردانيه جزيره اى حاصلخيز و سرسبز و پر از ميوه و اشياى گرانبهاست. جزيره برغمانه نيز در اين درياست.

برغمانه جزيره اى سرسبز و پرميوه و داراى اشياى گرانبهاست. روبروى آن در ناحيه مشرق جزيره مشيله واقع است. درازاى مشيله [پ r 56] چهار روز و پهنايش سه روز راه است. دراين جزيره كشت و زرع، گوشت و گاو زياد، ميوه و چوب كم و آب فراوان است.

352- جزيره بزرگ صقلّيه در اين بخش واقع است. صقلّيه جزيره اى است در پهناى دريا از جنوب به شمال كشيده شده است، درازا و پهناى آن 7 روز راه است. نزديك ترين ساحل به آن، قلّه كوهى است كه

بر شهر تونس مشرف است. ميان اين جزيره و تونس چهل ميل فاصله است، ميان صقلّيه و خشكى فرنگ خليجى به درازاى ده ميل است، بر اين خليج كوهى مشرف است. در صقلّيه شهر بزرگى معروف به مسّين است و به دنبال آن در مشرق سرقسط و شهر لنگرگاه على قرار دارد. اين محل معروف به جناح الأخضر است.

353- در امتداد جناح الأخضر در سمت مغرب كوه آتشفشان قرار دارد، كه در آن آتشفشان بزرگى است. اين آتش از زمان هاى قديم شعله ور بوده و خود

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 249

را مى خورده است، در نوك اين كوه سوراخ هايى مانند كوره حمّام وجود دارد كه از آن آتش فوران مى كند. چون شب فرارسد آن آتش ها آشكار مى شوند و از آن ها دود بلند مى شود كه فضا را مى پوشاند. اين آتش در سال سه بار فوران مى كند كه در هر بار 7 روز ادامه مى يابد و شراره هاى بزرگى پرتاب مى كند كه افق را فرامى گيرد و در هوا بيش از صد ذراع بالا مى رود، سپس به دريا مى افتد و به سنگ سياهى در سطح آب تبديل مى شود.

354- مسعودى در كتاب بزرگ مروج الذهب پنداشته است كه اين شراره ها به اشكال آدميزاد چون پيرمرد و پيرزن و پسر و دختر جوان هستند. اين سنگ ها وقتى داخل آب قرار مى گيرد سياه مى شود. من كسى را ديدم كه آتشفشان را به چشم خود از نزديك ديده بود؛ او مشاهده كرده بود كه اين شراره ها از كوه خارج مى شود و بعد به دريا مى افتد و از هم تكه تكه مى شود و روى آب شناور مى گردد تا دريا را مى پوشاند. همچنين كسى آن را ديده است،

خبر داده: «اين شراره ها به شكل انسان روى هوا پرواز مى كند و چون به دريا مى افتد پاره پاره مى شود.» صاحب التاريخ گويد: «كسانى كه اين سنگ ها را ديده اند، بسيار ديده اند، اين سنگ ها ابتدا زردرنگ هستند، سپس سرخ مى شوند و چون در آب جارى قرار گيرند سياه مى شوند و چنان چه در خارج آب هم مدتى بمانند به رنگ سياه درمى آيند.»

355- در اين جزيره آب و چشمه فراوان و رودخانه هاى آن پرآب است.

همچنين ميوه و كشت و زرع و دامپرورى بسيار دارد. از آن جا گردو و بادام و شاه بلوط و پسته و فندق به سرزمين افريقيه و ديگر جاها مى برند. مقدار زيادى هم پنبه و ميعه روان خوشبو كه از مهم ترين و پرفايده ترين داروهاست از آن جا صادر مى شود. اين ميعه در هند يافت نمى شود و فقط در جزاير اين دريا وجود دارد. اگرچه درياى هند به داشتن مرواريد و گوهر معروف است ولى گاهى [پ v 56] در درياهاى ديگر هم يافت مى شود. امّا مرجان فقط در اين دريا «درياى روم» وجود دارد.

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 250

356- اين جزيره (صقّليه) ضميمه سرزمين فرنگ است. به روزگاران كهن، فرنگيان افريقيه را به تصرف درآوردند، ازاين رو امروزه مردم تونس و اطراف آن به زبان فرنگى صحبت مى كنند كه از فرنگى ها به ارث برده اند.

357- پهناى اين دريا «درياى روم» از ساحل رومه و قسطنطنيه تا ساحل اسكندريه و تنيس 780 فرسخ است.

إقريطش- سيدس

358- جزيره اقريطش كه در ماه مه همان گونه كه پيش تر گفتيم، ماهيان تن به سوى آن مى آورند، در اين دريا واقع است. اقريطش بزرگ ترين جزيره اين درياست و درازا و پهناى آن ده روز راه مى باشد. هرگز مسلمانان

به آن جا دست نيافتند، اين جزيره پربركت است. در ميان آن، دو رودخانه جارى است كه از كوه بزرگى در ميان جزيره سرچشمه مى گيرند، مى گذرد. از اين جزيره كبّه كه همان مصطكى شامى «گونه اى سقّز» است صادر مى شود، همچنين از اين كوه اقيثمون إقريطى كه دارويى سودمند است به دست مى آيد كه جز در سرزمين هند (در جاى ديگر) يافت نمى شود، و نيز راوند شامى و بسيارى از انواع داروهاى مرغوب شامى در آن وجود دارد. اين جزيره مشابه جزاير هند است و حتى در داشتن ميوه و گندم و جو و بسيارى از درختان ميوه از آن ها برتر است. مردم آن روغن زيتون را جز همان كه از افريقيه و اندلس مى آورند، نمى شناسند. ولى روغن شلغم و ترب و كنجد زياد دارند. از اين جزيره گردو و فندق و انار و پنير به مصر صادر مى شود و 4/ 1 پنير و يا بيش تر به سبب فراوانى آن خشك مى شود.

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 251

359- پس از اقريطش در سمت مشرق جزيره سيدس واقع است كه نزديك به ساحل عسقلان است و از آن جا مقل و كهربا و بسيارى از علف هاى شامى به دست مى آيد.

360- همچنين در اين دريا جزاير چهارگانه بقدونيه واقع است كه در آن ها حرير و پنبه و كتان و چوب به شام مى برند. مردم اين جزيره فقط پنبه و حرير مى پوشند زيرا در نزدشان فراوان است. ما برخى از اخبار اين دريا و درازا و پهنا و جزايرش و نيز شگفتى هايش را به قدر كفايت بيان كرديم و خداوند سبحان به همه آن ها داناتر است.

درياى صقالبه

361- درياى سوم، درياى صقالبه است. انشعابش

از درياى بزرگ «اقيانوس اطلس» در ميان شمال است، بر محل خروج اين دريا ستاره بنات نعش پيرامون قطب شمال جايى كه سال در آن يك شبانه روز است و خورشيد بدان جا نمى تابد، مى چرخد، هيچ كس جز در زمانى كه خورشيد طلوع مى كند، بدين محل نمى رود، عرض «جغرافيايى» اين محل 84 درجه و ارتفاع قطب شمال از آن جا 6 درجه است، و خداوند داناتر است.

نخستين وتر اين كمان، پايان سرزمين خزرها در غرب تا آغاز ساحل اين درياست. آن گاه اين وتر پهناى دريا را مى شكافد و بر پايان سرزمين صقالبه مى گذرد. در بخش شمالى اين وتر، سال يك شبانه روز است و در قسمت جنوبى وتر شب و روز برابر است ولى هميشه شب از روز درازتر است، و الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 252

اقامه دليل براى كسى كه بخواهد ثابت كند، كه زمين كروى است، روشن است.

362- در جايى كه اين دريا از آن جا منشعب مى گردد حيوانات بزرگى نظير اژدها وجود دارد كه سرهايى شبيه به سر آدمى دارند. همچنين حيوانات بزرگ دريايى وجود دارد كه طول هر يك برابر با مسير يك تا چهار روز راه است. جنبندگان ديگرى نيز جز اين ها وجود دارد كه عقل آن ها را جز با مشاهده محسوس آن ها، باور نمى كند. منزه است آن كه بر هر چيز تواناست.

رنگ اين دريا ابتدا مانند رنگ مركب بسيار سياه است تا اين كه از وترى كه يادش گذشت به سوى جنوب بگذرد. آن گاه رنگش صاف مى گردد و در اثر تابش آفتاب به رنگ سبز درمى آيد.

r

57] در اين محل جزيره اى است كه گوهر رومى دارد. درياى صقالبه از شمال تا سرزمين ارمنستان امتداد دارد، سپس به ميانه

قسطنطنيه و سرزمين شام سرازير مى گردد. در اين دريا جزيره اى است كه در آن سنگى از انواع فيروزه يافت مى شود. پهناى اين دريا در محل اين جزيره 12 فرسخ است.

سپس به سمت جنوب جارى مى شود تا اين كه در مقابل قسطنطنيه به درياى روم مى ريزد. پهناى دريا در اين محل فقط يك ميل است.

پادشاه فارسيان خسرو انوشيروان هنگام حمله به قسطنطنيه از اين محل عبور كرد. همچنين مسلمة بن عبد الملك بن مروان از اين محل گذشت، و نيز بنا به گفته مسعودى در كتاب التنبيه و الاشراف، هارون الرشيد هم به هنگام حمله به قسطنطنيه از اين جا گذشت. درازاى اين دريا از آغاز انشعابش از درياى بزرگ تا جاى پيوستنش به درياى روم 990 فرسخ است. در ساحل اين دريا اقوام بسيارى از شمالى ها و مغربى ها و روميان و مردم ارمينيه سكونت دارند.

ما برخى از اخبار صحيح و مكتوب شده اين دريا را بيان كرديم و خداوند سبحان و بزرگ داناتر است.

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 253

درياى ديلم

363- درياى چهارم، از قسمت آباد زمين، معروف به درياى ديلم است.

بدان كه درياى ديلم از درياى بزرگ- از ميان سرزمين اسلاوها و سدّ يأجوج و مأجوج منشعب مى شود و به ناحيه جنوب در سرزمين كردها وارد شده، آن گاه به سمت سرزمين ديلم به سوى غرب مى پيچد و در آن جا به پايان مى رسد. درازاى اين دريا از محل انشعابش 215 فرسخ است. اين دريا سه جزيره دارد. جزيره اولى معروف به جزيره سقنقور است كه ترجمه آن به عربى «زنده كننده جان ها» است. امّا جزيره دوم معروف به مازن و سومى به جزيره وشيدان معروف مى باشد. در اين

جزيره «وشيدان» انواع ياقوت وجود دارد. كسى در اين جزيره سكونت ندارد و فقط براى طلب روزى به آن مى روند. در ساحل جنوبى اين دريا ديلمان و تعداد كمى از ترك ها سكونت دارند، و بر ساحل شمالى آن كردها و تعداد كمى از اسلاوها زندگى مى كنند.

ما اخبار اين درياهاى منشعب شده را به همراه اخبار اين قسمت به قدر كفايت بيان كرديم. اكنون به بيان اجزاى زمين و مساحت هر قسمت از آن كه با مقياس ميل ها و فرسخ ها و فواصل هر قسمت به روز سنجيده مى شود، مى پردازيم. و از خداوند طلب توفيق مى كنيم.

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 254

مساحت اجزاى زمين

364- مساحت هر يك از اجزاى زمين [پ v 57] به فرسخ و ميل.

بدان- خداوند، ما و تو را هدايت كناد- كه ما در ابتداى كتاب نوشتيم كه مساحت زمين 24000 هزار فرسخ است و اين كه زمين به هفت جزء تقسيم مى شود.

جزء اوّل آن كه بلاد چين و هند و سند است خشكى و درياى آن 3400 فرسخ مى باشد.

جزء دوم آن كه بلاد يمن و درياى قلزم و مصر است 3400 فرسخ مساحت دارد.

جزء سوم آن كه بلاد عراق و خراسان و سرزمين بابل مى باشد 3500 فرسخ است.

جزء چهارم شامل فلسطين و ديلمستان و انبار است و مساحت آن 3300 فرسخ است.

جزء پنجم شام و بلاد روم و اندلس، مساحت آن 3500 فرسخ است.

جزء ششم افريقيه و مغرب و سوس است و 3300 فرسخ مساحت دارد.

جزء هفتم نوبه و زنگبار و جناوه و حبشه است با مساحت 3600 فرسخ.

اگر مساحت همه اين قسمت ها را جمع كنيم 24000 فرسخ مى شود كه همان مساحت كل بخش معمور و آباد زمين

است.

فاصله ميان دو ناحيه، دو جزء و دو شهر

365- اما در مورد مسافت ها و فاصله ها

قسمت اول: پس نخستين جزئى كه بيان شد، جزء اوّل است كه همان سرزمين چين مى باشد. از آغاز سرزمين چين تا پايان آن 50 روز راه است و تا آغاز هند

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 255

برابر با 500 فرسخ مى باشد. تمام ناحيه هند 70 روز و تا آغاز سرزمين سند برابر 700 فرسخ است. درازاى سند تا پايان دريايى كه پيوسته به حبشه است 400 فرسخ مى باشد و خدا داناتر است.

قسمت دوم زمين سرزمين يمن است: مسافت ناحيه اوّل از ساحل درياى هند و سند تا مكه- كه خداوند شريفش گرداند- 40 روز راه و برابر 400 فرسخ است.

ناحيه دوم از مكه تا مصر است كه مسافتش 25 روز برابر 250 فرسخ است.

از مصر تا شام 18 روز برابر 180 فرسخ است.

از مكه تا آغاز شام 30 روز برابر 300 فرسخ است.

از مصر تا عراق 40 روز برابر 400 فرسخ است.

از شام تا عراق 30 روز برابر 300 فرسخ است.

از ابتداى سرزمين عراق تا ابتداى چين 35 روز برابر 350 فرسخ است.

از يمن تا عراق 50 روز برابر 500 فرسخ است.

از آغاز سرزمين عراق تا سرزمين هند 225 فرسخ است كه مسيرى برابر با 25 روز راه دارد.

از شام تا خراسان 25 روز برابر با 250 فرسخ است.

قسمت سوم: از عراق تا بابل 40 روز و برابر 400 فرسخ است.

از بابل تا خراسان 38 روز برابر 380 فرسخ است.

از خراسان تا فلسطين 25 روز و برابر 250 فرسخ است.

از آغاز فلسطين تا انتهاى تركستان مجاور سدّ يأجوج و مأجوج 65

روز و برابر 650 فرسخ است.

قسمت چهارم: از سند تا سرزمين ديلمستان 40 روز و برابر 400 فرسخ است.

از ديلمستان تا دورترين نقاط سرزمين اسلاوها 40 روز برابر با 400 فرسخ راه است.

از درياى ديلم تا دورترين نواحى شام 25 روز برابر با 250 فرسخ است.

قسمت پنجم: از بلاد فلسطين تا ابتداى سرزمين شام 25 روز راه برابر با 250

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 256

فرسخ است.

از شام تا خليج قسطنطنيه و تا سرزمين فرنگ و به همراه سرزمين إرمينيه بزرگ 30 روز راه و برابر 300 فرسخ است.

از ابتداى سرزمين فرنگ تا سرزمين رومه 35 روز راه برابر 350 فرسخ است.

از رومه تا أرمان و ملف 35 روز برابر 350 فرسخ است.

از سرزمين أرمان تا سرزمين اندلس در جنوب، از راه ساحل دريا تا بلاد نبارّه در شمال 8 روز و برابر 80 فرسخ است.

از ميان اندلس از راه ساحل دريا تا آغاز قشتاله 13 روز و برابر 130 فرسخ است.

از پايان سرزمين اندلس در غرب، از راه ساحل درياى بزرگ تا سرزمين پرتقال 15 روز و برابر 150 فرسخ است.

از نبارّه تا پايان جلّيقيّه 15 روز و برابر 150 فرسخ است.

درازاى قشتاله از مشرق به مغرب 20 روز برابر 200 فرسخ و پهناى آن از جنوب تا سرزمين غليسيّه در شمال 250 فرسخ برابر با 25 روز راه است.

از دورترين نقاط غليسيّه در مغرب تا ابتداى آن در مشرق و تا پايان سرزمين جلّيقيّه 15 روز راه برابر با 150 فرسخ است. پهناى آن از پايان سرزمين قشتاله در جنوب تا پايان آن در سرزمين خزر در شمال 20 روز راه و برابر

با 200 فرسخ مى باشد كه در انتهاى قسمت معمور زمينى در شمال واقع است، و خداوند داناتر است.

امّا قسمت ششم: و آن سرزمين افريقيه و مغرب است كه خدايش نگهدارد.

مساحت ناحيه اوّل آن از كوه هاى أوثان تا دورترين نقطه مغرب بر كناره درياى رومى 90 روز راه و برابر 900 فرسخ است، و پهناى آن از ساحل دريا تا قيروان در جنوب 15 روز راه و برابر با 150 فرسخ مى باشد. از ساحل اين ناحيه تا واركلان 35 روز راه برابر 350 فرسخ، و پهناى آن در مغرب از درياى

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 257

زقاق «تنگه جبل الطارق» تا پايان سوس و تا شهر نول 14 روز راه برابر 140 فرسخ است.

از شهر نول تا مرّاكش 16 روز راه و برابر 160 فرسخ است.

از شهر فاس تا تلمسان 8 روز راه برابر 80 فرسخ است.

از رباط ماسّه بر ساحل دريا تا سجلماسه 11 روز راه برابر 110 فرسخ، و پهناى آن از سرزمين سوس در كوه هاى درن تا شهر نول در جنوب 3 روز راه برابر 30 فرسخ است. اين قسمت كوچك ترين قسمت هاى زمين است، و خداوند توفيق دهنده به راه درست است و خبرى جز خير او و معبودى جز او نيست.

اما قسمت هفتم: سرزمين صحرايى است كه بزرگ ترين جزء معموره زمين است، مرز شمالى آن از ساحل دريا در مغرب آغاز و تا سرزمين ازقّى و سرزمين مرابطين و شهر واركلان و صحراى غربى تا ابتداى قلمرو مصر ادامه مى يابد. مرز جنوبى آن از شهر أزقّى در شمال تا خط استوا در جنوب است.

مساحت ناحيه اول از اين جزء، از خط استوا تا

سرزمين زنگيان و تا جناوه 80 روز راه برابر 800 فرسخ است.

از جناوه تا شهر نول سوس 60 روز راه و برابر 600 فرسخ است.

از غانه در سرزمين جناوه تا شهر كوكو در سرزمين حبشه 30 روز راه برابر 300 فرسخ است.

از سرزمين كوكو تا سرزمين نوبه 60 روز و برابر 600 فرسخ است.

و از شهر كوكو تا شهر دنقله در پايان سرزمين حبشه در نزديكى خط استوا 60 روز راه برابر 600 فرسخ است.

از شهر دنقله در سرزمين حبشه تا شهر سروك در سرزمين نوبه 65 روز راه برابر 650 فرسخ است.

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 258

از شهر سروك تا شهر كوبره 70 روز و برابر 700 فرسخ است و از ميان اين راه رود نيل (در مصر) عبور مى كند.

آن چه از مساحت زمين و فرسخ ها و ميل هاى آن به ما رسيده بود، بيان كرديم. همه مى دانند كه «فرسخ» برابر با 3 ميل است و فاصله هر بريد 4 فرسخ برابر با 12 ميل است. اكنون رودهاى هر جزء زمين و مساحت «درازاى» مشهور آن ها را از ابتداى خارج شدنشان تا هنگام سرازير شدنشان به دريا را بيان مى كنيم. اگر خدا بخواهد.

رودهاى زمين و درازاى آن ها

366- نخستين رودى كه وصف مى كنم، بزرگ ترين و ارزشمندترين و خطرناك ترين رودهاست. يعنى نيل در مصر، همان (رودى) كه اين جزء بزرگ زمين را در مى نورد. مساحت (درازاى) آن از ابتداى سرچشمه اش در كوه قمر تا سرزمين نوبه و تا محل عبورش از خط استوا 100 فرسخ است، و از خط استوا تا هنگامى كه به دريا مى ريزد 1400 فرسخ مى باشد. در اين جزء هيچ گونه رودى جز نيل وجود

ندارد.

367- شعبه اى از رود نيل كه به سرزمين نوبه فرو مى ريزد و تا سرزمين زنگبار پيش مى رود. مساحتش (درازايش) از سرچشمه اش در درياچه غربى، در مجراى كوه قمر، تا سرزمين نوبه 200 فرسخ است، و از سرزمين نوبه تا آن جا كه به دريا مى ريزد 215 فرسخ مى باشد.

368- رودهاى چين: مشهورترين آن ها رود معروف به طبقات است. از

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 259

ميان سرزمين چين مى گذرد و سرچشمه اش از كوه غزنه است. مساحت (درازاى) آن از سرچشمه تا جايى كه به درياى چين مى ريزد 320 فرسخ است. اما رود معروف به رود قرنفل كه از ميان شهرهاى بيلقان و ميزاب عبور مى كند، سرچشمه اش از بلاد سنر است و مساحتش از سرچشمه تا مصبش در دريا 260 فرسخ مى باشد.

369- رودهاى عراق بسيارند، بزرگ ترين و مشهورترين آن ها دجله و فرات است كه هر دو سرزمين عراق را از شمال به جنوب طى مى كنند.

سرچشمه رود دجله از كوهى است كه در پايان قلمرو خراسان و ابتداى قلمرو فلسطين در گردنه برادع واقع است مساحت (درازاى) اين رود از سرچشمه تا محل اتصال آن به رود فرات 150 فرسخ مى باشد.

370- رودهاى شام نيز بسيارند. بزرگ ترين آن «وادى أردن» است كه ما محاسن اين رود را هنگام وصف شام بيان كرديم. سرچشمه اين رود از كوه باوان است كه در سرزمين قدس واقع است. مساحتش (درازايش) از اين ناحيه تا جايى كه به درياى رومى مى ريزد 120 فرسخ است. همچنين رود كنعان كه از رودهاى شام است، سرچشمه اش از كوهى معروف به باب الابواب است و مساحتش از اين محل تا جايى كه به درياى رومى مى ريزد 150 فرسخ مى باشد

و خداوند داناتر است.

371- امّا رودهاى فلسطين شريف ترينش رود موسوم به سعدان است كه از سرچشمه اش در پايان سرزمين غز تا مصبش در درياى ديلم 300 فرسخ راه

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 260

است .

372- رودهاى أرمينيه و قسطنطنيه و رودهاى پيوسته به آن ها از سرزمين أرمينيه بزرگ عبارت است از: رودى كه از قسطنطنيه جارى مى شود و مساحت آن 90 فرسخ است، و نيز رود ديگرى كه از ميان رومه و نبّره مى گذرد و مساحتش (درازايش) تا آن جا كه به دريا مى ريزد 120 فرسخ است.

373- رودهاى سرزمين افرنج «فرنگ»: بزرگ ترين آن ها موسوم به بسجا است كه بر سرزمين أربونه جارى است و مساحتش (درازايش) 110 فرسخ است. و رود ديگر يكه به شهر بيجه مى ريزد و مساحتش 80 فرسخ است.

همچنين رود معروف به ذنبيب كه 100 فرسخ مساحت (درازا) دارد.

374- رودهاى جلّيقيّه بزرگ ترينش موسوم به رود توفر است و 60 فرسخ مساحت دارد.

375- رودهاى قشتاله: بزرگ ترينش موسوم به رود، دورو است. رودى كه از سرزمين قشتاله مى گذرد موسوم أنبره است و مساحتش 120 فرسخ مى باشد و رود الأرز 90 فرسخ مساحت دارد.

376- رودهاى اندلس بسيار است؛ ما آن چه را كه بيانش ضرورت دارد بيان مى كنيم بزرگ ترينش وادى إبره است كه 160 فرسخ مساحت دارد.

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 261

گويند، إبره و وادى دورو يك سرچشمه دارند. يكى از رودهاى سمت غربى اندلس رود شقوره است با مساحت 80 فرسخ، و ديگر رود تنداير با مساحت 60 فرسخ است همه اين رودها به درياى روم مى ريزند. اما رودهاى شمال اندلس؛ يكى از آن ها رود تاجه است كه بر طليطله مى ريزد و 140 فرسخ مساحت

دارد. ديگرى رود وادى يانه است كه به (سمت) قلعه رباح سرازير مى شود تا بطليوس جريان يافته و به درياى بزرگ مى ريزد مساحت آن 130 فرسخ است. سومى رود وادى الكبير است كه به شهر قرطبه مى گذرد و تا شهر اشبيليه واقع در كوه شلير پيش مى رود و 100 فرسخ مساحت دارد. وادى شنيل بر شهر غرناطه جارى است و به وادى الكبير مى ريزد، پنجاه فرسخ مساحت دارد. ديگر رود وادى لكّه است كه از كوه هاى تاكروفه سرچشمه مى گيرد و به درياى بزرگ مى ريزد. مساحت اين رود 40 فرسخ است.

377- رودهاى سرزمين مغرب، بزرگ ترين و مشهورترينش وادى سبو است كه از كوه إفران تا مصبّش در درياى بزرگ 100 فرسخ مساحت دارد، و از شهر فاس مى گذرد. رود وادى أعظم (وادى أمّ الرّبيع) به درياى أزمّور مى ريزد و سرچشمه اش از كوهى در نزديكى قلعه اى (بالاى آن كوه) و مساحتش [ب 58] 110 فرسخ است. رود ملريّه مساحتش از سرچشمه اش تا مصبّش به درياى روم 120 فرسخ است.

378- رودهاى سرزمين سوس: بزرگ ترينش وادى درعه است كه همه رودهاى سوس به آن مى ريزند. اين رود كه از كوه درن سرچشمه مى گيرد و بر

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 262

سجلماسه و درعه مى گذرد و به درياى بزرگ مى ريزد، مساحتش 120 فرسخ است. ما برخى از اخبار مشهور در باب رودهاى قسمت معمور زمين را به اختصار بيان كرديم و گفتيم كه مسير هر روز راه برابر با 10 فرسخ است.

خاتمه

379- ما در جغرافيا تمام شگفتى هاى هر محل و هر رود و هر كوه و هر دريايى را در جاى خودش همان گونه كه از گفتار فلاسفه پيشين و حكيمان گذشته

به ما رسيده بود، ترسيم كرديم و در آن چه شك داشتيم سخن را كوتاه كرديم. در اين كتابمان جز آن چه صحيح و درست بود، نياورديم و مطالب جغرافيايى را در اين كتاب مختصر كرديم و از آن چه در آن رسم شده است سخن گفتيم، و آن را به مردم بخشيديم تا در آن بنگرند و شرق و غرب و جنوب و شمال جهان را بشناسند و خداوند به راه درست داناتر است.

380- مؤلف كه خداوند از او درگذرد گويد: در كتاب كافى نگاشته ابن شريح با دستخط خوش ديدم كه گفته: برخى از تاريخ ها نقل كرده اند كه آدم (ع) هزار سال در زمين زندگى كرد. ولى در تورات آمده كه 930 سال زيست. ميان وفات آدم و توفان نوح 1242 سال فاصله بوده است. و ميان توفان و وفات نوح (ع) 350 ساله فاصله است وميان نوح و ابراهيم (ع) 1200 سال، و ميان عيسى (ع) و حضرت محمد (ص) 600 سال، و اين فاصله ميان هر پيامبر از آدم (ع) تا حضرت محمد (ص) است و اگر همه اين اعداد را با هم جمع كنيم 6239 سال مى شود.

381- تاريخ اتمام اين كتاب موسوم به الجعرافية است 692 سال پس از مبعث پيامبر (ص) مى باشد. و خداوند يارى دهنده و توفيق از اوست و ربّ و معبودى جز او نيست.

382- به پايان رسيدن كتاب جغرافيا با حمد و سپاس خداوند و يارى و توفيق

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 263

او- كه درود و سلامش بر سرورمان محمد (ص) كه رسول و فرستاده اوست، باشد- به دست بنده فقير (محتاج) به رحمت پروردگار و اميدوار به بخشش

و آمرزش او «قاسم بن على بن محمد اندلسى» كه خدايش او و پدر و مادرش و هركه اين نوشته را مى خواند و مؤلف و مسلمانان را دعا كند، بيامرزاد. تاريخ فراغت از نگارش اين كتاب؛ روز شنبه اوّل ذى قعده سال 830 ق/ مه 1427 م مى باشد.

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 264

اوزان و مقياس هايى كه در كتاب به كار رفته است

ذراع: در دوران اسلامى اندازه ذراع قديمى نيل در جزيره روضه از سال 247 ق/ 861 م معمول شد. اين ذراع بنابر تحقيقات هيأت فرانسوى در زمان ناپلئون و آزمايش هاى انجام شده توسط كرشول در 1927 م به طور متوسط، دقيقا 04/ 54 سانتى متر است. اين همان ذراع معروف به «سوداء» عصر عباسيان است. انواع ذراع در ديگر سرزمين هاى اسلامى عبارت است از:

ذراع العمل مصرى و ذراع هاشمى برابر با 5/ 66 سانتى متر.

ذراع البريد برابر 875/ 49 سانتى متر.

ذراع البز در قاهره، 187/ 58 سانتى متر.

ذراع البز در دمشق 035/ 63 سانتى متر.

ذراع البز در عراق 26/ 80 سانتى متر.

ذراع الهاشميه برابر 5/ 66 سانتى متر.

ذراع يا گز ايرانى برابر 745/ 94- 95 سانتى متر.

ذراع الرشاشيه برابر 04/ 54 سانتى متر كه در مغرب و اسپانيا متداول است.

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 265

(ر. ك: اوزان و مقياس ها در اسلام، والتر هينس، صص 90- 97).

فرسخ: برابر 3 ميل و 1000 باع و دقيقا به اندازه 6 كيلومتر است (همان، ص 99).

قفيز- اندازه قفيز بزرگ در بغداد و كوفه حدود 45 كيلوگرم (گندم) بود.

قفيز كوچك برابر با 962/ 23 كيلوگرم گندم بود.

در ايران قفيز به عنوان واحد حجم در دوران اسلامى بود و برابر با 16 رطل يا 5/ 6 كيلوگرم

و اندازه اى معادل 44/ 8 ليتر بوده است.

قفيز در اصطخر فارس برابر با 22/ 4 ليتر.

قفيز در شيراز برابر با 55/ 10 ليتر.

قفيز در قيروان برابر با 88/ 201 ليتر.

قفيز در قرطبه برابر 16/ 44 ليتر. (ر. ك: اوزان و مقياس ها در اسلام، والتر هينس، صص 78- 81).

قنطار 100 رطل و تحت شرايطى 100 من است براى تعيين مقدار زياد طلا، يك قنطار 10000 دينار برابر با 33/ 42 كيلوگرم طلاست.

قنطار در مصر دوران اسلامى برابر 45 كيلوگرم بود.

قنطار در عراق برابر با 5/ 327 كيلوگرم.

قنطار در ايران برابر با 57 كيلوگرم.

قنطار در دمشق برابر با 185 كيلوگرم. (ر. ك: همان، صص 38، 40، 41).

مرجع، مقياس سطح در مغرب اسلامى است و برابر 40 ذراع رشاشى در مربع بود و از آن جايى كه اين مقياس ذراع السوداء و برابر 04/ 54 سانتى متر است بدين ترتيب مرجع برابر 4/ 467 متر مربع مى شود. (ر. ك: همان، ص 107).

وجب: مقدار مسافت مابين انگشت خنصر و انگشت ابهام است در موقع بازكردن دست كه تقريبا چهار گره مى شود، لغت نامه دهخدا.

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 266

منابع مورد استفاده در پاورقى ها

1- احسن التقاسيم فى معرفة الاقاليم، مقدسى، ترجمه علينقى منزوى، تهران، شركت مؤلفان و مترجمان ايران، 1362 ش.

2- اخبار مكه، ابو الوليد ازرقى، ترجمه محمود مهدوى دامغانى، تهران، چاپ و نشر بنياد مستضعفان، 1368 ش.

3- الاعلاق النفيسه، احمد بن عمر بن رسته، ترجمه حسين قرچانلو، تهران، انتشارات امير كبير، 1365.

4- اوزان و مقياس ها در اسلام، والتر هينس، ترجمه غلامرضا ورهرام، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى، 1368 ش.

5- تاريخ تمدن اسلام، جرجى زيدان، ترجمه على جواهر كلام، مؤسسه چاپ

و انتشارات امير كبير، 1345 ش.

6- تاريخ نوشته هاى جغرافيايى در جهان اسلامى، كراچكوفسكى، ترجمه ابو القاسم پاينده، تهران، شركت انتشارات علمى و فرهنگى، 1379 ش.

7- نزهة المشتاق فى اختراق الآفاق، ابو عبد اللّه ... شريف ادريسى، چاپ مصر،

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 267

مكتبة الثقافة الدينيه، بى تا.

8- تقويم البلدان، ابو الفداء، ترجمه عبد المحمد آيتى، تهران، انتشارات بنياد فرهنگ ايران، 1349 ش.

9- تقويم البلدان، ابو الفداء، چاپ دارصا در بيروت (افست از روى چاپ پاريس 1840 م).

10- التنبيه و الاشراف، مسعودى، ترجمه ابو القاسم پاينده، تهران، شركت انتشارات علمى و فرهنگى، چاپ دوم، 1365 ش.

11- جغرافياى تاريخى كشورهاى اسلامى، حسين قرچانلو، تهران، انتشارات سمت، 1380 ش.

12- حرمين شريفين (تاريخ مكه و مدينه)، حسين قرچانلو، تهران، انتشارات امير كبير، 1362 ش.

13- دايرة المعارف اسلام، چاپ ليدن، قديم و جديد، جلدهاى 1 و 2 و 3 و 4 و 5 مورد استفاده در كتاب بوده است.

14- دايرة المعارف فارسى، به سرپرستى غلامحسين مصاحب، تهران، انتشارات فرانكلين.

15- سرزمين هاى خلافت شرقى، گاى لسترنج، ترجمه محمود عرفان، تهران، شركت انتشارات علمى و فرهنگى، 1366 ش.

16- صورة الارض، ابن حوقل، بيروت- لبنان، منشورات دار مكتبية الحياة، 1979 م.

17- طبقات سلاطين اسلام، استانلى لين پول، ترجمه عباس اقبال، تهران، دنياى كتاب، 1363 ش.

18- فرهنگ فارسى، محمد معين، تهران، انتشارات امير كبير، چاپ چهارم، 1360 ش.

19- فرهنگ نفيسى، ناظم الاطباء، تهران، كتابفروشى خيّام، بى تا.

20- لغت نامه دهخدا، چاپ دوم از دوره جديد، 1377 ش.

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 268

21- مروج الذهب، مسعودى، ترجمه ابو القاسم پاينده، تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 2536 ش.

22- المسالك و الممالك، ابن خرداذبه، ترجمه حسين قرچانلو، تهران،

نشر نو، 1370 ش.

23- مسالك و ممالك، ابو اسحاق ابراهيم اصطخرى، به اهتمام ايرج افشار، تهران، شركت انتشارات علمى و فرهنگى، 1368 ش.

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 269

فهرست آيات

آل عمران/ 97 84

بقره/ 61 91

بقره/ 102 120، 121

بنى اسرائيل/ 1 142

توبه/ 40 86

توبه/ 70 132

توبه/ 111 164

حج/ 45 94، 95

رحمان/ 19 29

فاطر/ 12 29

كهف/ 97 133

مائده/ 21 142

مؤمن/ 34 109

نازعات/ 30 32

نوح/ 20 33

هود/ 7 29

يوسف/ 99 91

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 271

نمايه

آ آبگير مربلّه 233

آذربايجان 127، 134

آسيا 134

آسياى جنوبى 49

آسياى صغير 61، 137، 155

آناطولى 90

آنتيل (جزيره) 58

ا ابده (شهر) 193، 196

ابراهيم بن تاشفين 201

ابراهيم بن همشك 24

ابره (رود) 166، 167، 205، 261

ابرهه 240

أبله (كوه) 189

ابن الاصفر 149

ابن تاوله (قلعه) 224

ابن جزّار 14، 25، 55، 74، 78، 79، 104، 106، 152، 167، 219، 239

ابن حوقل 14، 110، 130

ابن حيان 174

ابن خرداذبه 134

ابن رسته 14، 16، 18

ابن زنبيل 22

ابن سعيد مغربى 17، 22

ابن شريح 262

ابن فقيه 16، 18، 140

ابن قتيبه 25

ابن قفطى 25

ابن كلبى 18

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 272

ابن لقوسه 153

ابن ميلا 151

ابن نديم 25

ابو اسحاق ابراهيم زرقالى 168

ابو اسحاق بن همشك 194

ابو اسحق ابراهيم بن حبيب 24

ابو العباس 214، 215

ابو الفداء 35، 131

ابو القاسم بن عبد الرحمن 168

ابو القاسم پاينده 60

ابو القاسم محمد بن عبد الرحمان رويط 143

ابو المعالى (شيخ) 127، 128

ابو بكر 86، 197

ابو بكر خوارزمى 56

ابو بكر رازى 25

ابو بكر صديق 86

ابو حامد غرناطى 24

ابو حيان 25

ابو زيد عبد الرحمان بن ناصر كوفى 224

ابو طيب دمشقى 143، 144

ابو عبد اللّه 215

ابو عبد اللّه جيهانى 16

ابو عبد اللّه حسين بن محمد بن احمد كوفى صوفى (داعى مغرب) 214

ابو عبد اللّه شيعى-

ابو عبد اللّه حسين بن محمد بن احمد كوفى صوفى

ابو عبد اللّه محمد بن ابراهيم فزارى 24، 25

ابو عبد اللّه محمد بن ابى بكر الزهرى 13- 19، 22- 27، 34، 43، 77، 86، 87، 105، 106، 110، 114، 115، 119، 125- 129، 131- 133، 136، 139، 140، 148، 154، 155، 161، 231

ابو عبيدة بن جراح 18، 115

ابو قبيس 85

ابو محمد عبد الملك ابن حبيب 163، 177

ابو محمد عبد المؤمن بن على 224

ابو محمد عبيد اللّه (مهدى) 215، 216

ابو يزيد اعرج 215، 216

أتفركان (شهر) 228

اتيوپى (كشور) 71

اثمد (كوه) 189

اجياد الصغير (كوه) 85

اجياد الكبير (كوه) 85

اجياد (كوه) 85

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 273

الاحجار (كتاب) 79، 138

احسن التقاسيم (كتاب) 77، 110، 119، 125، 131، 132، 148، 155، 162

احمد بن على المحلى 22

احنف بن قيس 113

اخبار مكه (كتاب) 84

اخشب (كوه) 85

اخميم 40، 95- 98، 136

ادريس 211، 224

ادريسى 17، 24، 148

ادفونس 169

أربونه 157، 158، 260

ارجونه (رشته كوه) 183

أردكان (كوه) 36، 40، 41، 231، 234، 236

اردن (دره) 175

أردن (رود) 131، 145، 146

اردوگاه اردن 129، 131

الأرز (رود) 260

ارسطاطاليس 79

ارسطو 25، 124، 138، 146، 152، 234، 235

ارطونه (كوه) 200

الاعلاق النفيسه (كتاب) 84، 88

ارفه (ادسا) (شهر) 155

أرقه (سرزمين) 56

أرمان (ارمن) (سرزمين) 90، 106، 161، 198، 206، 231، 245، 256

ارمنستان 32، 81، 136، 252

أرمينيه 136، 139، 154، 161، 170، 252، 256

أرمينيه بزرگ (سرزمين) 136، 151، 154، 155، 260

أرمينيه (رود) 260

ارمينيه كوچك (شهر) 136

أرنه (سرزمين) 56

اروپا (قاره) 61، 90، 106، 168

أرون (قلعه) 246

اريحا (درياچه) 131

أريل (شهر) 204

أرين (جزيره) 59، 60، 62، 72، 169

أزارقه 113، 125

ازرقى 84

أزقى 227، 240، 257

أزمّور (دريا) 180، 223، 261

أزيلا 223

أسبطاطا (الشيطاط، سبطاط، سنبطاط، السناطر) 204

اسپانيا 22، 131، 143، 172، 264

الجغرافية/ ترجمه

حسين قره چانلو، ص: 274

استانلى لين پول 105

استبن (شهر) 160

استجه (شهر) 182، 183

اسطرلاب (رساله) 168

أسفاقس (شهر) 148، 208، 245

أسفى 223

اسكندر 55، 76، 95، 103- 105، 124، 146، 149، 152، 154، 234، 235

اسكندر بن فيلبوّس- اسكندر

اسكندر پسر فيليپ- اسكندر

اسكندريه 40، 60، 100، 102- 108، 135، 160، 176، 178، 197، 245، 250

اسكندريه (مناره) 105

اسلاو 32، 42، 81، 129، 253

أسلة (شهر) 204

اسماعيل 158

اسماعيل (المنصور) 215، 216

اسوان 40، 100، 238

أسيوط 102

أشبرتال 218

أشبونه (شهر) 162، 170، 180

اشبيليه 155، 175- 177، 261

اشقبيه (شهر) 204

اصحاب كهف 24، 187

اصطخر فارس 265

اصطخرى 14، 110، 125، 129، 130

اصفهان 113

اصمعى 18، 25

أطرابلس (شهر) 148، 208

أطريجرش 151، 157، 162، 167، 203

أعاجيب الارض و المدائن (كتاب) 14، 74

أغمات (شهر) 226، 227، 229

افران (كوه) 261

افرنج (سرزمين) 151، 260

افريقا 181، 185

افريقاى مركزى 15

افريقيه 24، 42، 109، 148، 154، 176، 208، 211، 214، 215، 217، 218، 225، 228، 230، 238، 246، 247، 250، 254، 256

افلاطون 149

افلنده (اقلقده، البلنده، الافلنده) (شهر) 157، 245

أفلونيا (سرزمين) 239

إقريطش (جزيره) 106، 231،

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 275

232، 250، 251

أقلوبه 157، 158

أقليس (قلعه) 167

اقوام بربر 245

اقوام قبطى 245

اقيانوسيه 58

اقيثمون إقريطى (كوه) 250

البدء و تاريخ آدم (كتاب) 22

التنبيه و الاشراف (كتاب) 15، 43، 90، 104- 106، 126، 131، 132، 151، 179، 234، 252

الجريد (شهر) 209

الحيوان (كتاب) 46

الفرج بعد الشدة (كتاب) 66

الفلاحه (كتاب) 197

اللاذقيه (شهر) 149

المرية (شهر) 23، 127، 134، 135، 155، 197- 200، 245

اليه (شهر) 204

أم ربيع (رودخانه) 224

امويان 172، 246

امير المؤمنين محمد بن على 223

امير گوتى 172

أميمه 228، 240، 241، 243

أنبار 136، 140، 254

أنبره (رود) 260

انبره (كوه) 167

اندلس 16، 17، 19، 24، 25، 42، 61، 79، 109، 112، 116، 134، 139، 141، 146، 151، 154، 155،

157، 158، 160، 161، 163- 170، 172، 173، 175، 176، 180، 181، 185- 188، 190- 193، 195- 198، 200، 202، 203، 210، 220، 221، 223، 226، 228- 234، 236، 238، 240، 243- 247، 250، 254، 256، 260، 261

انصارى، ابو يوب 116

انطاكيه 141، 142

أنفا 180، 223

انوشيروان 153

أوثان (كوه) 207، 256

اوزان و مقياس ها در اسلام (كتاب) 265

اوزان و مكيال اسلامى (كتاب) 178

اهواز 43، 110، 113، 214

ايالت الرّان 129، 136

ايالت خراسان 132

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 276

ايالت سيستان 77، 110، 129

ايران 56، 61، 63، 66، 265

ايرانى 264

أيروج 70

ب باب الأبواب 129، 134، 259

بابل 43، 87، 122، 123، 125، 254، 255

بادس (شهر) 219

باكيه (ستون) 198

بالقينت 232

بان هندى 51

بانياس (درياچه) 131

باوان (كوه) 259

بئر بقش (چاه) 99

بئر الجيب (چاه) 99

بئر الجيش (چاه) 99

ببراق (شهر) 207

بت بودا 55

بت جيدقه 55

بجايه 208، 245

بحر الميت (درياچه) 131، 132

بحر روم (دريا) 245

بخت النصر 95- 98، 131، 136

بدخشان 128، 129

بدخشانى، ياقوت 130

برابى 95

برادع 126، 129، 259

بربا (كاخ) 95، 98

بربر (سرزمين) 244

بربره 241، 242

برتات 166

برت (برت ياقه، برت قال، پرتقال) 162، 204، 205، 256

برت جيق 203

برج اجبير 195

برج قاضى 195

بروديّه 188

برشك 209، 245

برشلونه 151، 157، 161، 204

برغمانه (جزيره) 248

برغواطه 208

برقه 105، 207، 208، 217، 218

برنئو 47

بروج (جزيره) 71

برهمان (جزيره) 47، 49

بسجا (رود) 260

بشكيره (شهر) 158

بصره (شهر) 110، 113، 114،

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 277

126، 212

بصرى 145، 146

بطالسه 152، 154

بطروش 172

بطلميوس 105

بطلميوسيان 105

بطليوس (شهر) 175، 176

بطليوس (رود) 261

بعلبك 149، 150

بغداد 113، 114، 116، 126، 212، 265

بقدونيه 251

بلاد سوس (بندر) 180

بلخشان 129، 130

بلدان 145

بلنسيه (جزيره) 199 الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو ؛ ص277

نسيه (شهر) 200- 202

بنادقه 90، 245

بندقيه (شهر) 152

بنزرت 208- 210

بنطره (شهر) 209

بنو كلثوم 225

بنى اسرائيل

89، 90، 95- 97، 108، 123، 140، 142، 145

بنى اسماعيل 157

بنى اغلب 214، 215

بنى اميه 115، 146، 172، 173، 190، 191

بنى تاوره (كاخ) 223

بنى تميم 214

بنى زهرة بن كلاب 23

بنى عباس 106، 214

بنى هود 143

بودان (شهر) 73

بونه 208

بهرام بن يزدگرد 89

بيت المقدس 141، 142، 144، 145، 206

بيجه 158، 260

بيجه (رود) 159

بيراب (شهر) 72

بيرين (شهر) 77

بيكور (سرزمين) 150

بيلج 193

بيلقان (شهر) 54، 56، 57، 259

بيليارش 195

بين النهرين 119

بينه (شهر) 224

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 278

پ پادشاهان خزر 171

پارسيان 110، 114

پاريس 22، 23

پريان دريايى 47

پل شمشير 170

پيامبر اكرم (ص)- حضرت محمد (ص)

پيرنه 157

پيشداديان 117

ت تاج العروس (كوه) 172، 192

تاجه (رود) 170، 261

تاجه (شهر) 167

تادمكه (شهر) 241- 243

تارودنت (شهر) 228

تاريخ تمدن اسلام (كتاب) 114

تاريخ عذرى (كتاب) 37، 45

تاريخ نوشته هاى جغرافيايى در جهان اسلام (كتاب) 60، 128، 134

تازه (شهر) 220

تاشكنت [تاشكند] 186

تاشكة (شهر) 228

تافلالت 228

تاقرسيت 227

تاكروفه (تاكرونه) (كوه) 178، 183، 261

تالبيره (درياچه) 200

تامسان 233

تامست (شهر) 227

تاودى (شهر) 222

تاهرت (شهر) 219

تبّت 119، 133، 134

تبّع الاكبر 87

تحفة الملوك و الرغائب بما فى البرّ و البحر من العجائب و الغرائب (كتاب) 22

تدمير 168، 196

ترغه 219

ترك 42

تركان 105، 133، 134

تركستان 133، 136، 255

تركستان شرقى 128

ترك 81، 122، 133

ترمة المشتاق (كتاب) 148

تستر (شوشتر) (شهر) 112

تسطيح كره (كتاب) 25

تطيله (شهر) 166

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 279

تقويم البلدان (كتاب) 35، 87، 131، 155

تلمسان 185، 220، 222، 257

تنّ 231

تنداير (وادى تدمير) 192، 195، 261

تنس (شهر) 218

تنگه زقاق 180

تنّيس (شهر) 40، 100، 102، 108، 250

توتا (طلا) (كوه) 40، 230، 235، 236، 238

تورفان 128

توزر الخضراء (شهر) 208

توفر (رود) 260

تونس 185، 208، 211، 212، 248، 250

تهامه 84

تيماء 87، 89

ث ثبّت (شهر) 122

ثغراعلى 203

ثغر الكرسى 195

ثغر المنار 204

ثور (غار) 86

ثور

(كوه) 86

ج جاجل 137

جاحظ 15، 16، 18، 46

جالوت 131

جامع المدونه 174

جامع المريه (مسجد) 75

جامع زيتونه (مسجد) 211

جامع عقبه (مسجد) 213

جامع معز (مسجد) 217

جاوه 47

جبارين 133

جبال 14

جبال الصوف (كوه) 162

جبال (سرزمين) 43

جبل الحيه 71

جبل الطارق (تنگه) 31، 232، 233، 257

جبل القردة (كوه ميمون ها) 65، 70

جبل القمر 99

جبل المصابيح [كوه مصابيح] 85

جبل المها 72

جبلة بن أيهم غسانى 158

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 280

جدّه (شهر) 89

جرجرائى 217

جرش (شهر) 14

جزاير بنى مزغنه 208

جزاير خرما 209

جزاير ملوك 51

جزيره 155

جزيره روضه 264

جزيرة الخضراء 183، 232، 245

جزيرة العرب 14، 84

جعفر بن يحيى برمكى 116

جعفر شعار 110

جغرافياى تاريخى كشورهاى اسلامى (كتاب) 34

جغرافياى فزارى (كتاب) 27

جغرافياى مأمون (كتاب) 25، 27

جلالقه 161، 204

جليقيه 90، 131، 151، 157، 159- 161، 203، 206، 256، 260

جناح الأخضر 248

جناوه 42، 228، 238، 240- 243، 254، 257

جناويان 140

جند بادستر (جزيره) 80

جندبا (شهر) 138

جنوب شرقى 49

جنوه 157- 159

جوامع الحكايات (كتاب) 66

جوبه (شهر) 72

جودى (كوه) 118

جوف 188

جومان (شهر) 72

جيانى 133

جيحون (رود) 128

جيدقه (سرزمين) 56

چ چاچ (شاش) 186

چاه اسكندر 124

چشمه بهى 194

چشمه سياه 195، 196

چين 34، 38، 42، 46، 50، 55، 64، 77، 114، 134

چين (جزيره) 31، 44، 45، 51، 54، 56، 57، 66، 78، 80، 83، 110، 111، 244، 254، 259

ح حاج ابو محمد بطاط 75

حام بن نوح (ع) 140

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 281

حبشه (سرزمين) 35- 40، 42، 81- 83، 93، 99، 101، 140، 228، 230، 236، 238- 240، 254، 255، 257

حبشيان 140

حجاج بن يوسف 113

حجاز 24، 118

حجر 85

حجر الايل (دريا) 232

حدرو (دره) 188

حرا (كوه) 86

حرمون (كوه) 132

حرمين شريفين (كتاب) 85

حسين بن اسعد مؤيدى دهستانى 66

حسين بن على (ع) (امام سوم) 118

حصن شنت بطر 203

حصن مربل 177

حضرت آدم (ع)

73، 74، 262

حضرت ابراهيم (ع) 119، 120، 140، 147، 167، 168، 183، 186، 262

حضرت ادريس (ع) 98

حضرت اسحاق (ع) 139، 140

حضرت اسماعيل (ع) 85

حضرت خضر (ع) 183

حضرت داوود (ع) 142

حضرت رسول (ص)- حضرت محمد (ص)

حضرت سليمان (ع) 89، 142، 172

حضرت عيسى (ع) 206، 262

حضرت فاطمه (س) 215

حضرت محمد (ص) 27، 85، 86، 88، 89، 114، 116، 121، 142، 146، 163- 165، 216، 242، 244، 262، 263

حضرت موسى (ع) 90، 108، 148، 183، 202

حضرت مهدى (ع) (امام دوازدهم) 150

حضرت نوح (ع) 98، 118، 140، 262

حضرت يوسف (ع) 108، 109

حضرموت (شهر) 14

حفره 133

حكم المستنصر باللّه 173، 174

حلب 147، 244

حلدافيل (شهر) 137

حلق أيّل 194، 195

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 282

حلوان (شهر) 117

الحمراء 188

حمص 145، 146، 175

حمير (طايفه) 64

حنش صنعانى 165

حنين بن زبوه 169

حوّاتين (پل) 188

حيران (شهر) 136

حيره (شهر) 114، 118

خ خاقان 105، 135

خانواده ابن على الشريف (نسخه خطى) 22

خراسان 14، 43، 118، 119، 125- 127، 129- 131، 254، 255

خراسان (رود) 259

خزارى 25

خزر 251، 256

خزرات 178

خزرى 155

خزريان 161، 167، 170، 186

خسرو انوشيروان 252

خليب 123

خليج اسكندريه 102

خليج درياى خزر 150

خليج فارس 90

خليج قسطنطنيه 90، 245

خليفه عبيدى 216

خوارزم 117، 119

خورنق 112

خيبر 87، 89

خيلاج 136

د دارا پسر دارا 113

دارمريه (شهر) 99

دانيه 202، 233، 245

دايرة المعارف فارسى (كتاب) 66

دبرون (شهر) 126

دجال 146

دجله (رود) 114، 126، 175، 259

دخويه 90

دربند 129

درعه 262

درن (كوه) 224، 225، 227، 257، 261

دروازه جيرون 146

دروازه موسى 198

درياچه گرگان 126

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 283

درياى اعظم (اقيانوس اطلس) ي درياى بزرگ (اقيانوس اطلس)

درياى بزرگ (اقيانوس) 110، 179، 181، 205، 227، 230- 232، 241، 244، 245، 252، 253، 256، 261، 262

درياى بزرگ (اقيانوس آرام) 41

درياى بزرگ (اقيانوس اطلس) 41، 177،

180، 204، 207، 218، 225، 240، 251

درياى بزرگ (اقيانوس هند) 751 52، 59، 90، 239

درياى پارس 52

درياى تاريكى ها 28، 30، 41

درياى جدّه 86

درياى جليل 131

درياى چين 41، 44، 47، 49- 51، 259

درياى خزر (ديلم) 134، 137، 138، 141، 149، 151، 156، 253، 255، 259

درياى خليج 152

درياى ديلم- درياى خزر

درياى روم 32، 40، 147، 150- 152، 156، 183، 184، 203، 232، 249، 250، 252، 261

درياى رومى 162، 244، 256، 259

درياى سبز 30، 41، 44

درياى سرخ (قلزم) (دريا) 34، 82، 88- 90، 141، 230، 238، 254

درياى سياه 32

درياى شامى 31

درياى قلزم- درياى سرخ

درياى كوچك- (تنگه زقاق)

درياى كوچك- درياى مديترانه

درياى محيطى 40

درياى مديترانه 89، 100، 102، 181

درياى هند 14، 41، 46، 59، 90، 126، 249، 255

درياى يمن 82، 239

دماميل (شهر) 89

دمشق 94، 146، 147، 264، 265

دمياط 40، 100، 102، 108، 109

دنجله 239

دنقله (شهر) 239، 257

دورو (رود) 205، 260، 261

دو فزارى منجم 24

ديزه 130

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 284

ديلمان 253

ديلم (دره) 191، 193

ديلمستان (شهر) 254، 255

ديلم (سرزمين)، 122، 129، 136، 137

ديلميان (سرزمين) 137

ذ ذات القرون 100

ذبق (كوه) 137

ذبوق (شهر) 125

ذكر ديار فارس (كتاب) 110

ذكر مصر (كتاب) 92

ذنبيب 260

ذو القرنين 133

ر رازى 197

رام هرمز 214

راهويه (جزيره) 138

رأس العين 129

رأس الكنائس 146

رأس الماء (چشمه) 221

رباط ماسه 257

الربانون الوليد 109

رجاجل (شهر) 137

رجاجير (شهر) 137

ردونى (رشته كوه) 150

رشيد 116

رقه 214

رقيم (غار) 185

ركناس (معدن) 224

روران (شهر) 133

رورق 133

روطه 177، 178، 182

روفان 52

روفلان (شهر) 57

روم 14، 42، 78، 90، 91، 104، 105، 141، 143، 145، 148، 149، 152- 154، 157، 158، 161، 176، 182، 191، 196، 203، 228، 230، 236، 254

رومانيه 161

رومه 152- 154، 206، 250، 256، 260

روميان 17، 144، 153، 155، 165، 167،

174، 177، 186، 196، 197، 218، 238

رومى ها 140

رى 117

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 285

ريان 109، 118

ز زاج (چشمه) 175

زافور (شهر) 228

زبيده (چاه) 118

زرقال 168

زرهون (كوه) 222

زعفران 150

زغر (درياچه) 131

زقاق 257

زقاق (تنگه) 232، 245

زقاق (خليج) 179

زق (شهر) 134، 135

زناته (سرزمين) 208، 225، 227

زنجر (جزيره) 62، 69

زنج (سرزمين) 230، 231

زنگبار 58، 95، 238، 239، 254، 258

زنگ (سرزمين) 42، 231، 234

زنگيان (سرزمين) 36، 40، 140، 231، 236، 257

زواوة (شهر) 209

زوراق 133

زوزان 133

الزهراء (كاخ) 154، 173

زهرى مقتدر (هشتمين خليفه عباسى) 214

زياد بن ابيه 94

زيج طليطله (كتاب) 168

زيدان، جرجى 114

زيرى بن مناد بن منقوش صنهاجى 216

س ساحل قرطاجنّه 168

ساراگوسا (شهر) 143

سام بن نوح (ع) 139

سبا (شهر) 14

سبت (سرزمين) 122

سبته 219، 233

سبرماق (كوه) 125

سپاه لذريق 182

ستاره نطح 34

ستوان (سنوان) 130

سجستان (سرزمين) 56، 117، 128، 129، 131

سجلماسه 227، 228، 238، 242، 257، 262

سحنون بن سعيد 214

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 286

سدير (شهر) 112

سردانيه (جزيره) 159، 248

سرزمين سياهان 34

سرزمين مقدس 142

سرزمين هاى خلافت شرقى (كتاب) 77، 112، 119، 129، 130، 137، 155، 186

سرقسط (شهر) 248

سرقوصه (سرقسطه) (شهر) 165، 166، 205، 248

سرمن راى (سامرا) 113، 117

سرنديب (سرزمين) 44، 72، 73، 76، 77

سرنديب قديم (جزيره) 59

سرنديب (كوه) 73، 74

سروك (شهر) 257، 258

سريانيان 140، 147

سعدان (رود) 259

سعد بن وقاص 114

سقنقور (جزيره) 138، 253

سكاكين (جزيره) 45، 46، 49، 50، 81

سكب (شهر) 54

سكندرين (شهر) 78

سلا 180، 221، 223

سلاع (شهر) 77

سماته 225

سمرقند (شهر) 119

سموره (شهر) 206

سنبطرين 178

سنبك (كوه) 78

سنبوره (رود) 166

سنت باطر 182

سنترين 171

سنجار 52

سند (كشور) 34، 38، 41، 42، 64، 72، 80، 82، 83، 101، 109، 139، 240، 254، 255

سند (جزيره) 31، 44، 244

سنر (شهر) 259

سنگ روغن 78

سنوّر (جزيره) 80، 81

سواحل نيل 63

سودان (سرزمين) 140، 230

سوراذ (شهر)

137

سوريه 90

سوس 42، 207، 219، 225، 227، 228، 230، 240، 254، 257، 261

سوس (رود) 261

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 287

سوسه (شهر) 208

سوماترا 47

سويداء (شهر) 245

سويره (محل) 244

سيدس 250، 251

سير 75

سيراف 46، 77

سيراكوز (شهر) 248

سيس (شهر) 137

سيسيل (جزيره) 117

سيف الدوله 143

سيلان (جزيره) 62

سيلانى (سرانديبى) 59

سيلجان (شهر) 72

سينا (شبه جزيره) 90

سيوطى 25

ش شاپور 113

شادى (جزيره) 46، 47

شارات 162، 204، 205

شاطبه (شهر) 202

شام 14، 24، 31، 32، 34، 42، 79، 81، 87، 89، 118، 129، 132، 141، 146، 148، 150، 151، 154، 156، 158، 160- 162، 175، 181، 195، 206، 216، 221، 231، 232، 239، 244، 245، 247، 251، 252، 254- 256، 259

شداد بن عاد 89

شذونه 182

شرال (كوه) 125

شريانى 204

شريانيّين 204، 205

شقاقل 184

شقر (جزيره) 199

شقوره 24، 192

شقوره (رود) 261

شقوره (شهر) 144، 193، 194

شقوره (كوه) 193، 195

شكر سوسى 228

شكر (قلعه) 190

شلير (كوه) 183- 185، 188- 191، 261

شمال افريقا 49، 61

شنبره (شهر) 72

شنت باطر 178

شنت بط (قلعه) 203

شنت بيطر 203

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 288

شنترين 203

شنت مريه 143

شنت ياقه (كنيسه) 205، 206

شنزار (شهر) 72

شنطير 203

شنقير 197

شنيل (رود) 187

شيراز (شهر) 126، 265

شيران 52، 56

شيكه (كوه) 188

شيمان (شهر) 137

ص صاحب التاريخ (كتاب) 249

صبرا (جزيره) 82

صحرا (سرزمين) 230

صحراى دارين 73

صحراى غربى 257

صخره بيت المقدس 143

صفدى 25

صفر 140

صفرو 222

صقالبه (جزيره) 81

صقالبه (دريا) 251، 252

صقالبه (سرزمين) 129

صقليه 106، 159، 211، 248، 250

صنعا 14، 84، 86

صنهاجه 208، 213، 225

صنهاجى (پادشاه) 213

صور (شهر) 148، 245

صورة الارض (كتاب) 14، 110، 125، 130

الصورة المأمونيه (كتاب) 15، 43

صوف (كوه) 183

ض ضربان (ياروى) (حيوان) 226

ط طائف 14، 38، 42

طارق 182، 183

طارق (كوه) 183

طبرستان (شهر) 128

طبريه 128، 129، 131، 132

طبريه (درياچه) 131

طبقات (رود) 54، 258

طبقات سلاطين اسلام (كتاب) 105، 214

طرابلس

245

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 289

طرب (جزيره) 46

طرسوس (شهر) 141، 145، 146

طرطوشه 151، 166، 167، 201- 203

طرف الأغرّ 162، 181، 245

طرف الفج 233

طرف أوثان 245

طرفه (جزيره) 80

طرف يهودى (كوه) 162

طريف (جزيره) 162، 179، 183، 232، 233، 245

طلا- توتا

طلبيره (شهر) 170، 171

طلسوسه (شهر) 141

طلمنكه (شهر) 204

طلموسه 141

طلوس (شهر) 141

طليطله 167- 169، 172، 176، 261

طليطله (جزيره) 204

طنجه 179، 219، 245

طور (كوه) 141، 148

ظ ظفار (شهر) 14

ع عاد 190

عباسيان 264

عبد الرحمان 76

عبد الرحمان بن معاويه 154، 173

عبد الرحمن الناصر لدين اللّه 173، 174

عبد السلام 214

عبد الكريم (كاخ) 222

عبد الملك بن مروان 153، 211

عبد المؤمن بن على 218

عبدون (دير) 116

عبود بن حابس 189

عبيد الله بن يحيى بن خاقان 105

عبيديان 215، 217

العجائب 152

عجائب الارض (كتاب) 104، 168

عجائب البلدان (كتاب) 14، 16، 55، 78، 219، 239

عدن (شهر) 14، 84 الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو ؛ ص289

وة الاندلس (شهر فاس) (شهر) 185، 217

عذرى 25، 34، 37، 45، 46، 134، 152

عراق 14، 24، 38، 42، 56، 62،

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 290

63، 66، 72، 77، 79، 81، 83، 87- 90، 106، 109، 112- 114، 116- 118، 126، 129، 139، 141، 150، 155، 156، 195، 221، 242، 254، 255، 259، 264

عربستان 98، 99

عرفه 155

عسقلان (شهر) 147، 245، 251

عقبه 213

عكه (شهر) 148، 245

على آباد 35

على بن ابى طالب (ع) (امام اول) 114

على بن عيسى بن ميمون 180

عمالقه 91، 219

عمان 14، 46، 70

عمر بن خطاب (رضى) 113

عمرو بن بحر جاحظ 46

عموريه (سرزمين) 141

عنب (كوه) 222

عنوان المعارف (كتاب) 40

عوطولة (جزيره) 206

عيداش (شهر) 160

عيذاب 89، 98، 99

عيسى بن مريم (ع) 145، 146

عيسى بن ميمون 155

عين الفريق (چشمه) 86

غ غانه 119، 228، 240- 243

غدر 176

غرناطه 24، 185،

187- 189، 197، 261

غز (سرزمين) 259

غزنه 109، 110

غزنه (كوه) 259

غزها (غزان) 127، 128

غليسيه 203، 207، 256

غماره 225

غوان (معدن) 224

غور (اردن) 131

غياثه (كوه) 222

غيمران (شهر) 204

ف فارس 24، 42- 44، 56، 64، 77، 105، 110، 112، 136، 139

فارسيان 115، 252

فاس 221- 225، 257، 261

فاطميان 213، 216

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 291

فتح (كوه) 233

فج المعدن (دره) 194

فج يامور 193

فحص السّدره 226

فحص أنزور «انغار» 226

فحص أنقاد (فحص أنجاد) 226

فحص مسّون 226

فرات (رود) 114، 118، 126، 175، 259

فرانسه 156

فرعون 90، 91، 108، 119، 168

فرقد سنجارى 165

فرنس (قلعه) 192

فرنگ 142، 156- 158، 162، 179، 203، 228، 245، 247، 248، 250، 256

فرنگى 156

فرنگيان 160

فرهنگ معين (كتاب) 47، 49- 51، 58، 59، 61- 65، 71، 75، 77، 80، 83، 95، 113، 184، 250

فرهنگ نفيسى (كتاب) 83، 142، 145، 179، 184، 189، 196

فزارى 24

فضّاله 223

فلات ايران 128

فلاندر 156

فلسطين 34، 42، 81، 119، 126، 128، 131، 136، 140، 141، 146، 254، 255، 259

فلنده (شهر) 156

فنفر 98

فنكه (شهر) 199

فى تاريخچه منافع الرخ و خواص عظامه ها (كتاب) 134

فيّوم (شهر) 108

ق قابس (شهر) 208

قادس 177، 178، 180، 182، 234، 245

قادس (بت) 180، 181

قادس (رودخانه) 177

قاسم بن على بن محمد اندلسى 263

قاضى بن عريف 116

قاضى (پل) 188

قامچو (شهر) 128

قاهره 91، 212، 264

قبايل قيروان 220

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 292

قبطيان 140

قبة الارض 60

قبة أرين 60، 168

قدس 24، 141، 142، 259

قرافون 242، 243

قرجونه 171

قرطاجنّه 245

قرطبه 154، 169، 172- 175، 192، 212، 261، 265

قرطبه (رودخانه) 194

قرطجنّه (قرطاجنه) (شهر) 202، 209، 210

قرطجنّى 163

قرنفل (جزيره) 58، 259

قرود (ميمون ها) (كوه) 48

قزوينى 17

قسطنطنين 151

قسطنطنيه 32، 107، 115، 116، 143، 145، 150، 151، 153، 154، 161، 206، 250، 252

قسطنطنيه (خليج) 256

قسطنطنيه (رود) 260

قسطنطين بن

ميلا 107

قسطنطينه (شهر) 209

قشتار 192

قشتال 191

قشتاله 161، 203- 207، 256، 260

قشلياره 195

قصاره (مسجد) 193

قصر الحبور 202

قعيقعان 85

قفصه (شهر) 208

قفط 91

قفقاز 133، 134

قلبق (مجلس) 173

قلزم 14، 42، 87، 89

قلعه رباح (شهر) 176، 261

قلعه بنى حماد (شهر) 209

قلمنيره (قلمريه) (شهر) 204

قمراء (جزيره) 59

قمر (كوه) 15، 35، 39، 40، 231، 239، 258

قند- قندهار

قندهار (شهر) 111

قنليه 247

قورة (قلعه) 175

قوس (سرزمين) 40، 98- 100

قوم لوط 132

قوم ملف 156

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 293

قيجاطه (شهر) 191

قيروان (شهر) 207، 212- 218، 225، 256، 265

قيروانى 210

قيساريه 197

قيصر 105، 149

قيصره (شهر) 149

قيصوم (بيابان) 119

قيصوم (كوه) 119، 120

قيطانه (قلعه) 175

ك كابل (سرزمين) 44، 71، 77، 126

كاروانسراى كشكى 201

كافى (كتاب) 262

كتاب الجعرافية (كتاب) 19، 21، 22، 134، 239، 262

كتاب جغرافيا (كتاب) 38، 53، 262

كتابخانه

- دانشگاه الجزاير 21،- دانشگاه زيتونه تونس 22،- عمومى رباط 21، 22،- ملى الجزاير 21، 22،- ملى پاريس 21،- ملى مادريد 22

كراچكوفسكى 15، 18، 128، 168

كربلا 118

كرت (جزيره) 231

كردستان 137

كرد (سرزمين) 136

كرد (قوم) 253

كرسول 264

كرمان 132

كرمدان (كوه) 132

كره زمين 94، 95، 176

كسرى 105

كسرى انوشيروان 115

كشتى نوح (ع) 118

كعبه 85، 142

كلب 233

كلبى 16

كلته (جزيره) 80، 81

كلدانى 117

كلود (شهر) 119

كليمانجارو (كوه) 15

كنستاتين (بنا) 165

كنعان 131

كنعان (رود) 259

كنيسه زرين 152

كوبره (شهر) 258

كوثى ربا (شهر) 119

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 294

كوره اردشير خره (شهر) 77

كوشه (شهر) 187

كوفه 113، 114، 126، 265

كوكو (شهر) 40، 99، 228، 238، 243، 257

كولم (جزيره) 57- 59، 62، 66

كولم (شهر) 70

كهف 150، 185، 186

گ گاليسيا 203

گاليسيه (سرزمين) 161

گاى لسترنج 112، 119، 130، 137

گرگان (شهر) 126

گوت 171، 178، 183، 186، 202

گوش تمليخا 187

ل لاجورد خراسانى 125

لاذقيه (شهر) 149

لارده (شهر) 166

لبان بن لقوسه 153

لب بن ميمون 198

لبره (شهر) 208

لذريق (رودريك) 172

لشنش (شهر) 205،

206

لغت نامه دهخدا (كتاب) 34، 71، 98، 265

لقنت 202

لمتونه مرابطين (سرزمين) 227

لمتونى 240

لمطه 225

لندن 21

لنكا (جزيره) 59، 60

لنگرگاه على (شهر) 248

لواته 225

لوشه (شهر) 24، 185، 186

ليون (شهر) 205، 206

م ماداگاسگار 58

مارده (شهر) 171، 172

ماروت 120، 121

مازن (جزيره) 253

ماسه (پادگان) 227

مالقه (شهر) 183، 184، 189، 245

ماليات فيّوم 108

ماوراء النهر 186

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 295

مأرب (سد) 194

مأمون بن هارون الرشيد 23، 25، 27، 116

مبيلج (جزيره) 81

مجاز (شهر) 87

مجرا (جزيره) 245، 246

مجوس 181، 207

محمد امين (فرزند رشيد) 116

محمد بن امير (فرزند رشيد) 116

محمد بن امير (عبد الرحمن اوسط) 246

محمد بن أبى عامر 173

محمد بن حاج «حجاج» 203

محمد بن حنفيه (رضى) 150

محمد بن سعاده 187

محمد بن ميمون 155

مخلد بن كيداد 215

مدورهنين (شهر) 218

مدين (سرزمين) 87، 141، 147، 148

مدينه (شهر) 86- 88، 216

مدينه (شهر) 86- 88، 216

مدينة السلام 114

مدينة الصنم 55

مرابطون 242، 243

مرابطين (سرزمين) 240، 257

مرّاكش 71، 223- 225، 229، 257

مرده (درياچه) 160

مرسين (رودخانه) 206

مرسيه (تدمير) (شهر) 192، 193، 195- 197، 199

مرسيه (رودخانه) 194

مرمره (دريا) 90، 152

مرو 130

مروج الذهب (كتاب) 43، 46، 48، 60، 92، 134، 249

مروج الذهب و معادن الجوهر (كتاب) 15، 40

مروز (مورور) 188

مروه (شهر) 231

مرير (محل) 233

مزمه (شهر) 219

المس 192

مسالك و ممالك (كتاب) 14، 110، 125، 129، 130، 134، 155

المستعين باللّه (خليفه عباسى) 105، 143

مسره (شهر) 205

مسعودى 14، 15، 17، 18، 25، 43، 46، 48، 60، 90، 92، 104- 106، 110، 123، 126، 131، 132، 134، 139، 151، 168، 172، 179، 180، 191، 234،

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 296

249، 252

مسلمه 116

مسلمة بن عبد الملك بن مروان 115، 252

مسّوقه 240

مسون 226

مسين (شهر) 248

مسينه (مسينا) 159

مشاوز 84

مشيله (جزيره) 248

مصامدة (سرزمين) 225، 227، 229

مصر (سرزمين) 14، 15، 24،

34، 40، 42، 50، 89- 95، 98- 102، 105، 108، 109، 132، 134، 135، 141، 153، 156، 160، 176، 207، 216، 217، 237- 240، 245، 250، 254، 255، 257، 258، 265

مصر عليا 63، 136

مصموده (كاخ) 219، 245

معاويه 94

معاوية بن محمد امين 197

معتصم عباسى 113، 141، 142

معتضد عباسى 214

معجم البلدان (كتاب) 133

معز بن باديس 213، 217، 218

معلقه (شهر) 211، 212

معمور الرباط (شهر تازه) 220

مغرب 16، 17، 21، 31، 34، 42، 87، 109، 112، 140، 141، 146، 148، 160- 163، 168، 176، 180، 203، 207، 210، 214، 215، 220، 221، 225، 228- 230، 232، 233، 236، 238، 239، 241، 244، 254، 256، 261، 264، 265

مغرب الاقصى 218، 230

مقدسى 110، 119، 125، 131، 148، 162

مقرى 22

مكناسه (شهر) 166، 167، 221، 223

مكه (شهر) 14، 23، 38، 42، 49، 84- 88، 91، 166، 219، 240، 255

ملريه (رود) 261

ملطيه (شهر) 149

الملك الافضل 89، 134، 153

ملوك (مجمع الجزاير) 58

مليانه (شهر) 209

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 297

مليليه (شهر) 219

من أحضر 199

منتدب (شهر) 160

منتنه (درياچه) 128، 131، 132

المنجور 198

منجوس (رودخانه) 195

منجه (كوه) 159

منزوى، علينقى 110

منصف (روستا) 200

منصور 217

منصور بن ابى عامر 203

منصور عباسى 114

منورقه (جزيره) 246، 247

موزه بريتانيا 21

موسى بن نصير 196، 197

موصل (سرزمين) 43، 117، 118

موفق (جزيره) 50، 51

موليا (مزيقيا) 89

مونت شكر (قلعه) 189

مهدوى دامغانى 84

مهدى چهارمين 105

مهديه (شهر) 208، 210، 215، 217

مهره (شهر) 14

مهرين 89

مهلب بن ابى صفره 113

ميان سبته 245

ميزاب (شهر) 259

ميسور 134

ميشونش (رودخانه) 193، 194

ميورقه (جزيره) 246، 247

مؤتفكات 132

ن ناپلئون 264

نباره (نبرا) (سرزمين) 162، 203، 256

نبره 260

نجد (سرزمين) 84

نجران (شهر) 118، 126

نژاد اروپايى 139

نژادشناسى (كتاب) 140

نژاد قبط 91

نژاد هند 139

نسلى (شهر) 241، 242

نفح الطيب (كتاب) 22

نفطه (شهر) 208

نفوسه 208،

218

نكور (شهر) 219

نمرود بن كنعان 114، 119، 168

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 298

نوبه (سرزمين) 35- 40، 42، 71، 230، 231، 234- 236، 238، 239، 254، 257، 258

نوبيان 140

نور الدين محمد عوفى 66

نورمان ها 177، 181

نوفير 192

نول (شهر) 227، 228، 231، 240، 257

نوميديا (شهر) 209

نهراسمير (رودخانه) 223

نهروالة 63

نهروان (جزيره) 62، 63

نيجطه (شهر) 207

نيسابور 119

نيشابور (سرزمين) 119، 129

نيل بزرگ (رود) 39

نيل (رود) 15، 35، 39، 83، 91، 95، 97- 102، 104، 140، 148، 175، 217، 231، 236- 239، 242، 243، 258

نيل كوچك (رود) 39، 40

و وادى ابره (رود) 166، 201، 260

وادى احمر (رودخانه) 192

وادى الارض (رود) 193

وادى الحجاره 204

وادى أحمر (رود) 194، 195

وادى أردن (رود) 259

وادى أرمامه (رود) 195

وادى أم ربيع (وادى اعظم) (رودخانه) 223، 261

وادى تدمير (رود) 192

وادى جوهر (رودخانه) 221

وادى درعه 227، 261

وادى دورر (رودخانه) 205

وادى دوره (رودخانه) 205

وادى سبت (دره) 123

وادى سبو (رودخانه) 223، 261

وادى شقر (رودخانه) 199

وادى شنيل 261

وادى الكبير (رود) 172، 184، 191، 192، 261

وادى لكه (رود) 177، 182، 261

وادى هضاب 188

وادى ياقوت 66

وادى يانه (رود) 176، 191، 261

وارقلان (شهر) 218، 231

واركلان (سرزمين) 224، 225،

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 299

238، 240، 242، 243، 256، 257

واق واق 45

والتر هينس 178، 265

والى مصر 94

وانشريس 208، 218

وجده 220- 222

وشقه (وشكه) 167

وشيدان (جزيره) 253

وصديته (شهر) 239

وفات آدم (ع) 262

وقواق (جزيره) 44، 45

ولايت مالوه 60

الوليد بن الريان 109

وليد بن عبد الملك 146

ونيز (سرزمين) 90

وهران (شهر) 218، 245

ه هاروت 120، 121

هارون الرشيد 114- 116، 153، 252

هرقل (هراكليوس) 148

هرقله (شهر) 148

هشام بن عبد الملك 243

همدان 119، 124

هند 34، 38، 41، 42، 44، 48، 57، 59، 61، 63، 64، 66، 70، 72، 73، 75، 77- 79، 87، 89، 102،

109، 114، 117، 139، 168، 240، 249، 250، 254، 255

هند (جزيره) 31، 44، 71، 244، 250

هند (كتاب) 80

هند ميانه 60

هند و چين 47، 101

هندوستان 47، 50، 51، 76، 77، 79، 83

هيرج (شهر) 77

ى يابسه 246

يابوره (شهر) 177

يافث بن نوح (ع) 139، 140

ياق 206

ياقوت 25

يأجوج و مأجوج 42، 122، 129، 133، 134، 139، 140

يأجوج و مأجوج (سدّ) 253، 255

يثرب (شهر) 86، 87، 89، 118

يحيى بن ابى بكر 240

الجغرافية/ ترجمه حسين قره چانلو، ص: 300

يزيد 118

يعقوب مقدس (كنيسه) 206

يمامه (سرزمين) 84

يمن 14، 17، 34، 38، 42، 64، 71، 77، 81- 84، 87، 89، 110، 114، 176، 194، 195، 210، 221، 240، 254، 255

يوسف بن تاشفين لمتونى 224

يونان 146، 171

يونان بن يافث بن نوح (ع) 152

يونانيان 152، 175

يهوديان 140

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109